دو ماه عمر وصل تا فصل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی، سفیر سیار جنبش است – AFP

آن‌ها که طی نیم قرن یا کمی بیشتر نوشته‌ها، تحلیل‌ها، شعرها و البته گفته‌های مرا خوانده یا شنیده‌اند، پیوند مرا با فلسطین می‌دانند. ۱۷ ساله بودم که به دفتر مجله فردوسی رفتم و شعر «عاشقی از فلسطین» محمود درویش، مهم‌ترین شاعر مقاومت فلسطین، را که به پارسی برگردانده بودم، روی میز عباس جان پهلوان گذاشتم. پهلوان با نگاهی سریع به شعر فقط پرسید اهل خوزستانی؟ گفتم نه ولی زبان عربی را نزد پدرم و البته آقا سیف، معلم سرخانه‌ام (ملای شوریده‌سر آذربایجانی عمامه‌انداخته و لباده‌به‌آتش‌فکنده) با جدیت بسیار دنبال می‌کنم. هفته بعد که شعر چاپ شد، در آن فضای فلسطین‌زده مورتقدیر قرار گرفتم. از آن پس ادبیات مقاومت کارت‌ویزیت من شد. رفیقم، غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم سرشناس که اداره انتشارات بعثت را عهده‌دار بود، «حماسه فلسطین» را که مجموعه‌ای از بهترین شعرهای مقاومت فلسطین بود منتشر کرد. ۲۰ سالم بود. بعد «نفت سلاح ما در نبرد» نوشته عبدالله طریقی، وزیر نفت عربستان سعودی را به خواست جلال آل‌احمد (که با مادرم خویشی نیز داشت) به پارسی برگرداندم و از آن پس در کنار نگارش شعر و نوشته، شعر و قصه‌های مقاومت فلسطین از بزرگانی چون نزار قبانی، یوسف الخال، سعید عقل و صلاح عبدالصبور را ترجمه کردم.

محمدرضا جعفری روزی به دفتر مجله فردوسی زنگ زد و قراری گذاشتیم (فرزند آزاده زنده‌یاد عبدالرجیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر که رژیم جهل و جور و فساد مصادره‌اش کرد و آن برجسته‌ترین کانون نشر خاورمیانه را در کف مشتی دزد جاهل قرار داد که شعورشان در حد حسین کرد شبستری بود). محمدرضا در دوران سربازی و ستوان دوم بود. من بعد از دوسالی با پایان دانشکده حقوق به سربازی رفتم. در آن بالاخانه دفتر امیرکبیر نشستیم و گفت‌وگو کردیم. یک‌باره با لحن بسیار صمیمی گفت علیرضا علاقه‌مندیم مجموعه‌ای از شعرهای محمد درویش را دست‌چین و ترجمه کنی. بعد هم با صداقت و ادب همیشگی‌اش افزود حق ترجمه و تالیف ۱۵ درصدی هم می‌دهیم.

خیلی خوشحال شدم. یک سناریو فیلم می‌نوشتم، بین دو تا سه هزار تومان دریافت می‌کردم. خیلی هم راغب نبودم. حالا کاری که سر تا پای جان و جهانم را لبریز می‌کرد، به من عرضه شده بود. کار را با نظارت پدرم به پایان بردم و چه ترجمه‌ای شد. با نام «بیرون از اسطوره‌ها»؛ جوانان راه‌آهن و جوادیه، آمیزه‌‌ای از شعرها را چندین شب در کاخ جوانان راه‌آهن به صحنه بردند که بسیار از آن استقبال شد.

از آن پس با سفرهای بسیار به سوریه و لبنان و مصر و اردن، با شاعران و مبارزان فلسطینی از نزدیک آشنا شدم. هنگام محاصره اردوگاه آوارگان تل الزعتر در بیروت از سوی ارتش جنایتکار حکومت بعثی حافظ الاسد، کنار فلسطینی‌ها بودم. بعدها که عرفات در سومین شب به تخت نشستن اهریمن به تهران آمد، به مهندس بازرگان گفت: این علی در تل الزعتر بر زخم فرزندان مقاومت اشک می‌ریخت و مرهم می‌نهاد.

بعد از عرفات، دوستی من با یکی از باشرف‌ترین رهبران فلسطینی، محمود عباس (ابومازن)، رهبر ملت فلسطین، ادامه یافت و امروز او را یگانه بخت صلح بین فلسطین و اسرائیل می‌دانم. حیف که ۱۰۰درصدی‌های دست‌راستی یهودی به اسحاق رابین مجال ندادند پروژه صلح را تکمیل کند و میدان به دست تندروهای لیکود و احزاب مذهبی تندرو افتاد. هم‌زمان جمهوری ولایت فقیه با هزینه کردن میلیون‌ها دلار و تشویق تندروهای فلسطینی، مانع از آن شد که صلح به بار نشیند.

این همه نوشتم و طی هفته پیش در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» گفتم تا به این نکته بسیار مهم برسم که حتی از نظر منی که دل با فلسطین داشته و دارم و این‌ همه ظلمی را که به این ملت بافرهنگ روا شده است، برنمی‌تابم، سفر شاهزاده به اسرائیل را برگ برنده‌ای می‌دانم که او در چهارراه جهان بر زمین زد و تنها کوتوله‌های سیاسی از مشاهده و نحوه پوشش این سفر دچار همورویید مغزی شدند.

منهای آن‌ها که سال‌ها پشت در برزخ انتظار کشیدند و پیرانه سر میل جوانی دارند و با یک استکان چای نعناع و نان قندی یاد سال‌های چریکی و اردوگاه جورج حبش و نایف حواتمه در لبنان و امان افتاده‌اند و دلشان می‌خواست شاهزاده دو سه تا از آن‌ها را به‌عنوان راهنما به قدس و حیفا می‌برد.

از این هم مصیبت‌بارتر حکایت آن‌ها بود که دست در بیعت «زن، زندگی و آزادی» دادند اما از فردای جورج تاون، دم خروس بدعهدی‌شان از پس لایه‌های «این منم طاووس علیین‌شده» بیرون زد.

من همیشه با نگاه به سرنوشت آقای اسماعیلیون دیدگانی پراشک و قلبی مجروح داشته‌ام. در انتظار رسیدن همسر و فرزندت چشم به آسمانی که خبر فاجعه از زمین به گوشت می‌رسد، خونت منجمد می‌شود و از آن لحظه، زیستن فاجعه‌ای است که لحظه‌ای رهایت نمی‌کند. در چنین احوالی، سفر با بزرگان سیاست و با مبارزان راه آزادی نشستن آرامت می‌کند. به جمع جورج تاون دعوت می‌شوی، در برلین هزاران تن با تویی که تا دیروز ناشناس بودی، همدلی می‌کنند؛ اما حالا همه تو را در کنار شاهزاده رضا پهلوی، دکتر شیرین عبادی و کاک عبدالله مهتدی می‌شناسند. وقتی شاهزاده و نازنین و مسیح به کنفرانس مونیخ و بعد و قبلش پارلمان اروپا در استراسبورگ و شورای اروپا در بروکسل می‌روند، می‌گویند دلگیر شده‌ای که مدعوان از جانب مونیخ انتخاب شده‌اند. چرا شما باید دائما روی ترازو بروی؟!

من افسرده می‌شدم؛ خبرها را می‌خواندم و فقط خودخوری می‌کردم و هفت ماه با همه صدق از شما حمایت کردم؛ با آنکه می‌دانستم چرا بعد از ۴۴ سال مبارزه و دونوبت با خطر جانی روبرو شدن، سهم‌خواهی نمی‌کنم؛ اما شما ازراه‌نرسیده، به وزن‌کشی افتاده‌اید!

دلم از شما گرفت آقای اسماعیلیون! (ایام هجر را گذراندیم و زنده‌ایم/ ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود)

سرانجام بیانیه کذایی آمد و بعد مصاحبه که چقدر پرتحریف بود و خالی از مهر. برادر من! رضا پهلوی در راستای وظیفه‌اش بر بلندای ستیز آمده بود. شما چنگ در چنگش زدید به قصد تقرب. شاهزاده چه گفته بود که مستحق ملامت شد؟ جز آنکه بر مبنای تعهداتش تاکید کرد درهای اتوبوس باز است و بلیتی در ورود مطالبه نمی‌شود؟ شما به بهانه «تحمیل عقیده» رفتید؛ حالا خواهید دید جز جمع جورج‌تاون کسی اشک از نگاهت پاک نخواهد کرد، افلاکی هم نمی‌شوید.

چهار روز بعد اطلاعیه چهارامضایی بیرون آمد با این مضمون: «چهار ماە پیش ما از طیف‌های گوناگون و با پیشینەهای سیاسی متفاوت، از روی باورمان بە اهداف و آرمان‌های انقلاب زن، زندگی، آزادی و در پاسخ بە انتظار عمومی جامعە برای ایجاد یک کانون هماهنگی بەهم پیوستیم و گرد منشور مهسا جمع شدیم. ما جز کمک بە جنبش در داخل، گسترش روح تکثر و تنوع و تقویت همکاری و همبستگی کە پیام‌های مهم این انقلاب بود و نیز رساندن صدای جنبش آزادی‌خواهانە مردم بە گوش جهانیان، هدفی در سر نداشتیم. هدف ما یاری رساندن به مردم‌ برای خواسته اصلی‌شان، یعنی صندوق آزاد رای برای تعیین حکومت دلخواهشان است و رسیدن بە آزادی و عدالت و برخورداری از یک زندگی انسانی با تکیه بر مبانی حقوق بشر. می‌خواستیم و کماکان می‌خواهیم کە درخدمت بە این اهداف شریف و انسانی، سهم خود را ادا کنیم. هرچند شرایط پیش‌آمده ادامه همبستگی را دشوار کرده است، ما ادامه اتحادمان را توشه راه تلاش‌های بعدی خواهیم ساخت. منشور مهسا از دل انقلاب زن، زندگی، آزادی سر برآورده است و تا پیروزی آن معنای خود را از دست نخواهد داد. نازنین بنیادی، شیرین عبادی، مسیح علی‌نژاد و عبداللە مهتدی.»

عزیزان من چرا مرموز حرف می‌زنید؟ چه شرایطی پیش آمده که مردم برای دانستن آن غریبه‌اند؟ اسماعیلیون از درز کردن حرف‌ها ناراحت است. با کاک عبدالله سخن می‌گویم، او آزرده از آن‌ها است که می‌گویند بعد از چهار دهه مبارزه و از دست شدن شماری از بهترین عزیزانش، چرا ایمان خود به یکپارچگی ملی را آواز می‌کند. حرف‌هایی که در بعضی شبکه‌ها عنوان می‌شود، برای من هم مشمئزکننده است چه برسد به صاحب‌دردی چون عبدالله مهتدی. شیرین عبادی بعد از دریافت جایزه صلح نوبل گفت کار سیاسی نمی‌کند اما در تصمیم خود تجدیدنظر کرد و برای فرزندان دردکشیده خانه پدری پیام داد که می‌آیم.

من نمی‌دانم بیانیه چهار تن از جورج‌تاونی‌ها با همدلی با شاهزاده نوشته شد یا نه؟ این‌همه ناصواب گفتن درباره هواداران شاهزاده گاه بی‌سبب نیست. ۴۰ سال پیش شاهزاده در اولین دیدارمان از مگسان گفت و شیرینی؛ افراطی‌های راست و چپ می‌کوبند؛ یکی در حمایت از پهلوی سوم و یکی در نفی پهلوی‌ها. به فیلم‌ها و تصاویر شاهزاده و همسرش در رم و پارلمان ایتالیا می‌نگرم. آیا وقت آن نیست که از این سرمایه بزرگ بهره ببریم و نگذاریم سرنوشت جنبش مهسا و زن، زندگی، آزادی به سرنوشت جنبش سبز و ندا دچار شود؟

برای ندا نوشته بودم:

ندا دخترم
نازک‌آرای باغ جوانی
ندا دخترم پرتو زندگانی
به جشن عروسیت رهبر
یکی خاصه جلاد خود را روان کرد
که پیراهنت را به بارانی از خون بشوید
کسی را به صبح غزلخوان آوازهایت
به زیر عبای سیاهش نهان کرد
***
ندا دخترم لحظه لحظه
نفس‌های گرمت
به روی تن مرگ پرواز می‌کرد
تو بودی که با چشم‌هایت جهان را صدا کرده بودی
جهان در پی پر زد‌ن‌هات بیداری‌اش را
به یاد عزیز تو آغاز می‌کرد
ندا دخترم حجله‌ات را
همه داغداران
به سوی سحرگاه بیداری سبز بردند
که نام تو را در صف عاشقان وطن می‌شمردند
تو بودی که با آخرین جمله‌هایت
امید رهایی،
به جان‌های پردرد ما می‌دمیدی
ندا دخترم، این تو بودی که ما را
از این ظلمت مرگ و نفرت
به صبح شکوفایی زندگی می‌کشیدی

شاهزاده امروز پاسدار همه خون‌هایی است که از سرنگونی هواپیمای اوکراینی، ۵۳۰ کشته در خیابان، شماری اعدامی، ۹۰ بصیرت جان به‌ساچمه‌ازکف‌داده ریخته شده‌اند. یاری‌اش کنیم. اگر اسرائیل می‌رود، برای گردش و تفریح نیست. او امروز تمثیلی از شعری است که زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار همواره بر لب داشت: من و دل گر فنا شویم چه باک؟ غرض اندر میان سلامت اوست.

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند و یادمان نرود این سفرها بی‌خطر هم نیست. می‌دانم کاک عبدالله با او است و شیرین بانو و نازنین و علی کریمی با همه دلش و… .