ایران و جهان در هفته ای که گذشت (۵)؛ خبر و تفسیر از ف. م. سخن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هفته ی گذشته عکس جدیدی از مهندس موسوی و خانم رهنورد در فضای مجازی منتشر شد. در این عکس، دیدیم که موسوی و رهنورد، بسیار پیر و شکسته شده اند. طبیعتا مشاهده ی یک زن و مرد سالخورده که چند سالی ست در حبس و حصر هستند دلِ هر «انسان»ی را به درد می آوَرَد و دلِ ما هم با دیدن این تصویر به درد آمد.

اما دو سه چیز را از یاد نبرده ایم و از یاد نخواهیم برد:

اول این که در دوران نخست وزیری مهندس، چه جوان های عزیزی که از دست رفتند و چه پدر مادر های سالخورده ای که کمرشان شکست و هرگز عکس کمرشکسته شان را کسی ندید.

دوم اصرار مهندس بر بازگشت به دوران «طلایی» خمینی. فردا با آزاد شدن مهندس، بدبختی ها تازه شروع خواهد شد.

آیا او هم مثل تاجزاده و سروش و مهاجرانی، که سخنان امروزشان، در نزد دیروزیان نفرت می آفریند، به ستایش از جنایتکار خواهد پرداخت؟

و آیا ما را نسبت به پشتیبانی از او پشیمان خواهد کرد؟

هر چند پاسخ به این پرسش به ظن قریب به یقین «آری» ست ولی انسانیتْ همچنان حکم می کند که ما خواهان این باشیم که محصوران هر چه زودتر از حصر بیرون بیایند هر چند با حرف هایشان دل ما بسیاران را آتش زنند.

***************

سروش و خمینی

ــــــــــــــــــــــــــــ

مهم نیست که کسی خمینی را دوست بدارد و او را عالِم و شجاع بخواند. خیلی ها امروز هم «هیتلر» را مثل یک بت می پرستند و دانش و شجاعت او را تحسین می کنند.

ایراد در این است که آدمی جوری نقش بازی کند که دیگران تصور کنند خمینی و هیتلر، از چشم او افتاده اند و او راهی سوای راه گذشته در پیش گرفته است.

این نقش بازی کردن می تواند به چند صورت انجام شود. می توان هیچ اسمی از آدمکشان بر زبان نیاورد، و نفی و نهی شان نکرد، و با سکوت کاری کرد که مردم، به غلط تصور کنند، نقش آفرین، دیگر پیرو آن آدمکشان نیست و راه دیگری برای پیمودن در تاریخ برگزیده است.

به عبارتی، برای به اشتباه انداختن مردم، حتی نیازی به دروغ گفتن نیست.

سروش هم تا به امروز «دروغ» نگفته است. او تا چند روز پیش نگفته بود که خمینی خبیث است یا نادان است یا آدمی ست سر تا پا مرتجع و عقب مانده. او در واقع در باره ی خمینی کمتر حرف زده بود و اگر هم حرفی زده بود، دوستداران اش، آن حرف ها را نشنیده گرفته بودند. همان طور که خمینی هم قبل از پیروزی انقلاب خیلی حرف ها زده بود که مردم آن ها را نشنیده گرفته بودند.

واقعیت این است و در علم روان شناسی هم این موضوع مورد تحقیق و تایید قرار گرفته است که ما به کل سخنان فردی که او را قبول داریم گوش نمی دهیم بلکه به سخنانی از او گوش می دهیم یا می خواهیم گوش دهیم که آن سخنان را قبول داریم.

به بیان دیگر ما می خواهیم حرفی را که خودمان می زنیم و دوست داریم بزنیم، از زبان کسی که او را قبول داریم بشنویم و نه بیشتر.

و بسیاری از سروش، آن چه را شنیده اند که می خواسته اند بشنوند و نه بیشتر.

مردمی که در سیل خانمان بر انداز حکومت اسلامی گرفتار آمده اند، دست به هر چیزی که بر سر راهشان وجود دارد می اندازند تا بلکه خود را به ساحل آرامش و سکون برسانند. گناهی به پای مردم نمی توان نوشت. سروش هم تخته پاره ای ست که عده ای به امید نجات و رهایی به آن دست انداخته اند.

خودِ سروش هم می داند که تخته پاره ای بیش نیست. آدمی ست سرگردان، میان افکار مختلف و سوابق مختلف و انسان های مختلف.

سروش، اگر روزی حقیقت را بگوید، چنین چیزهایی را باید بشنویم:

به صفت عارفان، حیران ام در کار زمین و زمان. منجی کس نتوانم شد چرا که خود نجات دهنده ای می جویم…

******************

از گوآیدو چه خبر؟!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

آشوب ونزوئلا که پیش آمد، و امریکا و بخشی از اروپا به حمایت از گوآیدو که بر خاستند، عده ای از ایرانیان، هنوز هیچ نشده، با نگاهی حسرت بار، به تفسیرِ رویداد دگرگون ساز ونزوئلا پرداختند و صدای «ای کاش ما هم از این ها می آموختیم» از این گوشه و آن گوشه ی فضای مجازی بلند شد و آرزوی ونزوئلا شدن ایران شد اوج آمال بخشی از اپوزیسیون ما.

اما زمان گذشت و گوآیدو هم فراری شد و به امید انقلاب از طریق کارناوال (!) نشست؛ مثل برخی ایرانیان که به امید انقلاب «میدانی» نشسته </span