این برنامه از پنجره ای رو به خانه پدری را با شعری از دفتر اشعار دکتر علیرضا نوری زاده آغاز می نماییم . سپس همراه با شما خوبان به گفتگو با آقای پرویز کاردان کارگردان ، فیلمساز و هنرمند تئاتر می نشینیم.
دکتر نوری زاده :درود بر جناب کاردان عزیز.
پرویز کاردان :درود بر شما دکتر علیرضا نوری زاده عزیز و درود بر شما که یادی کردی از آن دوران و نمایشنامه چشم به راه یا در انتظار گودو، مثل اینکه هنوز هم در انتظار گودو هستیم ، آنموقع ها هم که صحبت از انقلاب میشد همه فکر میکردند گودویی خواهد آمد ، گودویی که نجات بدهد شاید راه بهتری برای مردم ایران داشته باشد، شاید بوی دموکراسی را مردم به مشامشان برسدو خیلی ها فکر میکردند خمینی که میاید شاید آن گودو باشد،آن شخصی که همیشه فکر میکردند از راه میآید، خیلی ها میگفتند که او گاندی زمانه است عجیب است !! چه گاندی از آب درآمد !!!
فبل از اینکه صحبت بکنیم من یک تشکر و قدردانی داشته باشم از شما برای این شعرهایی که در اول برنامه میخوانید و من شاهدم که همینجا سروده میشود یعنی میتوانم مطمئن بگویم چون کاغذ سفیدی بود و قلمی، و شما شعر را گفتید. باید اقرار بکنیم که شعر در زندگی ما نقش اساسی دارد. داشتم برنامه ام را کامل میکردم در عکسها دیدم مردم سفره هفت سینشان را بر مقبره فردوسی و حافظ میگذارند یا کورش ، که سفره هفت سین هیچ چیزی نمیشود جز ایرانی بودن .
دکتر نوری زاده : اتفاقی که افتاده است ما بعد از انقلاب هویت ایرانی خودمان را پیدا کردیم تا قبل از انقلاب حواسمان نبود شما شیرازی هستی و پرسپولیس و مشهد مرغاب جزو زندگیت هست، واقعا میخواهم بدانم چند نفر از هموطنان من از خراسان ، یا جلفا یا دشت مغان اینقدر توجه به پرسپولیس داشتند منظورم این است که الان یکدفعه انگار ماها خود را پیدا کرده ایم، داستان اشغال ایران در هر حمله ای که عربها آمدند ، ترکهای غزنوی و آسیای میانه و بعد مغولها و تیموریان و غیره ، بعد از هر مدتی ما یکدفعه آن احساس ملی مان زنده میشود، رژیم جمهوری اسلامی که آمد انقدر اینها ضد ملی بودند که تازه مردم ایران متوجه شدند ، جنگ ایران و عراق عاملی شد که مردم بدانند وطن یعنی چی؟؟ عربهای ایران و کردها بیشترین مقاومت را کردند در حالی که به آنها ظلم میشد همیشه آذربایجان ما در برابر ترکان عثمانی ایستاده است ، بلوچ ها هم همینطور منظورم این است که اقوام ایرانی هم هویت خودشان را باز یافته اند متوجه شدند که ما همه در کنار هم یک ملت واحد هستیم، این را میخواستم از شما بپرسم این داستان در انتظار گودو و محول شدنش به داوود رشیدی جریانش چی بود چی شد انتخاب شدی ؟؟
پرویز کاردان : ببینید اولا من در اداره تئاتر بودم و اصلاً ساموئل بکت بعنوان یک نو پرداز در دنیا معروف شده بود و نمایشنامه در انتظار گودو دو سه تا ترجمه در ایران شده بود و یک آقایی هم در ایران ترجمه کرده بود اسمش را در انتظار خودو گذاشته بود، البته این گودو اصلا مقصود خودو یک خدا یا چیز دیگری نیست بلکه همان کسی است که منتظرش هستیم و اجرا های متعدد این را معروف کرده بود اول بیشتر از همه پرویز صیاد گفت بیایید این را کار کنیم و بعد داوود رشیدی هم آنموقع از فرانسه آمده بود و آشنایی داشت با انتظار گودو ، منهم یک نقش لوکی که همیشه چشم براه گودو بود و من عاشقش بودم و او انسان تکیده ایست که طنابی به گردن دارد و آن آدم پولدار اورا میکشد و این چمدانرا باید حمل بکند ، اجازه بدهید که یک اجرایش را مدتی پیش در لوس آنجلس دیدیم و گروهی از نیویورک آمده بودند و اجرای آمریکاییش را دیدیم و خانم من هیچوقت ندیده بود این اجرای من رو و گفت بیام ببینم این نقشی که اینهمه ازش صحبت میکنی چیه، اینقدر زیبا بود اجرای آن اینجا که من بی اختیار گریه کردم ، اشکی که من ریختم نه برای ساموئل بکت بود نه برای گودو ، برای آن چیزی که که گم کردیم آن گذشته ای که گم کردیم و آن عشقی که به تئاتر داشتیم و عشقی که به نوآوری داشتیم ،و به فرهنگ تئاتر در سراسر جهان داشتیم . الان روی بچه های تئاتر چنان فشاری هست که بخاطر یک کلاه گیس یا آهنگ یا لباس خانم کاری را که ماه ها اینها تمرین کرده اند نمایش داده نمیشود !!!!!
دکتر نوری زاده : نه واقعا برای من آنزمان یادم است و همه ما بلند شدیم برایش دست زدیم و من راجع به آن نوشتم ، بعد کاردان مدتی در صحنه تئاتر است ولی پایدار نمیماند و بنظر من سریال کاردان را از تئاتر میدزدد، این تحول چگونه صورت گرفت؟؟
پرویز کاردان : ببینید سریال در ایران قبل از اینکه تلوزیون بیاید پاورقی بود و بسیاری از کسانیکه مجله میخواندند به خاطر پاورقی ها بود ، یعنی صف میکشیدند تا این پاورقی ها بیاید و همه نشریات پاورقی داشتند و برای من داستان مرد اول که در مورد رضا شاه است که چگونه روی کار آمد و متاسفانه خیلی ها دیگر در قید حیات نیستند و بیشتر قسمتها در آرشیو رادیو تلوزیون هست و من آن را ندارم قرار نبود انقلاب بشود!! فکر اینها را نکرده بودیم اما حالا جمع میکنیم شاید برگشتیم، با آغاز کار تلوزیون ملی ایران پیش از آن به انگلیس رفته بودم برای یک دوره ای که در ارتباط با کارهای تلوزیونی داشتم همیشه علاقه به سریال داشتم آنجا سه قسمت از یک سریال بنام سرکار استوار را نوشتم تا اینکه برخورد کردیم با بچه های تلوزیون ملی ایران و گفتند که هنوز دوربین ها نیامده و قرار شد من قسمت اولش را فیلم بکنم و بچه ها را انتخاب کردم و بعد صیاد خودش با کوشش خودش آنرا تبدیل به صمد کرد و یک نفر برای من توی این فیلم بازی کرد و اسمش علی حاتمی بود . ………….
با ما باشید و برنامه پنجره ای رو به خانه پدری را با دوستان و آشنایان خود به اشتراک بگذارید، منتظر شنیدن نظرات شما پیرامون این برنامه هستیم.