“نمی رقصانمت چون دودی ابی رنگ” شعری ماندگار از احمد شاملو با اجرایی دلنشین و زیبا از بهار ایرانی تقدیم به همه نازنینان ایران فردا
نمی گردانمت در برج ابریشم
نمی رقصانمت بر صحنه های عاج
شب پاییز می لرزد به روی بستر خاکستر سیراب ابر سرد
سحر با لحظه های دیرمانش می کشاند انتظار صبح را در خویش.
دو کودک بر جلو خانِ کدامین خانه آیا خواب آتش می کندشان گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟
صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ
نمی لغزانمت بر خواب های مخمل اندیشه ای ناچیز…
حباب خنده یی بی رنگ می ترکد به شب گرییدن پاییز اگر در جویبار تنگ،
و گر عشقی کزو امید با من نیست
درین تاریکی نومید سایه سر به درگاهم
دو کودک بر جلو خان سرایی خفته اند اکنون
سه کودک بر سریرِ سنگفرش سرد و صد کودک به خاک مرده ی مرطوب.
نمی لغزانمت بر مخمل اندیشه ای بی پای
نمی غلتانمت بر بستر نرم خیالی خام:
اگر خوب آورست آهنگ بارانی که می بارد به بام تو
و گر انگیزه ی عشق است رقص شعله ی آتش به دیوار اتاق من
اگر در جویبار خرد، می بندد حباب از قطره های سرد
و گر در کوچه می خواند به شوری عابر شبگرد
دو کودک بر جلو خانِ کدامین خانه آیا خواب آتش می کندشان گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟
صد کودک به نمناکِ کدامین کوی؟
نمی گردانمت بر پهنه های آرزویی دور
نمی رقصانمت در دودناک عنبر امید:
میان آفتاب و شب بر آورده ست دیواری ز خاکستر سحر هر چند،
سه کودک بر سریر سنگفرش سرد و صد کودک به خاک مرده ی مرطوب