پنجره ای رو به خانه پدری چهارشنبه ۲۱ آذر

این برنامه از پنجره ای رو به خانه پدری را با شعری از دفتر اشعار دکتر علیرضا نوری زاده آغاز می نماییم. ابتدا به مناسبت سالروز ۲۱ آذر با شما سخن خواهیم گفت و سپس به گفتگو با میهمان عزیز برنامه جناب آقای فرامرز فروزنده خواهیم نشست و با ایشان به سخن خواهیم نشست.

نوری زاده: جناب فروزنده لطفا بطور کامل خود را برای بینندگان ما خودتان را معرفی کنید .

فروزنده :من در محله امامزاده یحیی تهران بدنیا آمدم و بچه خیابان ری و امام زاده یحیی هستم بعد آمدم به پشت رسوما که بعدا پارک خیام شد و زمانی که کارشناس سازمان برنامه شدم به تهران نو رفتم و در آنجا سکونت گزیدم و تا زمان خروج از ایران هم در همان خانه مسکونیم در تهران نو بودم ، از نظر طبقاتی متعلق هستم به خانواده یک کارمند دولت ،پدرم کارمند پست و تلگراف بود و مادرم زنی فرهیخته و خیلی بالا تر از سطح پدرم و او بود که کوشش زیادی را برای تعلیم و پرورش من منظور کرد وآنچه شما مبینید تنها میراثی است که از پدرم گرفته ام، پدرم ضمن کارمندی یک هنرپیشه درجه ۲ و یا ۳ تئاتر ایران بود و هفته ای دو سه روز سر زانوی او می نشستم و او که بعضی اوقات نقش کسی که حرف میگذارد به دهن هنرپیشه ها را بازی میکرد و از آن دکه کوچولو بازی هنرپیشه ها را نگاه میکردم . هنرپیشه هایی چون شهلا و محزون و حمید قنبری و مجید محسنی سارنگ اکبر مشکین اینها خیلی هاشون برای من ساندویچ میخریدند شهلا بخصوص و همیشه شهلا آرزو میکرد که وقتی من بزرگ شدم یکی از دختران او را بگیرم حالا من یک بچه شش ساله بودم و اینها بود پشت سرم.
پدرم به من فن بیان را آموخت و اولین باری که در حضور یک جمع صحبت کردم ۶ سالم بود و این ادامه پیدا کرد ، اما همین پدر همین مادر بعدها وقتی در ۱۸ سالگی خودم بعلت علاقه ای که به رشته تئاتر و سینما داشتم در کنکور دانشکده هنر های زیبا شرکت کردم و نفر یازدهم شدم و خیلی از یلان سینمای ایران هم شرکت کرده بودند و من هم یک بچه ای بودم منتها اینها آمده بودند تا مدرک بگیرند و در قسمتهای فرهنگ و هنر مدرک لیسانس کمکشان میکرد اما من نه عشق به این کار بود و شبها من تاریخ هنر میخواندم ، در آن کنکور بیس و پنج نفر را برای رشته کارگردانی و سینما میپذیرفتند و من در آن کنکور از دکتر نامدار و سنتاتور بوشهری دو تا عالی گرفته بودم و نفر یازدم در کنکور هنر های زیبای دانشگاه تهران شدم در رشته کار گردانی، آمدم به خانه و با خوشحالی گفتم من نفر یازده شدم و این افتخار بزرگی برای من بود و به پدر و مادرم گفتم آنها در آن موقع بسیار مذهبی شده بودند بخصوص مادرم ،باور کنید که دو هفته تمام مادر من اشک میریخت که من وارد دانشکده هنر های زیبا نشوم .
همزمان من در رشته علوم اجتماعی هم قبول شدم در دانشگاه تهران و مجبور شدم به پدر و مادر خودم تسلیم بشوم. و بنابراین ادامه ندادم . بعد از آن در کنکور اول ورودی تلوزیون ملی ایران که تشکیل شده بود و آقای رضا قطبی مدیر عامل موقتش بود شرکت کردم و در رشته گویندگی در بین ۱۸۰۰ نفر دوم شدم، و مدتی هم بطور آزمایشی در تلوزیون ملی ایران کار کردم اما یک روز خانم مولود عاطفی مرا صدا کرد و گفت ببینید این ابرو های من خیلی پهن بود و نور دادن به صورت من مشکل شده بود و چشمان من شبیه چشمان گاو میشد ، و گفت تنها یک راه است ، و آن اینکه زیر ابرویت را برداری .
آن موقع خانه ما در دروازه دولاب تهران بود محله یک محله متوسط رو به پایین است و گفت نترس آقای عارف هم همین کار را کرده است و او هم همین مشکل را داشت، این پیشنهاد و زیر ابروی برداشته در محله دروازه دولاب چجوری رفت و آمد کنم ؟ شما در نظر بگیرید ۴۵ سال پیش من چجوری برم ،هیچی از تلوزیون بیرون آمدم اما این علاقه در من بود .

نوری زاده : این نکته را هم من بگویم انسانها در یک شرایطی یک اتفاق میتواند بکلی مسیر شان را عوض کند و یک اتفاق دیگر دقیقا در آن مسیر قرارشان بدهد انسانها یک حالت عجیب غریبی دارند خانم عاطفی که اشاره میکنی سالها با هم کار کردیم در رادیو و گوینده یکی از برنامه های من هم بود و بعد در صدای آمریکا همکار شدیم و همسرش مهندس عاطفی که خیلی زود رفت مثلا من یادم میآید که من بچه بودم و در مسابقه برنامه کودک که توسط خانم روشنک و آقا بیژن اجرا میشد شرکت کردم یک رادیو کوچلو بردم بعد سالها بعد همکار شدم با خانم روشنک و آقا بیژن رفته بود، خیلی جالبه که میگویی با یک زیر ابرو میتوانستی امروز در جایی دیگر باشی چقدر ساده زندگی عوض میشود.

فروزنده : البته اگر امروز به من پیشنهاد میکردند اینکار را میکردم ولی خوب شرایط آن زمان و محله جاهلها که منزل ما بود بعد از این جریانات که نتوانستم وارد کار سینما و تلوزیون بشوم یک خوش شانسی هم آوردم که وقتی دنبال کار میگشتم کاری که پیدا کردم در یک دوره آموزشی فوق لیسانس سازمان برنامه شرکت کردم این یکی از بزرگترین شانسهای زندگی من بوده درست است که روی صفحه تلوزیون بسیار نبودم کارشناس سازمان برنامه باید دارای بیان قوی باشد چون بیشتر ساعتهایش به گفتگو با دیگران در سطوح مختلف میگذرد

نوری زاده : سازمان برنامه جای محترمی برای من بود چون تمام دوستانی که آنجا داشتم انسانهای محترمی بودند داریوش آشوری و شاهرخ مسکوه و دکتر نوری اعلا ، یعنی یکروز که به آنجا می آمدم و آنجا می نشستم خیلی برایم جالب بود

فروزنده: اگر قبل از آن در اداره ثبت احوال کار به من میدادند به آنجا میرفتم چون پول احتیاج داشتم ولی شانس با من یار بود و من وارد سازمان برنامه شدم و خیلی سخت بود در آنجا جا افتادن و متاسفانه اولین مدیری که مرا استخدام کرد امروز در زندان است آقای محمد باقر نمازی که الان در زندان جمهوری اسلامی است یکی از چهره های درخشانی بود و وطن پرستی و خواهان گسترش و توسعه بود و در این راه قدم بر داشت او بود که در سازمان برنامه معاونت امور استانها را ایجاد کرد او بود که بخش عمده بودجه را از حالت تمرکز جدا کرد و به صورت استانی در آورد و امروز در زندان است و از ناراحتی قلبی هم رنج میبرد……….
با ما باشید و برنامه پنجره ای رو به خانه پدری را با دوستان و آشنایان خود به اشتراک بگذارید، منتظر شنیدن نظرات شما پیرامون این برنامه هستیم.

یوتیوب دانلود فایل صوتی فایل صوتی کم حجم گوگل درایو