او را برترین خواننده ی موسیقی مردمی ایران در تمامی ادوار تاریخ داسته اند؛ هم او که با شناخت درست از ملودی های شرقی و غربی و با جهان بینی ساده و بی خش اش، هم موسیقی را درک می کرد و هم مردم زمانه اش را… حرف فرهاد مهراد است؛ آن هم به بهانه ی یازدهمین سال خاموشی اش.
او با ترانههای خاطره انگیز ”جمعه”، “کودکانه”، “گنجشکک اشی مشی”، “سقف” و بسیار دیگر از اینها؛ نام خود را در حافظه ی ایرانیان ماندگار کرده و با صدای بی بدیلش، همراه غم ها و شادی های مردمان شده .
فرهاد مهراد در ۲۹ دیماه ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. پدرش کاردار ایران در کشورهای عربی بود و او به همین تا ۸ سالگی در عراق زندگی کرد، تا با آموختن زبان عربی، درک بهتری از شیوه ی ادای حروف پیدا کند. فرهاد بعد از بازگشت به ایران و تحصیل تا مقطع پنجم دبیرستان با با یک گروه نوازندهٔ ارمنی آشنا شد و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را آموخت. پس از آن بود که تحصیل را ترک کرد و به عنوان نوازندهٔ گیتار در همان گروه شروع به فعالیت کرد. فرهاد دو سال نیز به انگلستان رفت و در آنجا با موسیقی پاپ آن سالهای انگلستان آشنا شد.
پس از بازگشت به ایران فرهاد اولین برنامه ی موسیقی اش را در هتل ریمبو در خیابان ایرانشهر تهران اجرا کرد. سپس به اجرای برنامه در رستوران کوچینی ادامه داد. در این دوران به خواندن آوازهایی از گروههای معروف موسیقی آن زمان از جمله بیتلها، الویس پریسلی، و ری چارلز میپرداخت. در همین دوره ترانهٔ “اگه یه جو شانس داشتیم” را برای دوبلهٔ فیلم “بانوی زیبای من” خواند که در فیلم استفاده شد.
در سال ۱۳۴۸ فرهاد برای ترانهٔ “مرد تنها” (با آهنگ اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری) در فیلم رضا موتوری (به کارگردانی مسعود کیمیایی) آواز خواند و او که تا پیش از آن اغلب ترانههای غربی را اجرا میکرد، بعد از اجرای این ترانه به جایگاهی افسانهای در موسیقی پاپ ایران دست یافت این ترانه در سال ۱۳۴۹ همزمان با اکران فیلم به شکل صفحهٔ موسیقی منتشر شد. در سال ۱۳۵۰ ترانهٔ “جمعه” (کار منفردزاده و قنبری) را برای فیلم “خداحافظ رفیق” (به کارگردانی امیر نادری)، در ۱۳۵۱ ترانه ی “خسته” را برای فیلم “زنجیری” و در سال ۱۳۵۶ ترانهٔ “سقف” (کار منفردزاده و ایرج جنتی عطایی) را برای فیلم “ماهیها در خاک میمیرند” خواند.
فرهاد در اوایل دههٔ ۱۳۵۰ با دختری به نام مونیکا آشنا شد و با او ازدواج کرد اما سرانجام این ازدواج جدایی بود. بعدها و در اواخر همین دهه با پوران گلفام ازدواج و تا پایان عمر با او زندگی کرد.
فرهاد همچنین به عنوان یکی از سیاسیترین خوانندگان ایران شناخته میشود. او در اوایل دهه ۱۳۵۰ شعرهایی با مضامین سیاسی میخواند و مدتی زندانی سیاسی بود. او بعدها به جرگه ی انقلابیون پیوست و در زمستان ۱۳۵۷ ترانه انقلابی “وحدت” را خواند، اما پس از انقلاب ۵۷، ناباورانه تا سال از ادامه کار منع شد و برای سالها خانه نشین ماند.
فرهاد در سال ۱۳۷۶آلبوم وحدت را منتشر کرد که شامل ترانههای دههٔ ۱۳۵۰ او بود و در ۱۳۷۷ علاوه بر اجرای کنسرت در “هتل شرق تهران” آلبوم “برف” را هم منتشر کرد.
پس از انتشار آلبوم “برف”، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام “آمین” بود که ترانههایی از کشورها و زبانهای مختلف را در بر میگرفت. اما از مهرماه ۱۳۷۹ بیماری او جدی شد. فرهاد به بیماری هپاتیت سی مبتلا بود و در نتیجهٔ عوارض کبدی ناشی از آن در خرداد ۱۳۸۱ برای درمان به لیل در فرانسه رفت و در ۹ شهریور همان سال پس از مدتی اغما در بیمارستان، در سن ۵۹ سالگی درگذشت و در ۱۳ شهریور در گورستان تیه در پاریس دفن شد.
فرهاد را بیشینه ی هم دوره ای ها و نسل بعدی هایش دوست دارند. او علی رغم جبهه گیری های سیاسی و در کنار مردم ماندن های فراوان، هرگز اسیر دنیای شعار و فیگورهای اجتماعی نشد. در این میان نوشته ی ” محمود استاد محمد ” خالی از لطف نیست. این هنرپیشه ی تیاتر که دیگر در میان ما نیست، دی ماه گذشته و در روزگار بیماری اش، یادی از فرهاد کرده بود و باب او این طور نوشته بود:
“فرهاد مهراد موسیقیدان بود، پیانو و گیتار را خوب مینواخت، موسیقی کلاسیک را از رنسانس تا قرن بیستم میشناخت ولی در حیطه موسیقی مدرن، دانشی بسیط، حسی جوشنده و نگاهی بدیع داشت و… البته خواننده هم بود…
فرهاد خواننده بود، اما از امتیازات خوانندگی استفاده نمیکرد. ترانههای سیاسی میخواند، اما میراثخوار سیاست نبود، لاف سیاسی نمیزد، دکان سیاسی باز نمیکرد. از هیچ نمدی توقع هیچ کلاهی نداشت- که هیچ- حتی به کلاهی که دیگران بر سر خودشان میگذاشتند، میخندید.
اگر نوار «جمعه» [شبانه] آن زمان را نه جمعه بعد از انقلاب – اگر چاپ سالهای۵۰ را پیدا کردید میبینید که ترانهسرا [آهنگساز] -با یک هیبت سیاسی – ترانهاش را تقدیم کرده است به دکتر اسماعیل خویی، آهنگساز [ترانهسرا] – با یک شهامت مبارزاتی – آهنگش را تقدیم کرده است به دکتر غلامحسین ساعدی و فرهاد… برای آنکه در آن تقدیمنامچه کم نیاورد، صدایش را تقدیم کرده است به دکتر صلحیزاده و آن روزها دکتر صلحیزاده مشهورترین پزشک ترک اعتیاد بود. … «وحدت» سرود سنگرهای خیابانی سال ۵۷ شد. مگر ممکن است طنین صدای فرهاد، در شبانگاهان سنگرهای خیابانی فراموش شده باشد؟ ولی شده بود. این ناممکن اتفاق افتاده بود و فرهاد نمیتوانست برای «سرود وحدت» مجوز پخش بگیرد. مسئولان اداره موسیقی – همان سنگریان سال ۵۷- دیگر فرهاد را نمیشناختند، نمیخواستند وحدت را بشنوند و فرهاد از این امتناع سخت، این برخوردهای سرد و یخین، دچار سرسام شده بود. یکبار از او پرسیدم که چه میگوید؟ آن سنگرنشین امروز مدیر شده، با چه دلیلی مجوز را امضا نمیکند؟ فرهاد با همان تمسخر سوزندهاش گفت: «میگوید «ح» جیمی کلمه ترجیع ترانه را غلط تلفظ کردهای.» و عکسالعمل فرهاد مهراد، کسی که در تکلم زبان عرب بلیغ بود، کسی که عربی را با فصاحت حرف میزد، چه میتوانست باشد؟
خداحافظ / خداحافظ ای صدای تبعیدشده به فراسوی ابرها… / ای طنین جاری در جریان جویها / و شما را،ای ریگهای غلتان در ته جوی، به راه و رفتار بیپایانتان سوگند، اگر در فراسوها، دشت دلانگیز صداقت، صدای ترنم پردردی را شنیدید… / به صاحب آن صدا – بعد از سلام – بگویید: / بار گرانیست بر شانههای من / خجالت بیست سال خاموشی تو،”
بهارک عرفان