طالبان از تفنگداری به حکومتداری وتاثیرات آن برافغانستان و منطقه

by کاوه فرزند ملت • SEPTEMBER 15, 2021
آنچه که در افغانستان اتفاق افتاد و به بقدرت رسیدن طالبان منجر شد قطعا به هیچکدام از تئوری های قدرتگیری نیروها و احزاب سیاسی یکصد ساله اخیر شبیه نبود . طالبان نه به مانند انقلابهای کلاسیک با وقوع اعتصابها و تظاهرات گسترده ، نه طی جنگ دراز مدت کوهستانی و محاصره شهر ، نه با عملیات چریکی و نه به مانند انقلابهای مخملی با یک گذر بدون خشونت بقدرت رسید. در باره تحلیل چرایی بقدرت رسیدن این جنبش که هر چند ارتجاعی است اما بجرات می توان گفت که خواسته ها ، آرزوها و خواستهای اقشار حاشیه نشین اجتماعی و جغرافیایی ساختار سیاسی وابسته غنی را برای شرکت در تعیین سرنوشت خود و بهره برداری بیشتر از امکانات زندگی اجتماعی را نمایندگی می کند . بسیار باید تحقیق کرد اماهنوز بسیار زود است که بتوان به تحلیل تئوریک این موضوع پرداخت ، چه اینکه تئوریهای موجود انقلاب و تصرف قدرت هیچکدام توان تحلیل صرف قدرت از سوی طالبان را ندارند و برای ارائه تئوری توضیح دهنده این حادثه بزرگ تاریخی ، فقظ می توان گفت که بسیار زود است . تنها کاری که که در زمان حاضر می توان کرد، بازیافت و شناخت شرایطی است که بقدرت رسیدن طالبان را ممکن کرد . شاید روزی ، آیندگان که خود شاهد این حادثه نبوده اند با ملاحظه و مطالعه شرایط مذکور توان ارائه تئوری شناخت حوادثی از این دست که قطعا بازهم واقع خواهند شد را بدست بیاورند .با عقب نشینی روز تاروز آمریکا از منطقه و بخصوص از مناطق نفت خیز خاورمیانه و خلاء قدرت بوجود آمده در کشورهایی که سختار سیاسی در آنها فقط بمدد حضور آمریکا در منطقه توان حفظ قدرت را دارند ، قطعا و منطقا شاهد فروپوشی هایی از نوع سقوط دولت پوشالی غنی را در منطقه شاهد خواهیم بود .
جنبش طالبان را چه میدانیم ؟

جنبش طالبان بشدت متاثر از انقلاب اسلامی ایران است که هر چند ارتجاعی است اما بخاطر نبود اپوزیسیون مترقی و ملی و حضور نیروی خارجی اشغالگر یعنی آمریکا در این کشور این جنبش طالبان بود که بسیاری از خواسته های بحق اکثریت مردم افغانستان را نمایندگی می کرد و این همان تناقضی است که در انقلاب ایران نیز وجود داشت . یکی از شباهتهای وضعیت ایران 1357 و افغانستان 1400 در بر سر کار بودن حکومتی تا بن دندان وابسته به آمریکا در ایران آنروز و افغانستان امروز است . در هردوحکومت شاه و غنی ، اقلیتی نخبه که خود هیچ عرضه ای نداشتند فقط و فقط در کنف حمایت آمریکا بر سر قدرت بودند و در هردو مورد بمجرد عدم حمایت آمریکا به مانند برف در مقابل آفتاب تموز آب شدند، بر سر کار بودند . جالب است که در هر دو مورد رهبران حکومت و اقلیت طرفدار آنان ، چنان فرار می کنند که یک لنگ جوراب خود را در کابل وتهران وآن دیگری را در یکی از پایتختهای اقصی نقاط دنیا بر پا می کنند شباهت دوم اینکه در هر دو مورد ایران و افغانستان ، اکثریت حاشیه نشین شهری و اجتماعی ، از بریز و بپاشهای اقلیت حاکم بی بهره مانده بودند و در پی نابودی روستاها به شهرها آمده و در حلبی ابادها زندگی پراز مشقتی را می گذراندند . در هر دو دوره تاریخی و بعد از وقوع انقلاب در ایران و قدرت گیری طالبان ، اکثریتی که بقدرت رسیده اند از سوی اقلیت فراری بعنوان مشتی وحشی ، بیسواد و دور از تمدن معرفی شده و مورد تمسخر قرار می گیرند ، اما فراموش می کنند که بگویند این اکثریت بقول آنها عقب مانده وحشی و بیسواد حاصل ساختاری سیاسی و اجتماعی است که رهبران انگل صفت آنها توان برخوردار کردن اکثریت روستایی را از دستاوردهای زندگی مدرن نداشتند همین اکثریت بقدرت رسیده بعد از فروپاشی رژیمهای شاه و غنی حاصل زمامداری طولانی نظامهایی است که اقلیت برخوردار حاکم وشهرنشینان مرفه و نیمه مرفه از آنها طرفدرای می کنند .منتقدین در افغانستان ، طالبان را به دست نشانده بودن پاکستان متهم می کنند و علت بقدرت رسیدن آنان را این دست نشاندگی میدانند اما از توضیح این واقعیت که چرا حکومت وابسته غنی علیرغم هزینه 2400 میلیارد دلار و حمایت ارتش 100 هزار نفره ناتو قادر به اداره کشور و حفظ قدرت نبود ناتوان هستند اگر وابستگی صرف به یک قدرت خارجی دلیل بدست آوردن قدرت در این کشور بود ، حکومت غنی که حامیان قوی تری داشت و پول و نیروی نظامی بیشتری در اختیار داشت .باید به تحلیل شرایطی پرداخت که در هر دو مورد ایران 57 و افغانستان 1400 آمریکا را وامی دارد که از پشتیبانی حکومت دست نشانده خود دست کشیده و سعی در مذاکره با نیروی سیاسی جدید کند و بنظر میرسد که این عامل هیچ چیز نبوده جز اینکه آمریکا فهمیده بود که اکثریت مردم حامی نیروهای سیاسی معتقد به اسلامی سیاسی بوده و حکومتهای دست نشانده هیچ شانسی برای ادامه حیات ندارند . .بنابر این از پذیرفتن یک حقیقت گریزی نیست و آن اینکه بضرس قاطع می توان گفت هم جمعیت طرفدار انقلاب اسلامی در ایران سال 1357 در اکثریت بودند و هم جمعیت طرفدار طالبان در سال 1400 و اگر یکی از علائم یک حکومت مدرن را حکومت اکثریت بدانیم ، هم ج.ا در سال 1357 و هم امارت اسلامی افغانستان در1400 ، نماینده اکثریت مردم بودند و نسبت به اقلیت فراری حق بیشتری ا برای بدست گرفتن قدرت داشته و دارند . حکومتهای شاه و غنی را علیرغم هیاهوی بسیار نمیشد حکومتی مدرن دانست چون از یکسو نماینده اکثریت جمعیت خود نبودندو از دیگر سو دست نشانده یک قدرت خارجی بودند و این موضوع با اصل حاکمیت ملی که یکی از اصول خدشه ناپذیر یک حکومت مدرن است ، فاصله بسیار دارد .

اکثریت جمعیت افغانستان ، عده قلیل نخبگان حاکم جمع آمده در کابل نبودند ، اقلیتی که در اجرایی طرحهای فرمایش شده از آمریکا قبل از اینکه بفکر حل مشکلات مردم خود باشند بفکر دادن رشوه به امریکایی ها از محل کمکهای دریافتی جامعه جهانی برای بعهده گرفتن طرحهای ساخت و ساز و ….بودند و بعد هم خود بخشی از همان هزینه اجرای طرح را بعنوان باج سبیل برداشته وته مانده مبلغ را به مجری واقعی طرح میدادند . اقلیت نخبه ای که برای خود در داخل و خارج از افغانستان کاخ و برج و بارو ساخته و بفکر میلیونها ساکنین روستاها و زارعینی که از روی ناچاری به کشت خشخاش این محصول برباد دهنده زندگی میلیونها انسان روی آورده بودند نیستند .

دخالت میلیونی توده های مردم که اصل اساسی در مدرن شدن هر جامعه است در سایه وجود حکومتهای اقلیت نخبه از نوع حکومت اشرف غنی و عبدالله عبدالله بدست نمی آمد . طالبان هر چند که خود بنیاد گراست و خواهان بازگرداندن کشور بعقب است اما حتی بدون اینکه خود بخواهد و علیرغم خشونت بدوی خود، زمینه مشارکت توده های وسیع ومیلیونی را در ساختن بوروکراسی مدرن ، استفاده توده های وسیع از دست آوردهای مدرن مانند دانشگاه ، بانک ، اداره ، موسیقی و حتی تئاتر و سینما فراهم خواهد آورد و مهمتر از همه دست دخالتگر آمریکا را از منطقه قطع خواهد کرد . ادعاهای مبنی بر اینکه آمریکا خود به طالبان میدان داده تا بعدا از آنها در جهت اهداف خود استفاده کند محلی از اعراب ندارد ، چه اینکه اگر آمریکا توان سازماندهی حرکتی آینده نگرانه درافغانستان را داشت ، خروجی چنین تحقیر آمیز را نمیپذیرفت ، تصمیم به خروج از عراق و بیرون بردن موشکهای پاتریوت از عربستان سعودی در همین روزها بیانگر عدم توانایی این کشور در تحمل هزینه های سیاسی و اقتصادی حضورهای پر خرج از ایندست است . طالبان در حال حاضر عطش ملیونها تبعه آن کشور را برای رفاه و برخورداری در مقیاس وسیع و توده ای از دستاوردهای مدرن زندگی را نمایندگی می کند . جامعه جهانی باید به این خواست مردم افغانستان احترام گذاشته و به کمکهای خود به این مردم فقر زده که فاصله چندانی با در غلطیدن به فقر و گرسنگی و جنگ داخلی را ندارند ادامه دهد .تحول طالبان از تفنگداری به حکومتداری ضرورتی تاریخی برای کشاندن اقشار به حاشیه رانده شده از سوی نظامهای نخبه گرا و فاسد آمریکایی به دخالت در سیاست و صحنه زندگی اجتماعی است نمی توان آنرا با طرح توطئه آمریکا فروکاست

جبهه مقاومت ملی حرفی برای زدن ندارد :

این جبهه عملا راه رفته عبدالله – عبدالله یار غار احمد شاه مسعود را دنبال می کند . حکومتی که علیرغم در یافت میلیاردها دلار و برخورداری از حمایت نظامی دهها کشور و در راس آنها امریکا ، فقط نخبگانی حداقلی را به میدان برخورداری از تنعمات زندگی کشاند ، حکومتی که در دوران حیات آن سطح زیر کشت خشخاش بیش از صد در صد افزایش یافت ، ناامنی و دزدی و غارتهای سازمان یافته و گسترش تروریزم و گروههای جنایتکار به اخبار روزانه رسانه ها تبدیل شده بودند ، این جبهه اگر بازهم بقدرت برسد حکومتی وابسته و فاسد را به ارمغان خواهد آورد

مخالفین حکومت طالبان از وابستگی آینان به پاکستان صحبت کرده و خود را نماینده حکومتی ملی قلمداد می کنند واز یاد میبرند که در دوره ای که حکومت در دست خودشان بود، آمریکا با آن حکومت به مانند نوکر رفتار و افغانستان را ملک خود دانسته و اگر می خواست بر سر مردم آنجا بمب میریخت و گاها حمله هوایی میکرد و بگفته “حامد کرزای” گاها بتقویت گروههای تروریستی داعشی میپرداخت . از استقلال حرف میزنند اما نمی گویند چرا در طول بیست سال یک اعتراض بر علیه اشغال خارجی آمریکا و کشتار بی مهابای مردم این کشور بدست ارتش آمریکا سازمان ندادند ، اگر از وابسته بودن حکومت در رنجید چرا همین حرکات را برعلیه حکومت غنی سازمان ندادید ؟

تاثیرات منطقه ای حضور طالبان در قدرت :

شکی نیست که طالبان یک جنبش مترقی و اصیل نیست و در بهترین حالت پتانسیل ملی گرایانه ای در حد دولت رجب طیب اردوغان از خود ارائه خواهد داد که البته آنهم متزلزل بوده وقابل برگشت است . اما طالبان اکنون نوعی از اسلام سیاسی را نمایندگی می کند که نه مانند ” اخوان المسلمین ” داعیه جمهوری خواهی و نه مانند عربستان سعودی و داعش ، داعیه خلیفه گری دارد . اما در صورت تقویت ” اخوان المسلمین ” در منطقه میل بیشتری بسوی آنها خواهد داشت و از اینجا می توان بعلت مخالفت و بی اعتنایی عربستان سعودی و نمایندگان آن در صحنه رسانه های اجتماعی به این زلزله سیاسی منطقه ای پی برد . رویکرد نظام ولایی در مواجه با طالبان ، بر اساس رئالیسم سیاسی بوده است و آنانیکه خواهان دخالت ج.ا.در افغانستان هستند عامدانه از یاد میبرند که آمریکا و دهها کشور و 100 هزار نیروی نظامی نتوانستند از پس طالبان بر آیند و چگونه اینها انتظار دارند که نشام ولایی خود را با طالبان در اندازد . اگر روزی موقعیت اخوان المسلمین در منطقه قوی شود و طالبان نیز بسوی قطب اخوان کشیده شده و ممکنست به مواجهه با ج.ا. بپردازد و در آنصورت ، زمینه بوجود آمدن خطری مستمر برای ج.ا. از سوی مرزهای شرقی فراهم خواهد آمد که مواجه با آن برای نظام ولایی کار ساده ای نخواهد بود