از اسماعیل ولی‌الله تا خمینی روح‌الله / علیرضا نوری زاده

مدیریت در نظام ولایی برچه قاعده‌ای استوار است؟

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ فِورِیه ۲۰۲۲ ۲۰:۱۵

جز دوران «آل بویه» که شیعیانی معتدل و اهل فرهنگ و هنر بودند، در دوران شاه اسماعیل صفوی، او به نام اهل بیت و «ولی» خواندن خود، تا آنجا پیش رفت که دراذان، «اشهد انا اسماعیل ولی‌الله» را وارد کرد و ده‌ها هزار اهل سنت را وحشیانه به قتل رساند و در کاسه سر شیبک خان ازبک که لایه‌ای از طلا و نقره بر آن پوشانده بودند، ۴۰ شبانه روز شراب خلار بدخشانی نوشید.

چند سالی پس از توبه شاه‌ طهماسب و عابد و زاهد و مسلمان شدنش، اسماعیل دوم، پسر شاه‌ طهماسب که در قلعه قهقهه به امر پدر زندانی بود و به لطف خواهر سیاستمدار و مکارش، «پری‌خان خانم»، کوتاه‌زمانی بعد از مرگ پدر به تخت نشست، اهل سنت را تکریم کرد و جلو رفتار تعصب‌آمیز و خرافی ملایان وارداتی شیعه از عراق و لبنان را گرفت. اما او سپس به دست همان خواهر که به تختش نشاند، با افزودن افیون به شربت «فلونیا» (آمیزه‌ای از افیون و بنگ) به قتل رسید و محمد خدابنده، برادر علیلش که در شیراز بود، به تخت نشست که اهل تعصب نبود و عارفانه می‌زیست.

پسر او، شاه‌عباس بعدی، در نوجوانی مثل جدش، وقتی تاج و تخت را به دست آورد، در دست مرشد قلی‌خان استاجلو، «کلب (سگ) آستان علی» لقب گرفت. با این همه آنچنان آزاده بود که نصاری و موسوی و زرتشتی در عهدش به آسودگی زیستند. روز میلاد مسیح با فرستادگان بریتانیا و ونیز و نمسه (اتریش) و آلمان به کلیسای جلفا رفت و جام خود را به سلامتی پاپ اعظم بالا برد و رئیس اسقفان اصفهان را تکریم کرد و آخوند مرتجع چهارباغی را واداشت روزه بشکند و جام دراندازد. شاه‌عباس دوم و سلیمان نیز چون او بودند و فقط شاه‌ سلطان‌ حسین بود که هنگام حمله افاغنه قندهار، زنان حرمش پنج هزار نخود را با دعای حرز جواد به آش ریختند تا محمود افغان سحر شود و دست و پایش به لطف قائم آل محمد چلاق شود.

نادر، دلاورمردی بی‌باور به دکانداران منبر بود، و کریم خان زند به حاجی‌قنبر روضه‌خوان گفت (مطابق نص رستم التواریخ) «حاجی این دجالی که ساخته‌اید با خرش که سی ذرع طول و ده ذرع عرض دارد، اگر بخواهد از کوهرنگ عبور کند، هم خودش و هم خرش به تیغه کوه می‌خورند و تکه پاره می‌شوند. دکانتان را جمع کنید دروغ‌پردازان!»

در جمع شاهان قاجار، آغامحمد خان ضدآخوند بود و فتحعلی‌ شاه، برادر‌زاده‌اش، ذلیل آخوند. محمد شاه درویش‌مسلک بود، و پسرش ناصرالدین‌ شاه ضدآخوند، بود ولی از آن‌ها باک داشت. شبی را بی‌ «بُردو»ی ناب و ساز و‌ آواز خنیاگران دربار به سرنبرد، اما پسرخرافاتی‌اش وقتی به فرنگ می‌رفت، سید روضه‌خوان بحرینی را با خود می‌برد تا وقتی قطار وارد تونل می‌شود و او وحشت می‌کند، به زیر عبایش پناه ببرد. بعد از استبداد صغیر، شیخ ابراهیم زنجانی، ملای سرفراز مشروطه‌خواه، کبیرالعلماء شیخ فضل‌الله نوری را اعدام کرد.

پهلوی اول، بعد از انقلابی که با کمک داور در عدلیه صورت داد، با کمک حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیان‌گذار حوزه قم، ده دوازده هزار طلبه و ملای بی‌سواد را به صف کرد تا مرحوم حائری امتحان‌شان کند. ۸۰۰ تن قبول شدند، یک عده هم علمای سن و‌سال‌دار بودند که در مدرسه و مسجدی، گرم دعا به حضرت اقدس شهریاری بودند.

محمدرضا شاه با سفره و نذری مادر و آش شله‌قلمکار خواهر ناتنی همدم‌السلطنه، واقعا به مذهب باورداشت. وقتی حاج حسین‌ آقا قمی که در عهد رضا‌شاه در اعتراض به کشف حجاب تبعیدی عراق شده بود، با رفتن رضاشاه به ایران بازگشت و آمرانه به سهیلی، دولتمرد سرشناس، امرکرد که ضروری است مدارس مختلط تفکیک شود، میخانه‌ها تعطیل گردد، سینماها و مراکز فسق و فجور غنا که حرام اندر حرام است برای همیشه بسته شود، اوقاف زیر نظر مرجعیت باشد و…، حضرت سهیلی بی‌حرف و سخنی با یک «سمعا و طاعتا»، اوامر آقا را بر دیده نهاد.

با این همه، هرگز در تاریخ ایران پس از رسمیت یافتن مذهب تشیع، آخوند در حوزه عملی مدیریت، چه خرد و چه کلان، تا این اندازه صاحب قدرت، مکنت، و توان عملی و حسی نبوده است.

بسیاری از ما از این که محمود احمدی‌نژاد به افشای فساد آلوده‌دامنان جمهوری ولایت فقیه پرداخته خوشحالیم. به هر حال، او رئیس جمهوری نظامی بود که بینان‌گذارش در همان روز ورود، علاوه بر وعده برق و آب و تلفن و گاز مجانی، تاکید کرده بود که آمده است تا ریشه فساد برکند و جامعه‌ای معطر از معنویت و ایمان برپا کند. اشکال کار احمدی‌نژاد اما در آنجا است که از فساد و مافیا می‌گوید، اما آدرس غلط می‌دهد. خودش نیز می‌داند که آدرس غلط می‌دهد، اما چون از یک سو بنده درگاه سیدعلی آقا است و از سوی دیگر می‌داند چنان پشه‌ای اگر سر از فرمان نایب امام زمان و آقازاده مجتبی و قمر‌ وزیر اصغر حجازی و شمس‌ وزیر محمدی گلپایگانی برتابد، به فوتی دود می‌شود و به هوا می‌رود. و از آنجا که ولی‌ فقیه ثانی اعتباری برای عهد و پیمان و دین اخلاقی قائل نیست، لذا بخت آن را نیز نخواهد داشت که حداقل همچون نخستین رئیس جمهوری ایران، مرحوم بنی‌صدر، ره غربت گیرد و از راه دور به مبارزه بپردازد. بنابراین له می‌شود و دیگر نه اثری از تاک به‌جا خواهد ماند و نه از تاک‌نشان. البته این نکته را باید در نظر داشت که احمدی‌نژاد با اشاره‌های مستمرش به گروه‌های مافیایی و پایورانی که در طول ۴۳ سال گذشته دولت و قدرت و ثروت در کف بی‌کفایتشان بوده است، همان را می‌گوید که دیرسالی است ما می‌گوییم و ملت دردکشیده ما از شرش به فریاد است. من اما بر آنم که کار آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد را آسان کنم. و طبیعی است که وقتی سخن از مافیا به میان می‌آید، نخست باید سراغ پدرخوانده‌ها رفت. در جمهوری ولایت فقیه، امروز نزاع پدرخوانده‌ها است که کسانی هم چون حسین شریعتمداری را از یک سو و سردار دکتر حاج محسن رضایی را از سوی دیگر، به سنگ‌اندازی به سوی هم وامی‌دارد. در پی این جنگ است که حسین موسویان که منبع اسرار است و محرم بیعار، به جاسوسی و فاش کردن اسناد طبقه‌بندی متهم و محکوم می‌شود و احمدی‌نژاد با انگشت اشاره به برادر سردار قالیباف، رقیب قدر قدرتش، و محسن (سبزواری) رضایی، طاهر ذوالیمینین در دولت رئیسی و سپاه را (که دستی در بیعت رئیسی و دست دگر در بیعت مجتبی خامنه‌ای دارد)، در قضیه مافیای سیگار نشانه می‌رود. من برای آن که شناخت مافیا و پدرخوانده‌ها و نیز ترکیب دایره قدرت روشن‌تر شود، نخست مطالبی را می‌آورم که شاید به شکل انتزاعی و جدا از هم در نظر شما آمده باشد، اما هیچ‌گاه در چارچوب یک ترکیب ناهمگون و غیرمنسجم با عنوان جمهوری ولایت فقیه، مورد بررسی قرار نگرفته است.

مدیریت در نظام

در رژیم حاکم بر ایران، مدیر کلان نظام، ولی فقیه، رهبر، فرمانده کل قوا است که می‌تواند همه مدیریت‌های زیردست خود را به هم بریزد. به معنای دیگر، در هیچ یک از نظام‌های موجود، یک فرد تا این حد در جای «خدا»ننشسته است. آقای خامنه‌ای مطابق سلطه‌ای فراتر از چهارچوب قانون اساسی، به مرور و به علت حقارت هیئت حاکمه و عقب نشینی‌های پیاپی مدیران رده‌های بعدی، امروز خدایی می‌کند. به اشاره او و یا حلقه‌ای که تمثیل اراده او را متجلی می‌کند (مجتبی خامنه‌ای، اصغر حجازی)، از چوب، و صاحب تصدیق ششم ابتدایی، رئیس جمهوری و وزیر و سردار می‌تراشند و حضرتش با انفاس قدسی در چوب می‌دمد و جانش می‌بخشد. هم اوست که کنترل نهایی ثروت نفتی کشور را در دست دارد.

پس از مدیران کلان، نظام بر اهرم‌های زیر استوار است:

الف: مدیریت عالی، شامل روسای سه قوه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، و رئیس مجلس خبرگان. در این سطح، نزاع و پرونده‌سازی در گسترده‌‌ترین شکل طی دوران ولایت رهبر رژیم جریان داشته است و ابعاد آن در ماه‌های اخیر روز به روز وسیع‌تر شده است.
ب: مدیریت راهبردی، شامل وزرا، فرماندهان عالی نیروهای مسلح، مدیران بنیادها و موسسات کلان اقتصادی و فرهنگی، تبلیغاتی و مذهبی. مدیر صدا و سیما، شهردار تهران.

ج: مدیریت میانی، شامل معاونان وزرا، مدیران کل نهادهای سیاسی، فرهنگی، امنیتی، استانداران، شماری از سفرا، نمایندگان ولی فقیه و ائمه جمعه (بعضی از ائمه جمعه و نمایندگان خامنه‌ای همچون واعظ طبسی و پس از او رئیسی، و امروز پدر همسرش، علم‌الهدی و مروی در سطح مدیریت استراتژیک و حتی عالی قرار می‌گیرند. البته با نصب رئیسی در مقام ریاست جمهوری، او در سه گروه از مدیران کلان جای دارد.) نمایندگان مجلس، رئیس دیوان عالی کشور، و شورای سیاست‌گذاری نماز جمعه نیز در این رده قرار می‌گیرند.

۲ـ حوزه مدیران کلان (عالی) از اواسط دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی در دو محور «مهدویت» و «رویارویی با دشمن در غیر خاک خودی» استراتژی اصلی حوزه شد. درباره مهدویت، تمرکز روی داخل و در آغاز حوزه‌های تشییع در عراق و لبنان و بحرین بود، اما چون این مقوله در خارج از کشور جلوه‌ای نیافت و دکان‌دارانی رقیب چون سید صُرخی در عراق پیدا شدند که حداقل زبان مهدی موعود را بی‌غلط حرف می‌زدند، حوزه کارکرد کاملا به داخل انتقال یافت. اختصاص ۵۰۰ میلیون دلار برای گسترش جمکران و تبلیغات مربوط به حضور قائم آل محمد در آنجا و شفابخشی‌هایش، و نیز ارتباط سیدعلی‌آقا با «آقا»ی مطلق و گپ و گفت چهارشنبه‌های آن‌ها (مطابق مدعیات محمدی گلپایگانی)، همه در مسیر جذب و کسب توده‌هایی بود که راه برون‌رفت از فلاکت و بدبختی‌های خود را تنها در سایه الطاف «آقا» و نایب برحقش جست‌وجو می‌کردند.

البته در ایران نیز مدعیانی پیدا شدند که همچون سیدعلی‌آقا مشغول گفت‌وگو با «آقا»ی مطلق بودند. یکی گاو نظرکرده در اصفهان داشت و دیگری کشمش شفابخش در مشهد، اما به برکت امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان، صدای همه آن‌ها، حتی آن که فرزندش معاون رئیس دفتر خاتمی بود، یکی بعد از دیگری خفه شد. برکشیدن احمدی‌نژاد که هنگام شهرداری، مسیر سبز حرکت حجت‌ بن حسن را از چاه سامرا تا مسجد جمکران با میلیون‌ها تومان به صورت برجسته و نورانی با چراغ‌های جیوه‌ای ترسیم کرده بود، نیز از همین استراتژی نشات می‌گرفت.

در همین روال، جنبش تشیع تئوریزه شد. نواب برحق طبقه‌بندی شدند و از «سبازاده» یمنی تا شیخ صدوق بسته به اهل بیت و نواده صفی‌الدین اردبیلی که یک‌شبه نور ولایت، آن هم در چهارده سالگی، در سرش ساطع شد، همه و همه در جایی قرار گرفتند و سیدعلی‌آقا در جایی دیگر. مسئله امام خمینی را نیز این طور حل کردند که ایشان جزو مبشران بوده است و در واقع بشارت ظهور سیدعلی آقا را داده است. اگر دقت کنید، از حدود اولین سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد (۱۳۸۵) به موازات بی‌رمق و کم‌رنگ شدن مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی که روزگاری سیدعلی‌آقا با تصاحب آن، بی‌اعتنا به زنده‌یاد شیخ محمدتقی قمی که پایه‌گذار دارالتقریب بود و آن نامه معروف مبنی بر جواز برخورداری مذهب شیعه از «رکنی در بیت‌الله‌الحرام» و حقانیت آن را از شیخ محمود شلتوت امام الازهر گرفته بود (و درست هفته‌ای پیش از برپایی جشن ربودن عنوان دارالتقریب از سوی اهالی ولایت فقیه، در حادثه تصادف یک کامیون در پاریس به طرز مرموزی به قتل رسید) می‌خواست ولی امر جهان اسلام شود، اعتبار و جایگاه مجمع جهانی اهل بیت، خبرگزاری غدیر، مراکز متعدد شیعه‌شناسی و مهدی‌شناسی در کشور بالاتر شد. حتی سازمان تبلیغات اسلامی حداقل در حوزه داخل همه تمرکز خود را روی موضوع مهدویت قرار داد. در دفتر مقام معظم رهبری، بخش ویژه‌ای برای هدایت مداحان و روضه‌خوان‌ها و خطبا ایجاد شد که هدف آن ترویج فرهنگ مهدویت از سوی وابستگان به بخش ویژه بود. باز در همین دوران است که آقای خامنه‌ای در جلسات حلقه مریدان فرمایشاتی صادر می‌کنند که از آن بوی الهام و وحی به مشام می‌رسد. بیش از هر کس، اصغر حجازی که روحیات و نقطه‌نظرهای اربابش را می‌داند، در سوق دادن آقای خامنه‌ای به مرحله کشف و شهود و اتصال با عالم بالا نقش دارد. هم‌او است که ویژگی‌های سید مجتبی را از میان پسران رهبر برای ایفای نقش ولیعهدی کشف می‌کند. و پیش از این نیز هم‌او بود که زمینه وصلت خانواده خامنه‌ای را با حداد عادل فراهم کرد. (فرزندان دیگر آقای خامنه‌ای اهل سیاست نیستند. مصطفی که داماد آیت‌الله خوشوقت است، همان که فتوای قتل فروهرها را صادر کرده بود، بچه سربه‌زیری است که ملایی می‌کند. میثم و مسعود نیز دنبال سواری و زندگی و گاه ملایی هستند، و البته مسعود دنبال عتیقه جمع‌کنی و اداره دفتر و تارنمای پدر نیز هست. و این آخری خواهر صادق خرازی را به همسری اختیار کرده است. دختران آقا، هدی و بُشری، نیز به خانه بخت رفته‌اند و با آن که دختران درس‌خوانده و دانشگاه دیده‌ای هستند، سرشان به زندگی و خانه‌داری گرم است. البته یکی از دامادهای آقا، شیخ‌محمدجواد، فرزند محمدی گلپایگانی است، و همسر هدی، مصباح الهدی، برادر علی باقری، معاون وزارت امور خارجه و رئیس تیم مذاکره کننده اتمی است.)

باری، آقا مجتبی در همان آغاز ولایتعهدی کاری کرد که همگان دریافتند این آقازاده آدم معمولی نیست و در پس چهره آرام او مردی مدعی پنهان شده که برای جانشینی پدر، با همه توان دست‌ به‌ کار است.

ماجرا از این قرار بود که آقای حداد عادل زمینی داشت به مساحت هزاران متر در بالای افسریه. ایشان در دوره‌های شهرداری مهندس ملک مدنی و الویری و احمدی‌نژاد، نتوانست زمینش را تغییر کاربری بدهد؛ یعنی از مسکونی به تجاری تبدیل کند. موضوع را با ولیعهد سیدعلی‌آقا در میان گذاشت و ایشان سردار قالیباف، شهردار تهران را که از احباب و رفقای عزیزشان است، احضار کردند و دستور تحقق درخواست جناب اجل‌العلما، غلامعلی‌خان حداد عادل را صادر فرمودند. قالیباف نیز به «علی اشراقی»، نوه دختری آیت‌الله خمینی که مسئول کمیسیون ماده ۵ شهرداری بود، دستور داد سریعا پروانه تجاری بودن کاربری زمین را صادر کند. علی زیر بار نرفت و تاکید کرد که آن کار غیرقانونی است. چنین بود که او را در انتخابات پیش رویش رد صلاحیت کردند و قالیباف شخصا پروانه را صادر کرد؛ با این حساب که پروانه برای زمین ۶۰ درصد تجاری و ۳۰ درصد مسکونی صادر شد. ۱۰ درصد از زمین نیز نصیب شهرداری شد تا صرف جاده‌کشی و خیابان‌بندی شود و خدای ناکرده هنگام خیابان‌بندی، تعرضی متوجه سهم غلامعلی‌خان مشاورحضور نشود.