مصطفی تاجزاده، زندانی سیاسی در نامهای از زندان اوین نوشت: نظام فاشیستی سوریه با چنان سرعتی فروپاشید که کمتر کسی تصور میکرد. انحصارطلبی سیاسی و حذف تمام منتقدان و مخالفان، وضعیت اسفناک اقتصادی، فساد فراگیر، ورشکستگی گفتمانی، بیاعتقادی نیروهای مسلح به رژیم، غفلت و گرفتاری دولتهای خارجی حامی، فرصتشناسی قدرتهای خارجی مخالف، تحریم و انزوای بینالمللی، نقض مستمر حقوق شهروندان و سرکوب خونین معترضان را میتوان مهمترین علل و عوامل سرنگونی پرشتاب بعث و اسد برشمرد.
درحقیقت وقتی راهبرد “النصر بالرعب” به اوج خود رسید و همزمان فقر، فساد و فلاکت عمومیت یافت و رژیم در ترسیم چشماندازی مثبت برای آینده ناتوان شد، مشت آهنین دیگر جواب نداد. سابقه و ژست ایستادگی مقابل اسرائیل نیز به یاری اسد نیامد. پوچی رای فرمایشی ۹۵ درصدی برملا شد و دوگانه “اسد یا داعش” کارکرد خود را ازدست داد. روسیه، ایران و حزبالله لبنان نیز نتوانستند بیمار روبهموت را همچنان زنده نگه دارند.
و در بخش دیگری در باره درسهای سقوط یک دیکتاتور ادامه میدهد: سرنگونی رژیم بعث مسائل مهمی را به ما یادآور شد:
۱- این تصور یک اشتباه استراتژیک است که حکومت میتواند با اتکا به اقلیّت ۱۰-۱۵ درصدی وفادار، منسجم و مسلح، مطالبات اکثریت و ناخرسندی آنها را مستمراً نادیده بگیرد و در عصر جهانیشدن و انفجار اطلاعات بقای خود را تضمین کند؛
۲- فرصت مستبدان برای بازگشت به دامن ملت، اصلاح امور و تغییر روندها نامحدود نیست. صبر مردم حدی دارد؛
۳- قدرت هرچه متمرکزتر گردد و خشنتر اعمال شود، خشم مردم بیشتر، سقوط دردناکتر و جنایات رژیم رسواتر و عالمگیرتر میشود؛
۴- هنگامی که رژیم مستبد و فاسد از حل مشکلات عاجز میشود و درعینحال به لجاجت با ملت ادامه میدهد، نیروهای مسلح بیانگیزه میشوند، چون بدنه آنها از متن همین مردم است. ارتش بیایمان به رژیم سیاسی، حتی اگر بتواند مانع تعرض و تجاوز دولتهای بیگانه به مرزهای میهن شود، قادر یا حاضر به دفاع از حاکمان برابر مخالفان نیست، بهویژه زمانی که سوار بر امواج نارضایتیها میشوند. بگذریم از مورد خاص سوریه که ارتش آن مقابل تحقیر چندساله اسرائیل کمترین تحرک و همیتی از خود نشان نداد؛ تحقیری که پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ گسترش کمنظیری یافت. همین وضعیت نتانیاهو را جریتر و گستاختر کرد؛
۵- عصر “اسرائیلستیزی استبدادی” سپری شده است.
وی راهبرد منطقهای جمهوری اسلامی را، عمق استراتژیک یا کف روی آب میداند و مینویسد: عدم قطعیت روند امور پس از سقوط اسد، اجازه پیشبینی دقیق آینده سوریه را نمیدهد؛ باوجوداین یک چیز مسلم بهنظر میرسد: شکست خسارتبار راهبرد منطقهای جمهوری اسلامی.
با فروپاشی رژیم بعث، نظام ولایی تنها دولت متحد خود را از دست داد؛ راه زمینی ارتباطش با حزبالله لبنان قطع شد؛ جایگاهش در عراق و یمن تضعیف گردید و کسانی بر سوریه تسلط یافتهاند که با هیچ رژیمی به اندازه جمهوری اسلامی ایران و متحدانش سابقه خصومت ندارند. تا قبل از فرار اسد، اقتدارگراهای وطنی لاف میزدند که نظام ولایت، عظمت صفویه و بلکه هخامنشیان را زنده کرده است: «تهران سوار خودرو میشویم و بیروت پیاده». حال میبینند ظرف مدت ۱۱ روز میلیاردها دلار، فداکاری دهها هزار جوان و تقدیم حداقل ۶ هزار جانباخته “هباءً منثورا” گشت. در داخل نیز نظام ولیفقیه، در عین حکومت بر پنجمین کشور ثروتمند جهان از لحاظ منابع زیرزمینی، در تامین آب و برق و گاز مردم خویش عاجز مانده و تهران در دوره او، آلودهترین شهر جهان شده است. در بسیاری از دیگر شهرها نیز مردم ناامید از اقدام موثر حکومت در نیل به هوای پاک، برای نزول باران دست به دعا شدهاند. کوتاه آنکه در همین ۱۳ سالی که ایران نیرو به سوریه فرستاد تا ابرقدرت منطقه شود، فقر و فاقه در خود ایران گسترش کمنظیری یافت و تورم، گرانی و رکود، جز در مقطع امضای برجام بیداد میکند.
یکی از دلایل مهم این عقبگرد آن است که “رهبر فرزانه و آیندهنگر” همزمان با آغاز تحریمهای نفتی و بانکی ایران در سال ۱۳۹۰ (که ارزش دلار را ظرف مدت کوتاهی ۴۰۰درصد افزایش داد)، تصمیم به اعزام مستشار به سوریه گرفت و درصدد محاصره نظامی اسرائیل برآمد؛ سپس در جنگ داخلی سوریه فعالانه شرکت کرد تا رژیم مستبد و فاسد بعث را بههرقیمت بر اریکه قدرت نگه دارد. در ۱۸ آذر ۱۴۰۳ این راهبرد زیانبار از هر دو سو شکست خورد، و متاسفانه سیاست خردمندانهای نیز جایگزین آن نشده است.
تاجزاده در باره شکست راهبردی خامنهای هم مینویسد: سقوط دمشق یک شکست استراتژیک برای نظام و رهبر آن ارزیابی میشود و نه تاکتیکی. به باور من محاصره و خطرناکتر از آن تهاجم نظامی به اسرائیل توسط جمهوری اسلامی ایران یا متحدانش، هم پرهزینه بود و هم بینتیجه و محکوم به شکست، چراکه:
۱- محو اسرائیل را نهفقط آمریکا و اروپا، بلکه روسیه و چین و حتی هند هم برنمیتابند؛
۲- ایرانیان و شیعیان در دنیای اسلام و جهان عرب اقلیّت بهشمار میروند و بنابراين از پس نبرد آخرالزمانی با اسرائیل برنمیآیند. محاصره نظامی اسرائیل فراتر از ظرفیتهای کنونی ایندو است؛
۳- اکثریت ایرانیان چراغی را که به خانه رواست، به مسجد حرام میدانند. آنان با پرداخت مخارج هنگفت به محورهای مقاومت، همزمان با تلنبارشدن مشکلات اقتصادی خود مخالفند؛
۴- توصیه اکید بنیانگذار نظام نرفتن ایران به خط مقدم مبارزه با اسرائیل بود. متاسفانه آقای خامنهای برخلاف نظر سلف خود حرکت کرد و نتیجه مفتضحانه آن را دید. اگرچه مردم هزینههای اشتباهات او را پرداخت کردند و هنوز پرداخت میکنند.
وقتی اکثریت مردم سوریه، لبنان، عراق و ایران آماده یا مایل به جنگ تهاجمی با اسرائیل نیستند، مثل روز روشن است که سیاست تقابلی و تهاجمی رهبر به بنبست میخورد و ادامه آن ممکن نخواهد بود.
وی ادامه میدهد: سوریه حدود ۱۰ برابر غزه جمعیت دارد (بیش از ۲۲میلیون نفر)، در جنگ داخلی آن کشور حداقل ۵۲۳هزار نفر کشته شدند که از نسبت شهدای غزه به جمعیت آن از ۷ اکتبر تاکنون بیشتر است (۴۵ هزار نفر از ۲میلیونو۳۵هزار نفر). از جانب دیگر گورهای دستجمعی و زندان صدنایا نشان داد رفتار رژیم اسد با مخالفانش دستِکمی از رفتار دولت اسرائیل با فلسطینیها نداشت؛ باوجوداین رهبر، دفاع از چنین رژیم جنایتکاری را دفاع از حرم میخواند و به نام محور مقاومت توجیه میکند و بشار اسد را قهرمان جهان عرب مینامد و به نظر میرسد هنوز از او دل نکنده است و در آرزوی بازگشت وی بهسر میبرد! اگرچه مطمئنم که ملت ایران به رهبر اجازه نمیدهد میلیاردها دلار دیگر به پای اسد بریزد و آن را عمق استراتژیک ایران بخواند.
آقای خامنهای بین دفاع سیاسی، معنوی، تبلیغاتی، بینالمللی از حقوق فلسطینیها و زنده نگه داشتن آرمان آزادی فلسطین با تشکیل ائتلاف و اقدام نظامی علیه اسرائیل عملاً فرق نمیگذارد، همچنان که بین استقلالخواهی و آمریکاستیزی تفاوت قائل نمیشود. او توجه ندارد که دفاع از استقلال ملی یعنی ملت ایران برای سرنوشت خود تصمیم بگیرد. تحقق چنین آرمانی مستلزم اخراج آمریکا از غرب آسیا نیست که رهبر آن را هدفگذاری کرده است. عبرتآموز آنکه رهبر با نظارت استصوابی به مصاف حق حاکمیت ملی رفته و استقلال ایران و امنیت ملی و عمومی را به مخاطره انداخته است. درعینحال سرمایههای کشور را صرف تحقق هدفی میکند که حتی اگر دستیافتنی میبود، معلوم نیست به سود مصالح ملت باشد. قدر مسلم آنکه هیچ اولویت و ضرورتی برای ایران و ایرانی ندارد.
وی ادامه میدهد: مواجهه رهبر با سقوط سوریه (تنها متحد استراتژیک جمهوری اسلامی)، هم ترحمانگیز و هم مایوسکننده است. آقای خامنهای اعتمادبهنفس و شهامت سلف خود را ندارد که مسئولیت عدم تحقق وعدههای خود را در جنگ پذیرفت، جام زهر سرکشید و بعد از آن رودررو با مردم حرف نزد. بگذریم از اینکه به دلیل کارنامه ناموفق در مدیریت کشور، لازم است از ملت ایران عذر بخواهد. نمیدانم آن میزان درایت را دارد که از سرنوشت شوم متحد خویش درس بگیرد و پیش از آنکه آخرین فرصتها به سرعت باد ازدست برود، داوطلبانه به مطالبات اکثریت تن دهد و با گشودن راه برای اصلاح و تغییر قانون اساسی توسط منتخبان ملت در انتخاباتی آزاد، انجام تحولات بنیادین را به شکلی مسالمتآمیز و با حفظ امنیت و نظم و ثبات ممکن کند و مانند مظفرالدین شاه نامی نیکو از خود به یادگار بگذارد؟
تاجزاده در پایان مینویسد: ایران سوریه نیست و با آن تفاوتهای زیادی دارد؛ اما علل و عوامل سرنگونی رژیمهای استبدادی شباهتهای زیادی با یکدیگر دارند: بیاعتمادی و بیاعتنایی حاکمیت به ملت و تلاش برای برقراری تکصدایی؛ ناکارآمدی در اداره امور کشور؛ شکاف طبقاتی و فقیرترشدن فقرا و محرومان؛ سرکوب مستمر منتقدان و مخالفان؛ فساد فراگیر و سیستماتیک و انتخابات فرمایشی.
چهبسا اگر ایرانیان تجربه انقلاب ۵۷ را نداشتند و سرنوشت انقلابهای عربی را در بهار عربی ندیده بودند، تابهحال انقلاب جدیدی آفریده بودند. درهرحال تغییرات اساسی نیاز است و فرصت اندک. به نظر من بهترین روش برای گذر از بحرانهای همافزا و کمرشکن، عمل کردن مانند عصر مشروطه است. دستگاهها و نهادها به کار خود ادامه دهند و همزمان مجلس مؤسسان با انتخاباتی صددرصد آزاد تشکیل شود تا تغییرات لازم را در قانون اساسی بهوجود آورد. سپس مصوبات خود را به همهپرسی ملی بگذارد. بهاینترتیب میتوان دست به تغییرات اساسی زد، بدون اینکه گرفتار آسیبهای یک انقلاب ویرانگر شد.
تغییرات سیاستی و دیپلماتیک در کنار تغییرات ساختاری هم ضرورت دارد و هم فوریت. رهبر باید بفهمد وظیفه حکومت در ایران، ریشهکنی اسرائیل نیست، ریشهکن کردن فقر، رکود، تورم، تبعیض و عقبماندگی است. رسالت حکومت در ایران بازگرداندن اسد و بعث فاشیست بر سریر قدرت نیست، برقراری مناسبات صمیمانه و همهجانبه با همسایگان است تا توسعه میهن ممکن شود و اقتصاد آن رونق یابد.
بر بزرگان قوم و قم، هردو واجب است که با آقای خامنهای اتمام حجت کنند. او باید تن به تغییرات و اصلاحات متناسب با خواست ملت بدهد، یا کناره بگیرد. درصورت استنکاف، عزل شود. راه دیگری نیست اگر بخواهیم ایران در چاه ویل بیدولتی و تبعات ویرانگر آن نیفتد.