بررسی جلد دوم (یولسیز اثر جیمز جویس)/رضا اغنمی

نام كتاب: يولسيز .
جلد دوم
نام نویسنده: جیمز جویس.
نام مترجم: اکرم پدرام نیا
ویراستارفنی ونمونه خوانی: سمیه شیخ زاده
نام ویراستار: علیرضا سیف الدینی
نام ناشر: نوگام. لندن . چاپ اول
تاریخ نشر: مهر1399 (اکتبر2020)
طراح: مسعود رییسی

در پس مقدمه ی کوتاه وسنجیده ی ناشر، بانوی فرهنگ دوست صادق وصمیمی خانم «آزاده پارساپور»، متن کتاب با عنوان:
7
«در قلب ابرشهری هایبرنیایی1»
شروع می شود:

«ترامواها پیش ازستون نلسن 2 آهسته کردند. خط عوض کردند. کابل عوض کردند. وبه سمت بلک راک، کینگستون و دالکی، کلانزکی، راتگر و ترنیور، پالمرستن پارک و رتماینز بالا، سندی مونت گرین، رتماینز، رینگزند وبرج سندی مونت، هرالدزکراس حرکت کردند3 مآموروقت نگه دار خشن
شرکت تراموای یونایتد دابلن ان هارا بانگ زنان راهی می کرد.4
راتگر وترنیوز.
سندی مونت گرین، راه بیفت!
تراموایی دوطبقه و یک طبقه موازی درراست وچپ از سکویشان دنگ دنگ کنان، زنگ زنان حرکت کردند. به خط پایینی پیچیدند وموازی هم و نرم راه افتادند.

حامل تاج5
زیررواق اداری پست مرکزی واکسی ها داد می کشیدند و واکس می زدند. گاری های پستی شنگرف گون اعلیحضرت با نشان سلطنتی ای آر بر بدنه شان، درخیابان پرنس شمالی پارک شده بودند وکیسه های درحال پرتاب نامه ها، کارت پستال ها، کارت های پستی بیمه شده وسفارشی را برای ارسال به شهر، استان، بریتانیا و آن سوی آب ها سروصدا کنان دریافت می کردند6

آقایان مطبوعات.
گاری چی های چکمه گنده بشکه هارا ازانبارهای پرینس باتالاپ های گنگ قل می دادند وبامب می انداختند روی گاری آبجوسازی بامب می افتادند روی گاری آبجوسازی بشگه هایی که با تالاپ های گنگ به دست گاریچی های چکمه گنده ازانبارهای پرینس قل می خوردند7
رد مری 8 گفت:
–ایناهاش، الکساندر کیز9
اقای بلوم گفت:
فقط ببرش، یاشد؟ . من می برمش به دفتر روزنامه ی تلگراف. 10
دردفتر راتلج دوباره غیژصدا داد.11 “دیوی استیونز، ریزه میزه باشنلی بزرگ، کلاه نمدی کوچکی که تارک حلقه های موهایش را فرا می گرفت، با دسته ای روزنامه زیرشنلش، بیرون رفت، قاصد شاه12 .
قیچی بزرگ ردمری آگهی را درچهار حرکت دقیق، ازروزنامه برید. چسب و قیچی 13.
اقای بلوم مربع بریده را که برمی داشت گفت:
من روزنامه را بررسی می کنم.
ردمری که خودکاری پشت گوشش داشت صمیمانه گفت:
البته، اگراو یک بند بخواهد ما می توانیم برایش بنویسیم 14 .
آقای بلوم سرتکان داد و گفت:
بسیار خب این را پیش می کشم
ما15
عناوین: جناب ویلیام بریدن، 16 اهل اوکلندز، سندی مونت تا انگشتان گم شده (ازصفحه ی47– 14)
فصل هفت به پایان می رسد وپی نوشت فصل شروع می شود.

پی نوشت فصل هفت

(ایولس)
پی نوشت این فصل که در صفحات :128 -49 آمده، شرح حوادث و مستندات تاریخی وعلمی ی جهانی وشامل 436 موضوع که در صفحات فوق باعناوین گوناگون آمده است.
بانگاهی دقیق به برخی از این فصل های خواندنی با افکار نویسنده بیشر اشنا می شویم.

درباره ی این فصل می نویسد:
1- « به گفته ی هانت: فصل هفتم که معمولا ایولس نامیده می شود با تقلیدی مضحک (نقیضه) از طرح روزنامه ها طراحی شده است. با تیترهایی که معرف متن های کوتاه ومِؤثراست. ارانجا که “هنر” این فصل سخنوری است، ازآرایه های سخنوری نیز لبالب است. ازمیان صدها آرایه ای که نظریه پردازان سخن سنج و سخنورازدیربازتشخیص داده اند، ارایه ی «استعاره» دیرآشناتراست وچنان که فراخور متن است، فصل هفتم (ایولس) با چنین استعاره ای آغاز می شود: «درقلب»ابرشهری این نوع استعاره ی پرکاربرد دقیقا همانی ست که انسان امروزی انتظار دارد درعنوان های روزنامه ها ببیند، اما دیری نمی پاید که جویس به این کلیشه ی ملال آور جان تازه می بخشد»(2013) .
این نیز اضافه می کند که :
«جویس هنگام ویرایش وبازنگری اثرش، شمار بزرگی ازآرایه ها ونمایه های سخنرانی و سخنوری را به اثر اضافه کرده و رابرت سدمن درکتاب حاشیه نویسی گیفرد بریولسیز، فهرست فرهنگ نامه ای ازآرایه های سخنوری با نام های یونان باستان ازاین نمایه ها و آرایه هارا ارائه داده است. سدمن آنها را با توجه به هنر ان فصل (سخنوری یا سخندانی) ونوع مهارت های زبان شناسانه ای که جویس درنظرگرفته فهرست بندی کرده است. همه ی اینها نزدیک به قلب کار رسانه هاست. اما استفاده از همه ی آرایه های سخن دانی کوینتی لیان (سخنوررومی قرن اول میلادی) ودیگرسخنورهای باستان سبب اثر گذاری وشگفت انگیزی کارنشده، بلکه شیوه خاص آن سبب شده این تعبیه ها چنین درمتن خوش نشیند وشگفت انگیز شود» (همانجا).
وسپس ازاستوارت گیلبرت یاد کرده :
«که نخستین کسی بود دراثری باعنوان یولسیزجیمزحویس (1930) به فراوانی ازآرایه های سخنوری دراین فصل اشاره کرد. البته و بی شک خود جویس ذهن او را اماده کرده بود . به گفته ی گیلبرت فصل هفتم ( ایولس) ازنظرآرایه های سخنوری به نام ویلیام شکسپیرهم شبیه است که دارای صدها آرایه است». ص 49
349 :«حضرت موسی درزمان اسارت قوم بنی اسرایُیل به دنیا آمد. و بنا به فرمان فرعون مثل هر نوزاد پسر دیگری محکوم به مرگ بود. دربخش خروج (انجیل) ازقول فرعون آمده:
« هر پسری که به دنیا بیاید همه ی شما موظفید که اورا به رودخانه بیندازید. مادرموسی برای فرار از اجرای این فرمان نوزادش را درصندوقچه ای پوشیده از نی بوریا می خواباند وکنار رودخانه می گذارد». (گیفرد، 1989 : 148). به روایت گیفرد دختر فرعون و به روایت متون اسلامی زن فرعون اورا می یابد و به فرزندی می پذیرد. «بدین ترتیب موسی که اسرایُیلی است به عنوان کودکی مصری بزرگ می شود. مقدر شده بود که او رهبر قوم بنی اسرایُیل شود و آن ها را از اسارت نجات دهد. در این سخنرانی فیتزگیبن را به کاهن اعظم مصریان مانند می کند. کاهن اعظم می کوشید که موسای جوان را به پذیرش فرهنگ و مذهب و زبان (غنی و پیشرفته ی) مصریان وادار کند» (همانجا) ص111 .
در420 از«آنتیس تنیس(444 – 370پیش ازمیلاد) سخن رفته. ازفیلسوف یونانی که شاگرد گرجیاس که : «خودش را به سقراط وصل می کرد. اما افلاطون اورا دوست نداشت. مدعی بود که بدون پرهیز کاری خوشحالی و رضایتی درمیان نیست وپرهیزکاری به تنهایی عامل اصلی خشنودی است. به پرهیزکاری توام با ریاضت معتقد بود و قدرت و افتخار و شهرت را نکوهش می کرد. همه ی آثار فلسفی وسخنوری گرجیاس نابود شدند به جز دو دکلمه ی مورد بحث آن اثر او درباره ی هلن و پنه لویی که مک هیو به آن اشاره می کند بیش از هزار سال پیش گم شده است.

درسیر مطالعه بریدگی روایت ها و پریدن به اطراف دور ونزدیک، را یادآور می شود:
«بازگشت به مطالب پیشین وبرقراری رابطه میان هرمطلبی با مطالب پیشین یاپسین آن ازتکنیک های هنرمندانه ی به کاررفته دریولسیز است (م) ص126
همچنین سبک وروش ادبی داستان ورمان نویسی وسابقه ی آن از باستان، به ویژه دوران برآمدن عیسای نبی، ورفتاروکردارآن بزرگواربا اطرافیان و پیروان ش، که درسیمای پیامبر دینی، منادی دگرگونی ها و نوخواهی های شگفت انگیز«زمان» بوده قابل تآمل است، درزمانه ای که ازدیدگاه تاریخ، دوران برده داری و تجارت آن ازرسوم عادی و تاریخی بوده، توسل به ادبیات اخلاقی ورواج و گسترش آن درجوامع « زمانه» آن هم با داشتن رسالت دینی ازسوی خدا، از شگفتی هاست و بیشتر به وعده های پیامبران عتیق می ماند و معجزه! که قابل مکٍث و تآمل بیشتراست وبس!

در467 – عبارت « سنبل نیلی رنگ مثل سیاهرگ های زن» برگرفته ازنمایشنامه ی سیمبلین است. «پسر سیمبلین،آرویراگوس، با برادرش گیدریوس، درباره ی زیباترین گلها حرف می زند و می گوید که با آنها «گورغم بار پسرمرده، فیدل را خوش بو «می کند». تو نباید بدون گل هایی باشی که به چهره ات می مانند پامچال زرد رنگ وسنبل نیلی رنگ مثل سیاهرگ هایت. . . فیدل نه مرده بود و نه پسربود، بلکه خواهرشان، ایموجن بود درلباس مبدل» (گیفرد،1989: 231) ص369

در 481 ازحرف زدن روح و شبح با همدیگر، آن هم برای نخستین بار درتاریخ نمایشنامه نویسی و آجرای ان می گوید:
« براساس تحقیق گیفورد نخستین باری است که روح و شبح درهملت با او حرف می زند. این که آیا معنای حرف روح پدر هملت این است که گرترود وکلادیوس پیش از ارتکاب قتل، جرم زنا نیز مرتکب شده اند هنوز مورد بحث است» (1989 : 232) ص72 – 371
سایه ی سنگین و خفتبارمجازات های دین و مذهب دراین اثر، نمایه ای مثبت از ایمان ریشه دار به باورهای دینی در پیروان مسیح را روایت می کند!
501 – ارسطو درشهری بنام استاگیرا به دنیا آمد .ازآن بچه تخس های مدرسه بود. (گیفرد 1987)
درباره سقراط و زندگی پرحادثه ی او شنیدنی های زیادند وجالب:
درباره (باستانی و پی نوشت بعدی (502 همین فصل) را بخوانبد.
درشماره502 آمده است که:
«درسال 323 پیش ازمیلاد ، یک سال پیش ازمرگ ارسطو، الکساندربزرگ ازدنیا رفت. با مرگ او شهراتن برای ارسطوکه به کفرمتهم شده بود نا امن شد. واوبرای اینکه به سرنوشت سقراط مبتلا نشود خود را به خالکیس تبعید کرد. منظور از« باستانی» که استون به آن اشاره می کند دیوژن لاترتی (حدود قرن سوم پیش از میلاد) است که دراثری با عنوان زندگی فیلسوفان نوشته است:
«ارسطو دروصیتنامه اش برخی ازبردگانش را آزاد کرد وبخشید. مجسمه ای برای مادرش سفارش داد دستور داد که جسدش را درکنار زنش، پیتیاس، به خاک بسپارند. به هریپلیس، معشوقی که پس اززنش با او زندگی می کرد اجازه داد دریکی ازخانه هایش زندگی کند.” نل (النور) گوین (1650 – 1687) بازیگری انگلیسی بود ومعشوق چارلز دوم (1630 – 1685 ) شاه سال های 1660 – 1685 خواسته ی پیش ازمرگ چارلز این بود که «نگذارید تنی بیچاره از گرسنگی بمیرد.(گیفرد1989 :233)
503 :”برندس، هریس و لی، هرسه بااستناد به خاطره ی جان وارد، حاکم استرتفورد، (پنجاه سال پس ازاین واقعیت) نوشته اند: که شکسپیر، مایکل دریتن وبن جانسن با یکدیگزدیداری شادداشته اند ودراین دیدار، ظاهرا آن قدر نوشیده اند که شکسپیر تب کرده و ازآن تب مرده است».
509 : از همجنس گرایی شکسپیر سخن رفته : «عمدتا براساس سونات های او» این نسبت را درباره اش نوشته اند. درهمین بخش آمده است که: «درعصر رنسانس … دوستی پرشور مرد با مرد یکی ازآن مسائل مهم ودشوار زمان بود؛ و درادامه سعی کرده است که با (کلامی بی طرفانه) اتهام مذکوررا با ذکر چند مثال ازدوستی پرشور درآن زمان بیان کند. هیو کنر معتقد است که نگاه جویس به جمله ی اول شکسپیر داودن بوده است که درسال 1877 برای بچه مدرسه ایها منتشرشد. با این سرآغاز درسالهای پایانی قرن شانزدهم زندگی درانگلستان پر تنش شده بود. همان. ص 373
درروابط جنسی مرد با مرد ازاحساسات پدرانه سخن رفته. ولی شواهدی دردست است که پدران نیز درتجاوز به فرزندان خود چه دختر وچه پسر، عمل حیوانی را مرتکب شده اند.
این روایت نیز که رنگ وبوی اجتماعی و به قولی « مردمی» ست، شنیدن دارد:
استیسلاس برادرجویس، نوشته است که گوگرتی روسپی ای را می شناخت به نام نلی، کسی که صدای آوازخوانی جویس را تحسین می کرد.(ص29 ) » (اسلت،2017 :627) ص 406 .

813 آخرین روایت جیمزجویس اندیشمند است دراین اثر پر بار وماندگار:
«خط آغاز سخنرانی پایانی شاه درنمایشنامه ی سیمبلین است. این نمایشنامه باصلح میان روم و انگلستان پایان می یابد» (اسلت2017 :629 )
با پیامی زیبا ازبرقراری صلح بین رومیان وانگلیسیان. دوکشور رو به آرامش و سازندگی وامنیت. . . استیون در رمان چهره . . . وبازهم بیشتر دریولسیز، خلقت را با محراب قربانگاه پیوند می دهد، اینکه دود ملایم خانه انسان ها زمین را به محراب تبدیل می کند وهنرمند ناگهان کشیش می شود و خالق. شکسپیر پسرقصاب ازراه هم گوهری با مخلوفاتش، درنهایت به سمت خدایان اشاره می کند» (کوهن، 1876: 169 – 170 ).
با روایتی از آراوا مودان درباره ی این فصل ازیولسیزنظر منقدان را می نویسد وبایادی از سقراط که : «محبورشد ازایده ال گرایی افلاطون بگذرد وبه واقع گرایی ارسطو رو آورد». بررسی کتاب به پایان می رسد. با این پیام دوستانه که :
مطالعه ی این اثرپرمحتوا و خواندنی را فراموش نکنند.