در آرزوی نوروزی که پیام زندگی با خود بیاورد / علیرضا نوری زاده

خمینی آمد تا ریشه نوروز را برکند ولی ریشه‌اش را نوروز برمی‌کند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ مارس ۲۰۲۴ ۹:۱۵

علی خامنه‌ای در بهشت‌زهرای تهران- اسفند ۱۴۰۲- وبسایت علی خامنه‌ای

سید علی خامنه‌ای، «ولی فقیه»، امسال عید به مشهد نرفت. جای ضربه سنگین انتخابات هنوز سرخ است، در عین حال در مشهدی که زوارش برآن‌اند تا در مزار حضرت فردوسی به نوروز سلام کنند، چه می‌توانست سرهم کند و به ملتی هدیه دهد که دیرگاهی است بیزاری خود را از او و رژیم جهل و جور و فساد اعلام کرده‌اند. البته بهانه این بود که رمضان است و حضرتش مشغول عبادات ونافله صبحدم‌اند.

سال ۱۴۰۱ که به پایان رسید، خانه پدری در اندوه فرزندان بالای دار، نوجوانان یک‌چشم، زندان‌های لبریز، از زیر تنه غم و درد بیرون شد اما پیشاپیش می‌دانست که نبرد پیش رویش از نوع دیگری است و این بار او به عنوان حریفی خسته در برابر هیولایی می‌ایستد که یک سال به قول وزیر داخله ولی فقیه دو انقلاب را ناک‌اوت کرد.

در طول سالی که گذشت، ولی فقیه در پی تجدید سرکوب‌ها بر آن شد تا بختش را در میدانی خارج از وطن بیازماید. فرمان فرمانده کل ششم اکتبر به عساکر رسید. پهپادها و موشک‌ها به پرواز آمدند. دو روز در بارعام مقام ولایت گفتند و سرودند و از «فتح‌الفتوح» غزه سخن رفت.

گمان سید بر این بود که کار تمام است و دلاوران بازمانده از خیبر میخ آخر را به تابوت رهروان مکتب موسی کوبیده‌اند. نخست بازوی مقاومان غزاوی را بوسید اما تنها دو روز بعد، از غزه تبری جست و آن بی‌گناهان را به امان خدا رها کرد تا نتانیاهو عقوبتی تلخ و خونین بر جان و جهانشان نازل کند.

بعد به سراغ کسانی رفت که علی اکبر ولایتی، مشاورارشد سیاسی‌اش، در وصفشان گفته بود: مردانی که با لنگ و خنجر و البته مشتی قات (نوعی مخدر رایج در یمن) در گوشه لپشان به جنگ شیطان می‌روند و «مقام ولایت» ۱۳ سال بود با به خدمت خود درآوردنشان، یمن را به یک بیغوله‌ مبدل کرده بود. کمربستگان حوثی آمدند، ترقه‌هایی در دریا و آسمان در کردند و بی‌دلیل خود را در معرض انتقام و ضربات سنگین آمریکا قرار دادند.

و این‌سو در خانه پدری، اینک چهل و پنجمین نوروز بر شانه‌های نسیم بهاری و برای ما در تبعیدماندگان با یادها و خاطرات سال‌های وصال از راه می‌رسد. تصویر خوش نوروز در خانه پدری همچنان جهان خاکستری غریب به غربت نشسته را رنگین می‌کند.

آخرین پیام نوروزی پادشاه به غربت خفته در الرفاعی قاهره در مزار شاهان در جان و جهانم جاری است. سرفرازی ملتش را آرزو داشت و پیشرفت و خوشبختی جوانانش را. امیدوار بود فرزندان به سفررفته‌اش بازآیند که همه درها به رویشان باز بود.

ما در پاسخ به پیام او چه کردیم و چه گفتیم؟ تا او کفن نشود، این وطن، وطن نشود.

ما چه کردیم؟ به خویش، به فرزندانمان، به نوادگانمان، به نیاکانمان، به آن همه سرود و خاطره و زندگی، به نوروز و حضرت فردوسی و مولانا و خواجه شیراز چه کردیم؟

عید انقلابی

«آقا» می‌گوید عید نداریم. مهندس بازرگان می‌گوید داریم، خوبش را هم داریم. قرار بود «آقا» آزادی و پول نفت را طبق‌طبق در خانه‌ها تقسیم کند، دیگر نباید به «غم»‌مجالی دهد که لشکر انگیزد و خون عاشقان ریزد، بلکه باید با ساقی عمامه‌دار اهل هیچستان ساخت و بنیاد غم و اندوه را برانداخت.

نخستین اعدام‌ها البته چهره بعضی‌ را درهم کرد اما در وطنی که خیلی‌ها از مذهبی و چپ و حتی راست اعدام‌ها بر بام مدرسه علوی را جشن گرفتند و یک‌صدا به «رهبر عزیز» می‌گفتند که «خمینی عزیزم، بگو که خون بریزم» چه کسی در اندیشه خانواده افسران و دولتمردانی بود که گلوله‌های انقلاب در همان یک ماه و ۱۰ روز پس از انقلاب سینه‌ها و چشم‌ها و دست و پایشان را سوراخ کرده بود.

بعضی از خانواده‌های زندانیان و شماری از اعدام‌شدگان تا آن روز را می‌شناختم. با آنکه خشونت انقلابی و خدای قاصم و جبار را بر بام مدرسه علوی و حیاط زندان قصر دیده بودم، نمی‌دانستم فروردین خونین‌تر از اسفند خواهد بود و گلوله‌های برادران انقلابی سینه‌های بسیاری از آن‌ها را که می‌شناختم، از چپ و راست، کافر و متشرع، سوراخ‌سوراخ خواهد کرد.

خمینی بر آن بود که نوروز را به بهشت زهرا وصل کند. بهشت زهرا را واقعا «حضرت امام» آباد کرد. که حالا ردیف‌ردیف و هزارهزار جوانان وطن در خاکش خفته‌اند (البته به اضافه کفرآبادهای بسیار و خاوران‌های بی‌شمار و قطعه‌های ۴ و ۱۰۹ و ۴۱).

سه روز پیش از عید «رهبر کبیر» فرموده بودند «ما امسال عید نداریم». خیابان‌ها انباشته از مردمی بود که یک سال پیش در برابر جعبه تماشا، شو «میخک نقره‌ای» تماشا می‌کردند و هرگز باور نداشتند مجری برنامه، فریدون فرخزاد چند سال بعد با کارد سلاخی ماموران به قتل خواهد رسید.

وصلت موقت خمینی با «قدرت خانم» هزاران کشته به جا گذاشت اما خامنه‌ای جوان‌تر بود و کامجویی بیشتری کرد و بیشتر کشت. حال بر آن است تا عصای قیادت را به آقازاده‌اش مجتبی هدیه دهد؛ آن هم در برابر ملتی که بارها فریاد زده‌اند: «مجتبی بمیری، رهبری رو نبینی»

نوروز ۱۳۵۸ با خون آمد اما من هنوزم امیدوارم شاهد نوروزی باشیم که از چشمه‌اش زندگی می‌جوشد.