سیاست و سیاست گذاری اقتصادی درایران/رضا اغنمی

1340 – 1350
مصاحبه با علینقی عالیخانی
ویراستار: غلامرضا افخمی
از انتشارات بنیاد مطالعات ایران. امریکا
چاپ اول 1380/2001

به مناسبت زادروزنودمین سال علینقی عالیخانی، مردی که دررژیم گذشته نقش بزرگی در تحول اقتصاد کشورعهده داربود وحاصل پُربار فعالیت های یکدهه اش، ازراه اندازی کارخانه های تولیدی نوپای داخلی تا حجم صادرات کشور درتاریخ وطن کم نظیربود که متآسفانه به هردلیلی هیچ نهاد و مقام مسئولی از خدمات ارزشمنند وبنیادی این مرد خیّر ونیکخواه که شایستۀ خدماتش باشد یادی نکرده اند؛ تا جایی که می توان گفت عامۀ مردم ازنتیجه وحاصل تلاش ها و خدمات نهادی شدۀ تولیدی او کمترین اطلاعی ندارند.
به ضرورت قدردانی ویادآوری این رجل درگذشته و نیکنام، نگاه دوباره ای به بررسی آخرین مصاحبه ش می پردازم.

درپس پیشگفتار:
بخش یکم : سابقۀ آموزشی و آغارکار
بخش دوم : سازماندهی و ساماندهی اقتصاد ملی
بخش سوم : روابط اقتصادی خارجی
بخش چهارم : فضاهای تصمیم گیری
این بررسی با توجه به مندرجات فهرست بالا ست.

مقدمه نشان می دهد که این دفتر”هفتمین مجلد از مجموعه توسعه و عمران ایران” است. کاربا ارزشی که بنیاد مطالعات ایران انجام می دهد. اهمیت کارزمانی چشمگیر می شود که دستبردها و دستکاری های رژیم اسلامی به متون گذشته، درایران رایج شده، دستبرد وتغییرمتون تاریخی و ادبی و فرهنگی، وهرآنچه که امروزه روز خلاف نظر مسئولان حکومت فقهاست، به راحتی صورت می گیرد. اقدام ناصر پاکدامن در پاریس، برای تجدید چاپ کتاب های “وغ وغ ساهاب و بوف کور” صادق هدایت، در دنبالۀ دستبردهای جمهوری اسلامی بود که به موقع یادآوری کرد. شایعاتی برسرزبان هاست که درکتاب “تاریخ مشروطه کسروی ” نیز درچاپ های بعد ازانقلاب تغییراتی رخ داده است. غرض از این توضیح، یادآوری کار نیک “بنیاد مطالعات ایران” است و ازاین که خاطرات مردان سازندۀ ایران را مکتوب می کنند، می باید ارج نهاد. آن هم به زمانه ای که با برنامه های سامان یافته هر آنچه کار نیک و ماندنی در تاریخ کشوررخ داده، به حساب اسلامگرایان می گذارند وآنجا که به زشتکاری های پایوران دینی می رسد، آن ها را به کلی حذف می کنند و یا به حساب شاهان و دیگرمسئولان بلند پایه منظور می گردانند. درهمین اواخر گفتند که بانی وباعث ملی کردن صنعت نفت درایران، آسید مجتبا نواب صفوی بوده است. البته قبلا هم آسید ابوالقاسم کاشانی را رهبر کارزار ملی کردن نفت معرفی کرده بودند. اینکه کاشانی در خیزش ملی کردن صنعت نفت کنار دکتر مصدق بود، تردید نیست، اما آنجا که برای شکست نهضت ملی راه را برای کودتا هموارکرد و درقتل افشار طوس با مظفربقائی دستش آلوده به خون شد، آن پشتوانه های اعتباری را مخدوش کرد.

پیشگفتار :
پیشگفتار، شامل بیست و سه برگ است که ویراستار، روایتی ازاوضاع گذشته کشوررا درزمینه های گوناگون به دست می دهد و با گشتی درتاریک روشنای گذشتۀ تاریخ وطن با اشاره به دوران رضاشاه می نویسد:
«دوران رضاشاه آغاز خودآگاه جنبش نوسازی و توسعه است. از آنجا که آگاهی درمراحل اولیه بود. جنبش نوسازی نیزعمدتا براصلاحات اداری یا حقوق و آموزشی تآکید داشت. … طرح های زیربنائی و سرمایه گذاری صنعتی، از آن جمله ایجاد خط سرتاسری راه آهن و تآسیس کارخانه های نساجی – سیمان – دخانیات و قند … میان سال های 1305 و 1317 رقمی نزدیک 35 درصد بودجه عمومی صرف ایجاد و توسعۀ صنایع نامبرده و نیز معادن درایران شد.» ص پانزده – شانزده .
اشاره ای دارد به نقش ابتهاج : “ابوالحسن ابتهاج و اندیشه برنامه ریزی عمرانی در دوران رضاشاه” که بنا به روایت ویراستار دردوران حیات رضاشاه برنامه های ابتهاج به جائی نمی رسد. اما دربعد ازواقعۀ شهریور 1320 و اشغال ایران و تبعید رضاشاه به جزیرۀ موریس، ابتهاج ، طرح برنامه های عمرانی را دنبال می کند و بالاخره دردولت قوام به نتیجه می رساند ” . . . . . . اولین جلسه کمیسیون تهیه نقشه اقتصادی در هشتم فروردین 1325 دردفترسهام السلطان بیات وزیرمالیه تشکیل شد. … لایحه قانون برنامه هفت ساله براساس گزارش مشرف نفیسی در 14 اردیبهشت 1327 با تصویب اعتباری به مبلغ 25 میلیون ریال … تآسیس شد … قانون اجازه اجرای مقررات مندرج درگزارش کمیسیون برنامه مجلس شورایملی به تصویب مجلس رسید و به صورت قانون درآمد. مبلغ کل هزینه برنامه عمرانی هفت ساله 21 هزار میلیون ریال … تعیین شد.” ص هجده و نوزده.
خواننده در این برگها با افکارترقیخواهانه وسازندۀ ابتهاج آشنا می شود وبیشتراز صراحت کلام و شجاعت او:
“سه روز پس از مراجعتم به دیدار شاه رفتم و دلایل خود را برای بازگشت شرح دادم به او گفتم که من آمده ام موی دماغ کسانی باشم که قصد دارند درآمدِ نفت را تلف کنند و با همۀ قوا و در هر موقعیتی که باشم با آن ها خواهم جنگید … گفتم اعلیحضرت من هیچ وقت فراموش نکرده ام با چه طرز زننده ای از بانک ملی برکنار شدم. بامن بدتر از یک شاگردخانه رفتارکردید. من همان ابتهاج هستم و عوض نشده ام. می دانید که اوامرتان را کورکورانه اجرا نخواهم کرد. شاه تا پشت گوشش سرخ شد و من ادامه دادم … شاه گفت می خواهم پول نفت دست کسی باشد که تحت نفوذ احدی قرارنگیرد.”
خاطرات ابوالحسن ابتهاج به کوشش علیرضا عروضی، ج 1 ص 333 چاپ لندن. 1370 پکا پرینت.
ابتهاج، از عقوبت این صراحتِ لهجه، در امان نماند وطولی نکشید که به گزند خشم شاه گرفتار وعازم زندان شد. وجه الضمان سنگین 180 میلیون دلاری درآن زمان که درتاریخ دادگستری ایران بیسابقه، بود، نشانی از سفارش ویژه و اتهامی غیرعقلائی داشت. حال بشنویم از زبان خود ابتهاج و خاطرات کنفرانس سانفرانسیسکو که درآنجا خطاب به امریکائی ها گفته بود :
” … این نوع کمک ها منابع قابل ملاحظه ای دراختیار حکومت های فاسد قرار می دهد و بدین ترتیب وضع آن ها راتحکیم می کند … تاچند سال قبل آمریکا، بدون اینکه یک شاهی به ایران کمک کند، بیش ازهرکشوری بین مردم ایران محبوبیت داشت. ولی امروزه پس از یک میلیارد دلارکمک های گوناگون به کشورما نه محبوبیتی دارد و نه احترامی. برعکس اغلب مردم ایران اعتمادی نسبت به امریکا ندارند و بسیاری ازآن ها از امریکا متنفرند.” همان جلد ص 486.
ویراستار بعد از اشاره به کودتای 28 مرداد، درباره محمدرضا شاه می نویسد:
«تنش های سیاسی دهه بیست از جمله دردوره احمد قوام و رزم آرا و به ویژه دکتر محمد مصدق درزمان ملی شدن نفت به شاه آموخت، به غلط، هردولتمردی که مستقلا به قدرت سیاسی برسد در صدد برکناری او و یا سرنگون کردن سلطنت خواهد بود. … وازاین رو برای حفظ خود وبقای سلطنت می بایستی زمام حکومت راخود به دست گیرد. …” ص 20.
این نگرانی و دلواپسی شاه، حتا بعد ازکودتا نیز که به ایران برمی گردد ادامه دارد :
” شاه که به تهران رسید برای دیدن سفیر امریکا دقیقه شماری می کرد. می خواست بلاواسطه و رو در رو با نماینده دولتی که آن گردش باورنکردنی را دراوضاع پدید آورده بود به صحبت بنشیند. نگران بود که مبادا بند و بست های امریکا و بریتانیا با زاهدی برای وی جز نقشی تشریفاتی و سمبلیک باقی نگذاشته باشد» .
سفیر آمریکا در اولین ملاقات بعد ازبازگشت شاه به ایران درگزارش محرمانه اول شهریور می نویسد:
“آن شاه که تا یک هفته پیش همه از لاعلاجی و درماندگی می گفت وعبارت هائی چون چه کنم؟ چه چاره سازم؟ از دست من چه برمی آید ورد زبانش بود اینک محکم و سنجیده و تا حدی طلبکارانه سخن می گفت.
خواب آشفته نفت، اثر محمدعلی موحد، ج 3 صص 55 – 54 . تهران . نشرکارنامه . نوروز 1384
اصولا بعد ازکودتای 28 مرداد، فضای اجتماعی ایران زیاد تغییرکرد. محدود شدن فعالیت های سیاسی و تعطیلی روزنامه های مخالف، به ویژه پس از کشف سازمان نطامی حزب توده، شخص شاه با قدرت بیشتر ادارۀ همه جانبۀ امورکشوررا زیرنظرگرفت و سیطرۀ حکمرانی خود را با مراقبت کامل به تحکیم پایه های قدرت حکومت سلطنتی پرداخت. تجربۀ انفعال و سرگشتگیِ شهریور 20 تا کودتای 28 مرداد را پشت سرگذاشته بود. مهمتر این که بعد از کودتا وقتی به ایران برگشت، آن نبود که در 25 مرداد، با شکست کودتا از ایران رفته بود.
قدرت بیشتر شاه زمانی نمایان شد که باطرح واجرای مسئله انقلاب سفید، مسائل تازه ای رامطرح کرد. انقلاب سفید ودستاوردهایش باهمۀ آمرانه بودنش نکات مثبت وآینده سازی را همراه داشت. دومعضل بزرگِ تاریخی را اگرچه صد درصد حل نکرد، اما توانست ذهنیت مردم را به سود یک تحولِ تازۀ ملی تغییردهد. آن دو عبارت بودند اژ: اصلاحات ارضی و اعطای حق رآی به زنان.
طرح اصلاحات ارضی ، با همه مشکلات و ناهموار بودن زمینه های اقلیمی، گام بلندی بود که در زمانۀ خود برداشته شد. کشاورزان و دهقانان صاحب زمین شدند. کلمۀ رعیت از روی دهقان برداشته شد. معضلات محلی روستائیان با تشکیل شرکت های تعاونی به کمک دولت درحال کاهش بود. اینکه وام های کشاورزی به روستائیان، صرف مسافرت به زیارت مشهد و یادیگرنیازهای زندگی هزینه شد، از زاویۀ دیگری باید وارسی شود و ربطی به برنامه دولت نداشت. روستائی، همیشه در حسرت ، با دریافت وام ازمراجع دولتی، برای ارضای آمالِ نهفته خود وخانواده اش قیدهمه چیزرا می زد وبادیدن پول، چند روزی جهت وصول آرزوهایش اززندگی لذت می برد. پولش که تمام می شد برای کاربه شهرهای دور ونزدیک هجوم می برد. فقر فرهنگیِ پیرانۀ روستائیان از عوامل این ندانم کاری ودوراندیشی ها بود و بنا به سنت “دم غنیمت است” وقتی که وام کشاورزی به دست ش می رسید، نه برای کشت و کار، بل که در رفع نیازها و تحققِ آرزوهای چندین سالۀ انسانی ش هزینه می شد.
دربارۀ رسمیت بخشیدن به حقوق طبیعی و قانونی زنان، کارنامۀ فعالیت زنان، در آن سال ها درعرصه های گوناگون، بهترین آزمونی بود دراثبات لیاقت وکاردانی چشمگیرشان: ” ازآن پس، زنان به سرعت درصحنه های اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و سیاسی پیش رفتند … دربسیاری از تصمیمات بین المللی ، ازجمله در کنفرانس بین المللی حقوق زن در مکزیکوسیتی درسال 1975 … رهبری داشتند.” همان.ص 24 قانوناصلاحات ارضی و اعطای حق رآی به زنان، از بهترین فصل هائی ست که در رژیم گذشته انجام گرفت. اجرای این دو ماده ازشاخص ترین انگیزه های طغیان محافل مذهبی و زمین داران کشور بر علیه رژِیم سلطنتی بود. اعلامیه های آیت الله خمینی بیشتر تکیه به حق رآی زنان داشت که ازنظراو به آلودگی و فساد جامعۀ اسلامی منجرمیشد. دراعلامیه های متعدد اسلامگرایان در روزهای قبل از انقلاب، آمده که می گفتند : شاه نمی تواند مال مردم را به دیگران ببخشد. شاه که به قرآن قسم خورده حافظ دین و منافع ملت ایران است زده زیر آن قسم. “الناس مسلطون علی اموالهم” آیۀ قرانی ست .شاه نمی تواند قانونی را توشیح کند که خلاف قول قرآن باشد. دولت حق ندارد زمین فلان مسلمان را بگیرد و بدهد به رعیت. و مهمتر اینکه حق رآی زنان و باز شدن پای آنها به مجلس شورای ملی وواگذاری مسئولیت های سنگین به زنان. اینها همه اش خلاف نص قرآن است.
ویراستار دربارۀ پیشرفت های صنعتی و اقتصادی کشور می نویسد:
” در پانزده سال میان 1341 و 1356 متوسط رشد صنعتی درسال از 20 در صد گذشت و نیروی کار صنعتی دوبرابر شد. تولید ناخالص ملی سیزده برابرشد و از 4 میلیارد دلار در 1341 به 5/53 میلیارد دلار در 1355 رسید. درآمد سرانه که درآغاز این دوره 195 دلار بود درهمین مدت 8 برابر بالا رفت و درسال انقلاب از 2300 دلار گذشت. در تصویری دراز مدت تر، از 1304، زمان تاجگذاری رضاشاه، تا 1355 تولید ناخالص ملی 700 برابر، درآمد سرانه، 200 برابر، تولید سرمایه داخلی 3400 برابر، و واردات 1000برابر افزایش یافت. همان ص24 .
دراین بخش به یک نکته با اهمیت اشاره شده که درتبیین ضعف های رژِیم گذشته قابل ذکر است. حدس و گمان براین بود که پیشرفت های اقتصادی و صنعتی و رونق بازارکار، عقب ماندگی های بخش سیاسی را کم رنگ خواهد کرد و از انتظارات و تقاضاهای مردم در شکستن محدودیت های سیاسی خواهد کاست. عملا چنین نشد و آن تئوری ها درحد گمان باقی ماند. پیشرفت های مادی و رفاه نسبی جامعه، ازمیزان مطالبه و تقاضای عادلانۀ مردم که گسترش سیاسی بود نکاست. تئوریسین های حکومت نتوانستند، جهش های اقتصادی و صنعتی را با گشودن دریچه های توسعه سیاسی هماهنگ کنند. نادیده گرفتن این بخش، کاررا به جائی رسانده بود که از سوی مخالفان، هرپروژۀ تولیدی و صنعتی و عُمرانی به چیرگی استعمارغربی نسبت داده میشد. ویراستار، غفلت حکومت را در این باره به درستی دریافته است.
” … در دودهۀ چهل و پنجاه شمسی هجری، گروه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گوناگون دربستر جامعه رشد کرده و توانا شده بودند و اینک خواستار مشارکت درسیاستگزاری بودند، اما، نظام حکومتی درتبدیل توانمندی های اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی به تواتمندی سیاسی توفیق نیافته بود. ” ص 31.

بخش یکم : سابقه آموزشی وآغاز کار
دراین بخش، عالیخانی به اختصار از تولد و تحصیلات ابتدائی تا اخذ دکترای اقتصاد ازفرانسه تا بازگشت به ایران را شرح می دهد:
درسال 1957، که می شود 1336، به ایران بازگشتم. پیش از آن که به ایران برگردم یکی ازدوستان من نامه ای نوشت و گفت درنخست وزیری مرکزی درست شده برای تحقیقات درباره مسائل مختلف سیاسی و اقتصادی بین المللی … بعد متوجه شدم آن دستگاهی که مرا قبول کرد اسمش سازمان اطلاعات و امنیت کشور است. ص 9 – 10
عالیخانی هیچ ایرادی نمی بیند سازمانی که اورا استخدام ش کرده معرفی کند. به صراحت ازسازمان اطلاعات و امنیت کشور نام می برد. که نام کوتاه شدۀ آن ساواک بود. می نویسد:
«آن دستگاهی که مرا قبول کرد اسمش سازمان اطلاعات و امنیت کشور است و اداره ای دارد به نام اطلاعات خارجی که درآن جا اطلاعات مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وغیره درباره کشورهای دیگر را گرد آورده و تجزیه و تحلیل می کنند و به اطلاع شاه و نخست وزیر می رسانند. … تماس با اسرائیل و شیخ نشین های خلیج فارس. مسئولیت من این بود که به مسائل اقتصادی مربوطه رسیدگی کنم» ص 9
عالیخانی، با ذکرنام نخستین سازمان محل کارش، خوانندگانی را که ازمنظر سیاسی در طیف فکری او نیستند، خلع کرده است. ضرورتی هم نیست که در نقد یا بررسی هر اثرهنری، به عقاید وخلقیات خصوصی نویسنده پرداخت. متآسفانه این سنت فکری ِ ناهنجار درفرهنگ ما هنوز جاری ست.
تماس با شیخ نشین های خلیج فارس و مسافرت به آن منطقه و سفری به امریکا همراه با تیمور بختیار از دستاوردهای او در آن دوران است. اما طولی نمی کشد که به هرعلتی ازآن شغل استعفا داده و در شرکت نفت استخدام می شود.
همودرمقابل پرسش مصاحبه گر که می پرسد:
«چطورشد که این کاررا که به نظر خیلی جالب می آمد رها کردید پاسخ می دهد:
«پس از مدتی متوجه شدم که نه تصوری که مردم ازکار من درآنجا دارند خیلی تعریفی است، و نه اینکه خودم خیلی علاقه دارم که بیش ازآن ادامه به کاری دهم که به هرحال محدودیت هائی دارد». صص 12 – 13
منِ خواننده کتاب، در صفحه 11 با خواندن این سطور: ” … مهمترین کاری که دراین زمینه انجام دادیم در سال 1958 توافق برای تحویل نفت به اسرائیل بود و ساختن لوله 12 اینجی ای که از عیلات به حیفا نفت می برد. … بطوری که ما شریک شدیم درلوله خیلی بزرگتری که نفت را ازعیلات به اشکلون می برد … این یکی ازبهترین سرمایه گذاری هائی بود که ایران کرده. یعنی هربار ما سرمایه مان را درمدت کمتر از 18 ماه مستهلک می کردیم” خوشحال می شوم که این آدم با این فکر پولسازش به شرکت نفت رفته و درآنجا نیز منشاء خدمات بهتری خواهد بود. با علاقه مطالعه کتاب را ادامه می دهم.
«وقتی قرارداد نفت با کنسرسیوم را در 1954 که می شود1333، بستند، درآنجا گفته می شد امور اساسی شرکت نفت را کنسرسیوم انجام می دهند: شرکت اکتشاف و تولید و تصفیه. این می شود اساسی. آن وقت به کارهائی که جنبی است و مستقیما مربوط به استخراج و یا تصفیه نیست به آن ها می گوئیم غیراساسی. ولی واژۀ غیراساسی، که واقعا هم برای کارهای غیراساسی بود ازنطر تبلیغاتی و روحیۀ مردم ایران که درتلاش ملی کردن صنعت شکست خورده بودند چنان زیبا نبود. بنابراین گفتند غیرصنعتی که هیچ معنائی نداشت. امورغیرصنعتی عبارت بود ازهمه کارهائی که مربوط به مسکن، بهداشت، آموزش، تربیت ومسائل کارمندی و کارگری می شد. این هارا شرکت ملی انجام می داد:. ص 14
بعد از عقد قرارداد با کنسرسیوم، درهمان سال ها جسته و گریخته شایعاتی دربارۀ شکست پروژۀ ملی شدن نفت برسر زبان ها افتاد که بعد ازمدتی به فراموشی سپرده شد. درآن زمان نه درجراید چیزی دراین باره منعکس شد و نه دولت کودتا چیزی گفت فقط مسئلۀ پنجاه – پنجاه راگفتند وتمام شد. تا اینکه پس ازنزدیک به نیم قرن، معلوم می شود که در دوران قرارداد با کنسرسیوم، وظیفۀ شرکت ملی نفت ایران، در ادارۀ امور:
” مسکن، بهداشت، آموزش، تربیت و مسائل کارمندی و کارگری” خلاصه می شد ولاغیر.
این که پس از گذشت نیم قرن، یک دولتمرد رژیم گذشته از شکست پروژۀ ملی شدن صنعت نفت ایران، با مدرک و سند صحبت می کند وپرده ها را کنار می زند، چیرگی استبداد عریان می شود؛ به ظن قوی، بی اعتمادی و دولت ستیزی سنتی مردم را ازاین زاویه می توان به درستی فهمید.
عالیخانی، درآشنائی با اوضاع خوزستان در دوران خدمتش درشرکت نفت، اطلاعات مفیدی دارد. می گوید :
«البته باید گفت که درهمان زمان کارهای غول آسا درخوزستان انجام می شد، خوشبختانه به صورت برنامه منطقه ای که سازمان برنامه زیرنظرمرحوم ابوالحسن ابتهاج وبه دلیل سرسختی ابتهاج انجام می داد که اقتصاد خوزستان را دگرگون کرد». ص 15 – 16
در ادامۀ کارهایش، بعد ازطهرها در اطاق بازرگانی تهران به عنوان مشاور کارشناس اقتصادی استخدام می شود و این جاست که :
«نه فقط با تقریبا تمام صاحبان صنایع فعال و سرشناس آن روز آشنائی پیدا کردم، و با بعضی شان دوستی پیدا کرده بودم … این یک کارآموزی فوق العاده ای بود برای من که مسائل را از نقطۀ نظر کسانی که با دولت رو به رو هستند و هزار گرفتاری دارند ببینم.» ص 17
در کابینه اول علم پست وزارت اقتصاد را برعهده دارد. اصلاحات ارضی که درکابینۀ امینی شروع شده بود در کابینۀ علم نیز ادامه دارد.
« یک چیزی را به شما بگویم. من فوق العاده تحت تآثیر رفتار خود شاه قرار گرفته بودم که ازنظر من، که از بیرون نگاه می کردم می دیدم با جان و دل دنبال جریان اصلاحات ارضی است … معتقد بودم که باید از او پشتیبانی کرد» “18 – 19
درباره نزدیکی با آمریکا می گوید :
«باید به شما صریح بگویم، که از روزی که پس از پایان تحصیلات به ایران برگشتم فوق العاده به من برمی خورد که می دیدم که حالت رابطۀ مسئولان آمریکا با مسئولان ایرانی حالت ارباب نوکری است. … مجیدیان که آن موقع قائم مقام بانک ملی ایران بود می گفت که من ترجیح می دهم که این چند میلیون دلار رااین ها به ما ندهند و ما یک مقدار دندان روی جگر بگذاریم و این قدر خفت گدائی از خارجی را نکشیم» ص 19
عالیخانی درباره اصلاحات ارضی و برخوردهای منفی مخالفان آن طرح، نظری دارد که می توان گفت معطوف به بحثی ست که در پیش توسط ویراستار هم مطرح شده است :
«نظام حکومتی درتبدیل توانمندی های اقتصادی ،اجتماعی و فرهنگی به توانمندی سیاسی توفیق نیافته بود».
با چماق استبداد و قیم، هیچ ملتی به آزادی نرسیده است. تازه ، درک آزادی و اِشراف به حدود و ثغور آن نیز زمینه های مساعدی می طلبد که می باید فراهم شود. با حفط سنت های دست و پاگیر و تقدس جهل، نمی توان، ازچیرگیِ سیاه اندیشی و کهنه پرستی رها شد و ابزار فکریِ پیشرفت های دنیای معاصر را درک کرد. تجربۀ شکست تجددخواهی وخیزش مشروطه وحوادث بعدی، غفلت های ملی را ازپرده بیرون افکند. در همین انقلاب 1357 بیش ازآن که درپشت بام مدرسۀ علوی و مسجد فرماندهان تحصیل کردۀ ارتش و وزرای خادم را بدون محاکمه بکشند، می بایست، اندیشه های بدوی ما را بردار می کردند که برعکس شد. حاصل آنکه غفلت روی غفلت درهم تنید ومردم، دریک همبستگی حیرت انگیز احساساستی با ستایش تحجر، فلاکت تازه ای را به جان و دل خریدند!
شرایط تکانِ ملی و پرش به جلو، با فکر درست، زمانی فراهم می شود که فضای سیاسی جامعه، با گزینه های سالم، امنیت فرد وحقوق انسانی را قابل احترام بداند. این گونه مسئولیت های مهم درجهان مُدرن، با نهادهای پر و پا قرص مدنی ست که درحکومت ها یشان متجلی می شود.

بخش دوم: سازماندهی و ساماندهی اقتصاد ملی
دراین بخش، عالیخانی با اشاره به اختلاف وزیر بازرگانی و وزیرصنایع و معادن می گوید:
«این ها طرز فکر مطلقا متضاد همدیگر داشتند. طاهر ضیائی به عنوان وزیر صنایع به شدت می خواست از صنایع موجود آن روز حمایت بکند و جهانشاهی بیشتر توجهش به بازگانان و صادرکنندگان و وارد کننده ها بود … ایدۀ خیلی دقیقی هم نداشتند که چگونه اقتصاد کشوررا جلو ببرند و از رکود بیرون بیاورند … هرکدام فقط سعی می کرد که مشتری خودش را حفظ بکند. یکی طبقه صنعتگر و دیگری طبقۀ بازرگان. بنا براین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه را یکی بکنند» صص 27- 25
درکنار این اختلاف ها، عالیخانی با انتخاب همکاران جدید با سازماندهی تازه ای کارش را شروع می کند.
جالب این که، قبل از شروع کار وقتی به نزد علم می رود، علم می گوید :
«نه آقاجان ما می خواهیم شما به ما برنامه بدهید. با روش مخصوص خودش گفت ما می خواهیم شما دکتر شاخت ایران باشید. گفتم که اما شرط من این است که من هرکسی را بخواهم بیاورم وهرکسی را که بخواهم بتوانم بیرون کنم. اگر این شرط مرا قبول نکنید نمی توانم این کاررا قبول بکنم. … … علم گفت نه، هرکسی را بخواهی می توانی بیاوری و یا بیرون کنی. گفت دیگر چی؟ گفتم هیچی. ص 29.
پندآموز این که هریک ازرجال با قدرت در دوران محمد رضاشاه، قبل از ورود به حوزۀ کار، با توجه به دخالت های شاه و ترس ازبدنامی و مخدوش شدن مسئولیت ها، روی استقلال عمل خود پافشاری می کنند. لایحۀ اختیارات دکتر مصدق و بعدها آن چنانکه درخاطرات ابوالحس ابتهاج آمده، همو و حالا با مطالعۀ خاطرات عالیخانی، همگی با ترس و بیمی مشترک، گرفتار دخالت های شاه هستند.
درباره حادثۀ 15 خرداد و رفتار قاطعانه دولت توسط اسدالله علم، با آن پیشامد، عالیخانی، روایت های زیادی دارد که خواندنی ست . اما همو، روز اول با شنیدن تشنج وشلوغی ها شگفت زده می شود :
« برای من و طرز فکر من، این حوادث فوق العاده ناراحت کننده بود و فکر می کردم چطور درکشوری یک چنین اصلاحاتی می کنند یک عده درخیابان می ریزند و کار به این جا می رسد. این بود که درهیئت وزیران گفتم که من نمی دانم ریشۀ این امر درکجاست و خبرندارم» . ص 41
عالیخانی دربدو شروع به کار، متوجه بی برنامگی بازرگانی و اقتصادی کشورمی شود و با طرح های اساسی وانتخاب مدیران آگاه اصلاحات و مسئولیت ها را تعیین می کند. می توان گفت با سازماندهی تازه، انگار که کارها از صفر شروع می شود.
«اصولا به شما بگویم کسانی که ناله می کنند که ما می خواستیم چنین و چنان بکنیم ولی نگذاشتند، علتش این است که خودشان هم نمی دانستند که چه می خواهند. اگر انسان برای خودش باشد که چه می خواهند و بتواند آن چیزی را که می خواهد به روشنی بیان بکند و به عبارت دیگر، صورت مسئله را درست بنویسد، خیلی آسان می تواند با دیگران راه بیاید. این را من همیشه درتجربۀ خودم دیده ام.” ص 54
اعتماد به نفس و لیاقت کافی در مدیریت، و میزان بالای قدرت اجرائی را می توان از سخنان بالا تخمین زد. نا گفته نماند که سیستم ایران استبدادی تمامِ مسائل کشوررا تحت الشعاع افکار دلخواهِ شاه قرارمی دهد، عالیخانی، به طور قطع دارای لیاقت و کاردانی و مورد اعتماد شخص شاه باید بوده باشد که با دست باز بتواند با قدرت کامل وزارتخانۀ قدرتمندی را که پولسازترین نهاد دولتی وملی ست، با چنان نظم و انضباط و مدیریت سر و سامان بدهد.
اصولا شالودۀ بحثِ این کتاب، ضمن شرح حال عالیخانی، توصیف فعالیت های خود وهم اندیشانِ هم طبقه اوست که نه تنها ازمنظر تحولات اقتصاد ایران و برای پیشرفت کشورحائز اهمیت می باشد، بلکه دریچه ای ست با نگاه تازه دربازآفرینی سیاست های کلی آن دوران، در تبیینِ تلاش مدیران و مسئولان رژیم گذشته ، اگر چه امروزه در گرد وغبارتعصبات ویرانگر نادیده گرفته می شود، اما وجدانِ جامعه زمانی که به داوری نشست، با ادای سهم هریک از آنها، نیک و بد اعمالشان را به تاریخ واگذار می کند.
عالیخانی، روایت نوسازی ایران را با زبانی ساده به خواننده نقل می کند. اقتصاد دانی ست که استحکام و قدرت بیان زبانش روان است. خواننده، در همه صحنه های روایت، با جاذبه ای تازه روبه روست :
«به عنوان نمونه، وقتی که ما صحبت می کردیم که برای صنایع کارگر احتیاج داریم. می دیدیم که کارگرهای ما هیچ نوع کارآموزی درست نداشته اند و راندمان کارگرهای ما دررشته های صنعتی فوق العاده پائین است … … در اواخر دهۀ 70، یعنی خیلی پس از آن دورانی که من به آن اشاره می کنم، ما در ایران 90 هزار کارآموز فنی داشتیم درترکیه 900 هزار داشتند. یعنی ده برابر و درکشورهای پیشرفته که اصلا قابل مقایسه نبود» . ص 66
این که ما درایران فاقد صنعت بودیم. نباید تردید داشت. واقعیت این است که میراث شوم قاجاریان، جر فلاکت و ویرانی چیز دیگری نبود. جاده نبود. آمد و رفت بین شهرها سخت خطرناک بود. مسافرت از تبریز به مشهد باعبور از کشور روسیه صورت می گرفت. آن هم از طریق پیاده یا کالسکه ازتبریز به بندر انزلی و ازآنجا با کشتی به باکو – عشق آباد و سرخس تا می رسیدند به مشهد. تعلیم و تربیت بچه ها درفضای مکتب خانه های نمور وتاریک و درس ها نیزدرتعلیم قرآن وشرعیات خلاصه می شد. مشروطیت نیز دیری نپائید ، چون طفلی نوپا فلج شد. دراواسط مجلس دوم، با شروع جنگ اول جهانی، ایران میدان تاخت و تاز لشگریان روس و انگلیس و عثمانی و آلمان شد. قحطی و نا امنی، فقر و بیماری سراسر کشور را فرا گرفت. یحیا دولت آبادی در بخشی از کتاب «خاطرات یحیا»، سیه روزی و فلاکت روزافزون مردم کشوررا در آن سال های نکبت بار، روایت کرده است .
پیدایش رضاخان در صحنۀ سیاسی ایران با آن همه روایت ها که ” انگلیسی ها آوردندش” سیمای گورستانی ایران را تغییر داد. امنیت مردم تا حدودی تآمین شد و انگشت شمار صنایع بزرگ در گوشه و کنار کشور ایجاد گردید. چند کارخانه قند و یک کارخانه سیمان ری و چند نساجی راه افتاد کارخانه ذوب آهن که آثار ساختمان ناتمامش بعلت حملۀ متفقین به ایران، تاسال ها پیش درکرج به چشم می خورد و صنایع دستی وخرده پا مانند جوراب بافی وحوله بافی و شعربافی و سماورسازی و … که بعد از هجوم اجناس خارجی به کشور، به حیات بخور و نمیر خود ادامه می دادند. طرح نوسازی ایران که درزمان رضاشاه شروع شده بود در سلطنت محمدرضاشاه نیز دنبال شد و رسید به جائی که دراثر تربیت مدیران تحصیل کردۀ داخلی، سیر تحول صنعت با تجربه های تازه ای شکل گرفت.
نمونه ای از این تحول را عالیخانی به درستی توضیح می دهد:
« در واقع کارخانه خریدنی نیست، بلکه شما می باید طرح خودتان را بریزید و با وجه به ظرفیتی که برای تولید کالا روشن بکنید به چه ماشین ها و به چه نوع تجهیزاتی احتیاج دارید … طراحی بکنید … تمام اینها هنر صنعتی است و گرنه ماشین آلات سرهم کردن به آن اندازه سخت نیست. آن را به صورت کلی به نام دانش فنی می شناسند … یکبار متوجه شدم درکارخانه ای که خریداری شده و هزینه اش راهم سازمان برنامه، یعنی بهترین دستگاه کشور داده، جزء چیزهائی که وارد کرده بودند درهای بزرگ فلزی آهنی بود که درِ کارگاه را می بست. یعنی از پیش پا افتاده ترین چیزهائی که نه فقط درشهرهای بزرگ ایران درخیلی از روستا ها می توانستند بسازند». ص 67 – 68
همو، از تجربیات خود می گوید :
“تولید کنندگان سیمان جنس خودشان را نمی توانستند بفروشند. … با راه آهن هم صحبت کردیم. درآن موقع وزیر راه معینیان بود، مردی فوق العاده مثبت. او هم گرفتاری داشت به خاطر اینکه دربرابر هریک تن کالائی که از جنوب وارد کشور می شد یک سوم یا یک چهارم تن کالا از شمال به جنوب می رفت یرای صادرات. بنا براین واگن ها خالی برمی گشتند. با او صحبت کردم که برای اوهم صرف می کند که قیمت حمل کالارا ازشمال به جنوب بشکند. درنتیجه ما با بهای خیلی پائینی می توانستیم سیمان را به بندرهای خودمان در خلیج فارس … برسانیم.شروع کردیم به صادرات سیمان به منطقه خلیج فارس و سیمانی که از جاهای دیگر دنیا می آمد را کاملا شکست دادیم» . ص 70
سامان دادن به این کارهای مثبت درمرحله اول نیاز به عشق و علاقه به پیشرفت و ترقی کشورورفاه جامعه دارد که متآسفانه اکثر رجال دوران پهلوی، فاقد آن روحیۀ بالا برای عرضۀ قدرت ذاتی خود بودند. سرنوشت فرجامین تیمورتاش و داور دو وزیر مقتدر و کاردان رضاشاه، در دل و جان هریک از مسئولان بلند پایۀ کشور لانه کرده بود و درتمام دوران پهلوی دوم ذهن ها را سوهان می زد. گلایه های اسدالله علم از محمدرضاشاه در سال های پایانی عمرش با آن همه خدمات وهمدلی باشاه، در تآیید چنین تردیدها قابل تآمل است. این که عالیخانی با سیاست ویژه ای توانسته درآن ده سال وزارت، لیاقت و کفایت خود را با پیشرفت ها و تحولات صنعتی و اقتصادی کشور هماهنگ کند، قابل احترام است. گو این که نشانه هائی درهمین کتاب به دست می دهد که علت کناره گیری اش از مسئولیت ها، دلخوری شاه از او بوده، آن هم به دلیل این که توصیه های شاه را زیاد جدی نگرفته است.
عالیخانی، خاطره ای از دو مبتکر ایرانی روایتی دارد که اززبان یک مسئول بلند پایه، شنید نی است :
« یک روزمن دیدم که دو جوان آمدند به دفترم و پروانه می خواهند برای ساختن اتوبوس. اسم این ها بود احمد و محمود خیامی. به این ها گفتم شما چه سابقه ای دارید که می خواهید اتوبوس بسازید. گفتند ما درمشهد گاراژ داشتیم و آنجا مکانیکی می کردیم و این کاررا یاد گرفتیم. این اطاق اتوبوس را آسان می شود ساخت. خوب من دیده بودم که اتوبوس معمولی و سنتی را به صورت زیبا می ساختند.. اما این ها می گفتند ما می خواهیم عین اتوبوس هائی که درخارج می سازند درست بکنیم» . ص 107
کار دنبال می شود. یعنی: تسهیلات لازم از طرف عالیخانی هموار می شود :
«قبول کردم که این ها بروند کارخانه را راه بیاندازند. پروانه هم دادیم» ص 108
همین تسهیلات و پشتیبانی وزیر دولت از این دو مبتکر به تآسیس چند شرکت بزرگ برای راه اندازی اتوبوس سازی و فعالیت های ایران ناسیونال و راه اندازی ده ها کارگاه های مستقل صنعتی جنبی منجر شد. وهمان گونه است تآسیس کارخانه شایستۀ مقام والا و مناسب رادیاتورسازی که باتوجه به اختلاف فاحش آب وهوای ایران درتابستان و زمستان، مقرون به صرفه بود که رادیاتورازانواع گوناگون یعنی کامیون و اتوبوس وسواری درایران ساخته شود :
«درنتیجه این ها رادیاتورهائی ساختند که کارکردش به مراتب بهتر از رادیاتورهای خارجی بود. چون برای شرایط اقلیمی ایران طرح شده بود» . ص 109
اطلاعات مفید کتاب درباره ” مونتاژ، آن توهم را که سال ها برسر زبان ها بود و گفته می شد که مونتاژ یک صنعت انگلی و بی خودی ست ازبین می برد.
«مونثاژ عبارت از رویهم سوارکردن قطعات مختلف برای تولید کردن یک کالای معین؛ … مثلا وقتی که ما می خواهیم رادیو درست بکنیم، مقداری سیم و قطعات مختلف از جاهای مختلف می خریم و این هارا سرهم می کنیم و بعد درجعبه ای می گذاریم و به این می گوئیم رادیو. هیچ رادیوسازی همه این چیزهارا خودش نمی سازد … هرکدام این ها اشل تولید اقتصادی خودشان را دارند … آن کسی که ترانزیستور می سازد، رادیوساز نیست و وارونه. … کاری که درصنعت رخ می دهد به این صورت است. هرکارخانه ای یک چیز مشخصی را می سازد، باقی چیزهارا سوار می کند» ص 103
همو گله مند ازصاحبان صنایع در کشورهای پیشرفته است ومی گوید که اصلا هیچ خوششان نمی آمد که ما این جنس هارا خودتان تولید بکنیم. از اشکالتراشی خارجی ها اطلاعات جالبی به خواننده می دهد. بنگرید به صفحات 120 و121.
درباره ارتباط ارگانیسم و گسترش صنایع در منطقه، و تربیت کادر فنی که از پایه های اصلی ایجاد مراکز صنعتی است می گوید:
«درتبریز ما یک کارخانه نسبتا بزرگ ماشین سازی درست کردیم. ولی این کارخانه تنها نبود همراه با یک منطقی بود برای توسعه کلی شمال غرب ایران و درضمن تربیت کادر فنی نه فقط احتیاجات منطقه ای بلکه احتیاجات ملی را در دسته های مشخصی تآمین بکند این بود که ار یک طرف کارخانه قند درخوی ایجاد شد، کارخانه سیمان در صوفیان، و بعد ما برای تربیت کادر فنی مدرسه حرفه ای که درست کردیم ظرفیتش 600 نفربود. … معمولا دراین گونه برنامه ریزیها شما احتیاج به تربیت کادری حدود ده درصد یا کمتر کسانی که شاغل هستند احتیاج دارید … ما سه برابر ماکزیمم آن تعداد کادر تربیت می کردیم … متوجه بودیم … احتیاجات ما روز افزون می شود » ص122
عالیخانی، با تمام حسن نیتی که دراین کتاب نشان می دهد، برخی جاها با پرهیز ازپاسخ صریح خواننده را دچار تردید می کند. آنجا که پرسشگر مسئلۀ پیشرفت کشاورزی را در مقایسه با وضع کشاورزی با قبل از انقلاب را مطرح می کند، همو ضمن پاسخ های سنجیده وآمارنسبتا درست، وقتی می رسد به جابجائی وزرای کشاورزی – رفتن سپهبد ریاحی و آمدن عبدالعظیم ولیان – می گوید :
« پس از رفتن سپهبد ریاحی متآسفانه وزارت کشاورزی را تجزیه کردند که به عقیده من از نقطه صرف اقتصادی کار خطائی بود. بیشتر دلیل سیاسی داشت که وارد بحثش نمی خواهم اینجا بشوم» . ص 132.
پاسخ عالیخانی و آوردن اینجا، چنین استنباط می شود که “اینجا” نمی خواهد بگوید. امید این که حتما درجای دیگری دلیل سیاسی را روشن کنند. چه کسی صالح تر و امانتدار ازایشان خواهد بود که با یادآوری لغزش های آن دوران، گوشه هائی مستند تاریخ صحیح وسالم کشوررا روایت کند وبا این کارنیک از آشفتگی های تاریخ نگاری را بکاهد.
این گونه امساک ها دربارۀ معرفی برخی ازمقامات، که دستبرد به بیت المال راحق عرفی خود می پندارند، در دیگر موارد نیز تکرار شده. مثلا در صفحات 252 و 253، صحبت از یکی از بستگان پادشاه است که گویا کارخانه قندی را دولت “که درکادر اصلاحات ارضی” به بخش خصوصی فروخته است، می خواهند، از طریق اعمالِ نفوذ یا پارتی بازی از دستش دربیاورد، که عالیخانی با این کار مخالفت می کند. ومی گوید:
«کسی که آمده کارخانه را خریده کارخانه مال اوست». درادامه همین بحث آمده :
« بازهمان شخص، که به عنوان عضو خاندان سلطنتی از پرداخت حقوق گمرکی و سودبازگانی معاف بود، به عنوان این که برای ساختمانی که درکاخ خودش می کند احتیاج دارد فیبروارد کشوربکند. فیبر وارد کرده بود، ولی به جای هزار مترمربع، هزار متر مکعب وارد کرده بود ».
اینجا هم عالیخانی از معرفی شخص “بستگان پادشاه” پرهیز می کند.
این همان ایراد اساسی به حکومت اسلامی ست از سوی مخالفین پرده پوشی حکومت اسلامی در پروندۀ آمران و قاتلان قتل های زنجیره ای و لوث کردن پروندۀ زهرا کاظمی و ده ها پروندۀ جنایت دیگر و مخفی کردن نام غارتگران ثروت عمومی، که بدون تردید از سهامداران حکومت بودند و هستند، لکۀ ننگینی شد وبر پیشانی اسلامی اندیشان و حکومت فقیهان غارتگر نشست.
امروزه بخش عمده ای از مردم ایران، وقتی صحبت حیف و میل های کلان و یا از پورسانتاژهای چندین میلیون دلاری و زد وبندهای آقازاده ها درمعاملات نفت را می شنوند، از این که مجرمین اصلی و چپاولگران ان بیت المال، معرفی وتسلیم عدالت نمی شوند خشمگین هستند ودرنهایت به تنفرو انزجار خود بسنده می کنند. آما آنچه در اذهان مردم ته نشین می شود، بالاگرفتن موج این سنت فکری دیرینه است که فعالیتِ همۀ مسئولان درهرنوع حکومت دراین سرزمین، به نفع خود و جیب شرکا بوده و خواهند بود.
نظر عالیخانی درباره سنجش کیفیِ صنعت و کشاورزی در دورژِیم قابل توجه است. در حکومت اسلامی، کشاورزی وضع بهتری نسبت به گذشته پیدا کرده است برخلاف صنعت که دچاررکود شده وخیلی از کارخانه های بزرگ صنعتی به حداقل تولید رسیده یا به کل تعطیل شده است. وقتی گروهِ اسلامی مؤتلفه، بازار ایران را قبضه کرد از آنجایی آن مردان پولساز میانۀ خوبی با صنعت نداشتند و برحسب فکر و سازمان طبقاتی شان، بیشتر ازطریق تجارت و دلالی به رفاه و ثروت رسیدن را درمعاملات تجربه کرده بودند و کار پرسود دلالی را به تولید ترجیح دادند، با چنین شیوۀ ویرانگر، عایدات کلان نفت را برای واردات جنس از کشورهای خارجی، مخصوصا “چین” به جیب خارجی ها ریختند. هنوزمتوجه فاجعه ای که ازنابودی تولیدات صنعتی، به مردم خواب رفته تحمیل کرده اند نیستند و نمی دانند که با این شیوۀ دلالی چه جنایت بزرگی در راه نابودی اقتصاد کشور مرتکب می شوند و برای نسلهای آیندۀ ایران، چه روزگار فلاکتباری را به میراث می گذارند!
درهمین گذشتۀ نزدیک نمونۀ ورود بی رویۀ کفش از چین، باعث تعطیلی چندین کارخانۀ بزرگ شد. آیا همان رفتاری که تُرک ها درمقابل واردکنندگان وحکومت کردند نمی شد درایران پیاده کنند؟ کارخانه داران و کفش دوزان وکارگران صنعت کفش درترکیه، بعد ازتذکر چندباره به دولت، برای جلوگیری ازورود کفش، وقتی دیدند کسی به شکایت آنهاتوجه نمی کند، با آتش زدن کفشهای وارد شده ازچین درگمرک، مسئله را پایان دادند.
برگ هائی ازاین کتاب شامل اطلاعات مفید ازبهره برداری و مدیریت درست وسالم ازمنابع طبیعی کشور، درراهِ تولیدات صنعتی وفرآورده های آن است. جالب اینکه ارتباط تنگاتنگ کشاورزی با صنعت را با زبانی ساده به خواننده توصیح می دهد :
«ما اولین کارخانه پتروشیمی که درآبادان درست کردیم ازمواد اولیه پالایشگاه آبادان استفاده می کرد. به عبارت دیگرفرآورده های نفتی تبدیل شد به اجناس تولیذی مواد اولیه برای ساختن پودر رختشوئی، پلاستیک وهمچنین سودسوزآور . آن وقت خود سود سوزآور یکی ارمواد اولیه کارخانه کاغذ سازی ما بود درهفت تپه. وازاین گذشته مصرف بسیار بزرگی در صنایع نساجی و روغن نباتی و غیره ما داشت. … همین سود سوزآوری را که ما تولید می کردیم، قبلا از اروپا دربشگه های سنگینی وارد می کردند، چون اگر نشت کند جنس های دیگرراخراب می کند. به این ترتیب کرایه حمل و نقل و نگهداریش سنگین بود و انبارداریش گران تمام می شد. …… یعنی شما کشاورزی را درهفت تپه توسعه می دهید و نیشکر درست می کنید وبعد شکرها را که بیرون آوردید تفاله نی روی دستتان می ماند. بعد آن تفاله نی را برمی دارید خمیر می کنید مخلوط می کنید با مقداری خمیرکاغذ و این می شود مواد اولیه شما. بعد سود سوزآوررا ازآبادان می آورید. آن وقت یک مقداری هم خاک چینی از زنوز آذربایجان، که تا آن روز نمی دانستید این معدن زنوز چه معدن نازنینی است، به آن اضافه می کنید و این می شود کاغذ. صنعت یعنی همین.” ص137 – 138 .
ترویج صنایع کوچک و دستی نیز از مسائلی ست که دربرنامه های صنعتی کردن کشور، از نطرها دورنبوده و با پیگیری در چهارگوشه کشور ، صنعتگران کوچک دستی که اکثرا بینام و نشان بودند مورد حمایت قرار می گیرند.
عالیخانی دراین باره نیربا توضیحات کافی و مفید که دربخش پایانی بخش دوم کتاب آورده، نظر خواننده را در احیای منابع طبیعی گمنامان پراکنده در سطح کشور، جلب می کند.
درمقوله صنایع کوچک به مسئلۀ جالبی اشاره دارد که دورازچشم دولت ومسئولان بدون سر وصدا کمک بزرگی به صنایع حمل و نقل و دیگر تولید کنندگان گوناگون انجام می دادند :
«با بررسی این که چه درکشورداریم و چه می بایست داشته باشیم شروع کردیم و به نتایجی رسیدیم که برای خودمان تعجب آوربود. مثلا وقتی که خواستیم ببینیم درتهران چه صنایع کوچکی داریم، گروهی را فرستادیم که فقط درمنطقه دروازه قزوین، که می دانستیم درآنجا ازاین نوع کارگاه ها زیاد است، درآنجا بالای 400 کارگاه صنعتی پیدا کردند. » ص 142

بخش سوم روابط اقتصادی خارجی
عالیخانی از خدمات اصل 4 یاد می کند. وجدان سالم صرفنطر ازتعصبات ملی وقومی ودینی می باید که در تمیزهریک از این برنامه ها، ارج وقرب خدمات انسانی را ذکرکند. نمی توان فواید بهداشتی اقدامات اصل 4 را نا دیده گرفت ویاانکار کرد. به کمک همین اصل 4 بود که مالاریا درایران ریشه کن شد. در تهیه آب سالم و حتا ساختن مستراح وحمام دردهات دور دست کشور کمک می کردند.
شخصا خاطره نفرت انگیزی دارم از نبودن مستراح در یک روستای خوش آب و هوائی درآذربایجان، در سال های 1345 یا 46 بود که در راهسازی جاده “ورزقان علمدار” کارمی کردم. درسرراه آبادی خوبی بود دربلندترین نقطه که از آن طرف سرازیر می شد به سمت علمدار و جلفا. اسم روستا درست یادم نیست، ولی انگار، “مزرعه”بود رودخانه ای هم از کنار آبادی می گذشت که آب گوارائی داشت . وضع زندگی روستاییان هم بد و فقیرانه نبود. کشاورزی خوبی داشتند. صورت ها سرخ و سفید با اندام های متناسب. ولی دراین آبادی مستراح نبود. اهالی روستا در بیابان و پشت درخت ها هرجا که خلوت بود، شکم ها را خالی می کردند و با سنگ های آلوده خودشان را تمیز می کردند بوی گند وآزاردهنده همیشه ازمسافت دور به مشام می رسید. راه ماشین رو تا آن زمان به آن روستاها از “داش کَسَن ” به آن طرف وجود نداشت. تنها وسیلۀ رفت وآمد چهارپایان بودند. اما دردرو دیوارکوچه های روستا آثار رنگ باختۀ شعارهای “گرد ددت و ضد مالاریا ” به چشم می خورد. پرس وجوکردم که چرا خانه ها مستراح ندارند. گفتند زمانی مآموران اصل 4 مبارزه با مالاریا آمدند و چند تا مستراح عمومی ساختند ولی کسی استفاده نکرد. با ملا جواد نامی که ملای چند روستا بود و دفتردار رسمی آن منطقه، صحبت کردم بعد ازمبالغی حرف و حدیث گفت تو درخانه ای که هستی برای خودت یک مستراج بساز واین مردم را رها کن. ازفحوای کلامش دستگیرم شد که ملا ازاینکه روستا در آیندۀ نزدیک توسط جاده به اهر ومشگین شهرو شمال ایران و ازسوی دیگر به جلفا و مرند و تبریز وصل می شود ناراحت است. اوبرای حفظ سلطۀ خود، بیشتر ازاین محیط آلوده، حق وحقوقی برای روستائیان قائل نیست.
به اظهار عالیخانی، اصل چهار، درصنایع کوچک هم به صنعتگران محلی کمک های لازم انجام داد. این نکته را باید تذکر داد که: کمک به یک کشور عقب مانده فرق می کند تا تسلط و تشکیل نوعی حکومت جنبی و آمرانه. عالیخانی این نکته را به درستی دریافته ازدخالت آنها درکلیۀ امورکشورمی گوید پس از 28 مرداد که مقام های امریکائی یک غرور بی اندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است و چه برایش بد. تاجایی که :
«همان سال های اولی که به ایران برگشته بودم یک دفعه عکسی دیدم که واقعا زننده بود، و به من خیلی بر خورد، ولی مثل این که مقامات مسئول توجهی به آن نمی کردند. ان هم یک عکسی بود که یک عده سرباز ایرانی ایستاده بودند و شاه هم از آن ها بازدید می کرد. معلوم بود لباس ها را آمریکائی ها به عنوان کمک نظامی می داده اند و روی کمربندها علامت (US Army) به چشم می حورد … بهرحال یک مقداری حالت تبختر شاید درآمریکائی ها ایجاد شده بود، ولی این امر به موازات چیزهای دیگر و کارهای مثبتی بود که آنها می کردند.” ص 149
قبلا اشاره کردم که عالیخانی در صفحه 19 ، ازقول “مجیدیان که آن موقع قائممقام بانک ملی بود” می گوید:
« من ترجیح می دهم که این چند میلیون دلار را این ها به ما ندهند و ما یک مقدار دندان روی جگر بگذاریم و این قدر خفت گدائی از خارجی ها را نکشیم»
و امروزه، وقتی هرایرانی شرافتمند که پست سرش را نگاه می کند، از شنیدن این سخنان و افکار منطقی و غرور آفرین که درآن تنگناها وگرفتاری ها درسرداشتند وازخفت و خواری ها رنج می بردند، با حس احترام ازآنها یاد می کند، همچنانکه با دلی پرازنفرت، وقتی نشان (US Army ) در تن سرباز ایرانی می ببیند، به هادیان و بانیان این عمل شرم آور وننگین لعنت می فرستد. از این اعمال مداخله گرانه بود که نفرت از امریکا درابعاد گسترده درکشور اوج گرفت .
عالیخانی، دراین بخش نگاه همه جانبه ای دارد، به روابط ایران باکشورهای عربی وضمن اشاره به تحریکات عبدالناصر و دیگران، تحلیل واقع بینانه ای دارد از نزدیکی فرهنگ ها.
«طی سده ها نه ما ونه عربها هیچکدام سعی نکردیم فراتر ازبُغضهای بیربط وغیرمنطقی خودمان، به صورت گسترده تری به فرهنگ و تمدن خودمان نگاه بکنیم و ببینیم تا چه اندازه به هم آمیخته ایم.» ص 166
ازروابط ایران و اسرائیل و توسعه صادرات و روابط با کشورهای خارجی و قرارداد فروش گاز به شوروی با اطلاعات تازه دراختیار خواننده قرار می گیرد.

بخش چهارم کتاب “فضاهای تصمیم گیری” ست
برکناری علم از نخست وزیری و آمدن حسنعلی منصور بالا بردن نرخ بنزین و به دنبال آن شروع نا آرامی ها درتهران و اعتصاب رانندگان تاکسی و تصویب”لایحه مربوط به حقوق دیپلوماتیک برای نظامیان امریکائی”
که درتاریخ از آن به نام “کاپیتولاسیون” نام برده شده و به روایتی همان لایحه باعث ترور منصور گردید، معرفی و انتخاب امیرعباس هویدا به نخست وزیری و تصویب لوایح انقلاب سفید شاه ومردم و مهمتر، ورود زنان به مجلس شورایملی آن هم برای نخستین بار درتاریخ مشروطیت ایران، جریان تآسیس کارخانه سیمان آبیک، درمحدوده 120 کیلومتری تهران که حلاف قانون بوده و با دخالت شاه، باید اجرا می شد که شد. و لفت و لیس ها و سوء استفاده های مالی دکتر ایادی پزشک مخصوص شاه و دخالت های ناروای دیگر سوداگران مثل امیرهوشنگ دولو که تقاضاهای خلاف قانون اورا در صفحات 254 – 245 شرح می دهد.که درنهایت به رنجش و دلخوری شاه از عالیخانی منجر می شود، از روایت های این بخش از کتاب است.
کتاب با ارزش عالیخانی، سندی ست جالب وزنده بخشی از تاریخ معاصر کشور، درحال توسعه اقصادی و آبادانی بی نظبر درسراسر تاریخ که در بیست و هفت سالگی رژِیم جمهوری اسلامی به بازار آمده است.
این اثرقابل بحث، با وجود کمبودهای تحلیلی و نظری، از زنده ترین اسنادی ست که ایران، با پیشرفت های سریع ولو آمرانه، وارد مرحله ای از رشد اقتصادی و صنعتی شده و درنیمه راه با طوفان تغییررژِیم، از نفس می افتد. اما مهم، ساماندهی کارهای مثبت است که امروزه درسراسر کشور اثرات نیک آن پیداست.
سکوت در بارۀ دستاوردها و تنها، برجسته کردن فساد آن دوران ره به جائی نمی برد. وجدان های آگاه و در کنار آن، داوری تاریخ خط ومرزهای مسئولین راتعیین می کند. با جا به جائیِ ارزش های آرمانی، هرگز نمی توان حقیقت های تاریخی را پنهان و یا تحریف کرد. یادمان باشد که وجود فساد دراکثر جامعه ها، هرگز مانع رشد پیشرفت ها نبوده و نیست. امروزه در مدرن ترین کشورهای جهان، فسادهای کلانِ مالی صورت رواج دارد که هر ازگاهی، صدر نشین اخبار جهانی ست. توضیخات عالیخانی دربارۀ فساده و لغزش های مسئولان ردۀ بالائی کشور، که با زبانی نرم ودیپلوماسی به کار گرفته شده، مؤلفه های تازه ای را درپیوند با طغیان های احساسی مردم خشمگین، یادآورمی شود. درچنین چشم اندازاست که با دیدِ باز” زمان” با تمیزمداخلات بیگانه ها درتبیین برخی حقایق پشت پرده، ارزش نهائی اثرعالیخانی را باید سنجید ونقدش کرد: کارمهم و برجسته ای از دوران تضادها، در کارزاری سخت ، بین سنت و تجدد به داوری نشست .

بازنگری درتاریخ
دهم بهمن 1398 لندن