این برنامه از پنجره ای رو به خانه پدری را با شعری از دفتر اشعار دکتر علیرضا نوری زاده آغاز می نماییم . امروز روز کارگر است، و روز انسانهای آزاده ای که با جان و جهانشان دنیا را می سازند و بعد یک رژیم آدم کش و غارتگر و دزد بجای اینکه حق آنها را بدهد در جنوب لبنان برای حسن نصرالله ویلا می سازد و برای حشد الشعبی پول خرج میکند و مملکت را غارت میکنند . اسماعیل جان ، کارگران عزیز، دست هایتان و شانه هایتان را می بوسم روزتان مبارک باد. سپس همراه با شما خوبان به گفتگو با آقای ستار عزیز خواهیم نشست و با ایشان در ارتباط با مسائل مختلف به تبادل نظر خواهیم پرداخت.
دکترنوری زاده : سلام و خیلی خوش آمدید ستار عزیز
ستار : بنده هم سلام عرض میکنم و این روز کارگر را به تمامی کارگران تبریک میگویم این حکومت ۴۰ سال است که مردم را با جرثقیل به دار میکشد و مردم سکوت کرده اند یا کارگران شرکت نفت که آن موقع اعتصاب کردند چرا الان اعتصاب نمیکنند چه داستانی پشت این قضیه است ؟؟
دکترنوری زاده : کارگرها آخرین گروهی بودند که به اعتصاب پیوستند اما شرکت نفت زودتر شروع کرد بله، اما من یادم است که تمام آخوندها سعی کردند که کارگرها را بیاورند اما بی نتیجه بود چون کارگرها راضی بودند و در سود کارخانه سیهم بودند شما یادتان هست همان ایران ناسیونال آقای خیامی کارگران در بهترین وضعی زندگی میکردند و کارشان خوب بودامکانات داشتند کارگرهای امروزاین وضعیت را ندارند
ستار : دوستان من زرتشتی هستند و در ایران ناسیونال رفته بودند از کارگران شنیده بودند که اگر آقای خیامی بر گردد با مژه هایمان را برایش فرش میکنیم شما ببینید که این آخوند ها را که آورده اند برای نابودی ایران آمدند.
دکترنوری زاده : من و شما از یک نسل هستیم و بودیم و دیدیم که چطور مملکت پیش میرفت من میامدم انگلیس ،تابستان که برای تعطیلات به ایران میرفتم میدیدم که زمین و زمان زیر و رو شده چطورتغییرات صورت گرفته است . ستار توی خوانندگان ما احتمالا تو سیاسی تربودی، نه اینکه سیاسی دائم بخوانی بخاطر صراحتت که از روز اول رک و پوس کنده همیشه حرفهایت را زدی.
ستار : من در حد حقیقت و راستگویی چیز دیگری نگفتم ، در این چهل سال دریغ از یک خبر خوش غیر از بدبختی و فقر بیچارگی برای آن ملت ، و اینجور که اینها دارند دزدی میککند و می چاپند اصلا باید مملکت از بین رفته باشد ولی هنوز سر پاست.
دکترنوری زاده : ببین این مملکت چقدر ثروتمند بوده و زیر بنایی که رضا شاه و محمد رضا شاه ساختند . ستار ورزشکار هم هستی ، هنوز چهارشنبه ها فوتبال بر قرار است ؟
ستار : بله، من این چهار شنبه که تمرین رفتم و بعد پنج شنبه برای اجرای برنامه رفتم بلژیک چون بیست و هفتم بلژیک برنامه داشتم با یک آقایی بنام جواهریان ، به اصطلاح آن سماور های جواهریان را پد و پدر بزرگش درست میکردند و میخواستم بیشتر بمانم نشد
دکترنوری زاده :چه کسانی میآیند و با تو بازی میکنند
ستار : از بچه های قدیمی دیگر کسی نمی آید ولی من هنوز بازی میکنم این برنامه چون زودتر ضبط میشود من سه شنبه میروم و چهار شنبه اول ماه مه فوتبال بازی میکنم از ۸ شب تا ۱۰ و نیم بازی میکنیم
دکترنوری زاده : ستار چهارنسل با تو کار کرده اند
ستار : چهل سال است که این حکومت بر سر کار است و هیچ عفو عمومی نداده است یعنی این حکومت غیر قانونی است دیگر.
دکترنوری زاده : آدمی که آن موقع ۱۰ سالش بوده الان ۵۰ ساله است و چهار نسل با تو حال کرده اند و صدایت را دوست داشته اند من وقتی میبینم پسرم آهنگ های تو را گوش میدهد خوشحال میشوم
ستار : و ۲۹ نوامبر میشه ۷۰ سالم یعنی چهل و اندی سال است که ما در غربت و بیرون مملکت هستیم
واقعا غربت خیلی سخت است .
دکترنوری زاده : بعد آدم توی آن دریا هم نباشد و بخواهد شنا هم بکند !! و موفق هم باشد بسیاری از دوستان شاعر خودم حتی یک بیت شعر نمیتواند بگوید و وقتی میگویم چرا؟؟ میگوید : من از وقتی از آن فضا آمده ام شعر نمیتوانم بگویم آهنگ نمیتواند بسازد.
ستار : باور کنید چند تن از این دوستان من به ما میگویند بهترین آهنگسازان ایرانی الان در آمریکا هستند چرا به آنها نمی گویید باید گفت فضا نیست، برای کار آنها، اون فضا برایشان خیلی مهم بوده .
دکتر نوری زاده: با اینکه بارها از تو پرسیده ام اما ممکن است حالا بینندگان جوانتری برنامه را ببینند چطور شد خواننده شدی؟
ستار : من در تیم بانک ملی بازی میکردم و وقتی مربی تیم موقع مسابقه شد به من گفت هافتایم دوم تو بازی کن من هم قهر کردم و آمدم و به پدرم گفته بود، بگذریم من یادم هست موقعی که بچه بودم برنامه کارگر بود من می نشستم جلو تلوزیون و جمال وفایی و سوسن و آغاسی میآمدند و میخواندند در عالم بچگی میگفتم من همه شما را میگیرم. یادم هست که ما چهار برادر یک اطاق داشتیم و رادیو گوشی گوش میکردم و یک دفتر چه قرمز رنگ داشتم و آهنگهایی که اینجا پخش میشد شعر هایش را آنجا مینوشتم بعدا هم که خواننده شدم من هیچ ادعایی ندارم ولی یک دائراة المعارف متحرک هستم گزافه نگفتم .و من همیشه از حفظ می خوانم و اولین باری که به شرکت کاسپین رفته بودیم این آقای کاردان آمده بود آنجا و گفته بود من برای این سریال خانه بدوشم یک خواننده تازه میخوام بعد آنها گفته بودند که ما با یک خواننده تازه قرار داد بسته ایم، بابک یک آهنگی ساخته بود و ایرج هم شعرش را گفته بود و این شعر به داستان آقای کاردان میخورد و این را روی سریال گذاشت ………
با ما باشید و برنامه پنجره ای رو به خانه پدری را با دوستان و آشنایان خود به اشتراک بگذارید، منتظر شنیدن نظرات شما پیرامون این برنامه هستیم.