از عنعنات ملی سید ضیا تا جمهوری اسلامی سید علی آقا / علیرضا نوری زاده

در تاریخ معاصر ایران، تنها دو حزب ایران و توده، به معنای واقعی حزب بودند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲ دی ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ دِسامبر ۲۰۲۱ ۱۸:۳۰

حزب ایران در ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۲۳ به طور رسمی فعالیت‌های خود را آغاز کرد- تسنیم

با انقلاب مشروطیت، نمادهای یک جامعه در گذار از استبداد مطلق به نوعی دموکراسی، به‌سرعت ظاهر شد. آن‌ها که یک‌ شبه انتظار دموکراسی داشتند، به هرج‌ومرجی رسیدند که یک دهه پس از مشروطیت، آرزویشان برای امنیت و زندگی آرام در وجود سردار سپه تجلی یافت. احزاب سیاسی و روزنامه‌ها و کلوپ‌های چپ و راست گاه دو سه نفره و زمانی ۱۰ و ۱۰۰ نفره و تیراژهای بالاتر درجه «شور» را بالا بردند اما دریغ از «شعور». تجربه ۵۳ نفر با درایت رضا شاه و مردانش به جوخه اعدام ختم نشد. صدرالاشراف گفته بود بهتر است در دادگاه نظامی محاکمه شوند اما رضاشاه با رد پیشنهاد او گفت که حکم آنجا تیر است؛ این‌ها فقط فکر کرده‌اند؛ تیر و تفنگی نداشته‌اند و دادگاه مدنی باید به پرونده‌ آن‌ها رسیدگی کند.

با جنگ جهانی دوم، اشغال ایران و حضور سنگین روس و انگلستان و آمریکا، در کنار احزاب و روزنامه‌های مستقل، احزاب و روزنامه‌های وابسته به آن‌ها صحنه سیاسی و اجتماعی ایران را پر کردند. یک سو حزب توده و فرقه دموکرات و… را داشتیم و آن‌ سو حزب ایران و ملت ایران را. «کیهان» و «اطلاعات» و «آژنگ» و «باختر امروز» و «مرد امروز» را می‌خواندیم و حتما به «نامه مردم» و دیگر نامه‌های ریزودرشت حزب توده هم سری می‌زدیم.

حزب سياسی در درجه اول نيازمند برنامه و سازمان و فضای آزاد است. حتی حزب در قدرت در کشورهایی با نظام‌های دموکراتيک نیز بدون برنامه به قدرت نمی‌رسد و بدون فضای باز سياسی امکان عرضه برنامه‌های خود و رقابت سالم را نخواهد داشت. هیچ‌یک از کيان‌های سياسی در کشور ما به‌جز حزب توده و حزب ایران از اين ويژگی‌های ضروری بهره‌ای نبرده بودند. به همین دلیل چپ و راست احزاب یک‌شبه داشتیم و ۴۳ سال پس از انقلاب، حزب توده با ۵۷ نفر کلاب هاوس برپا می‌کند و احزاب دیگر نیز سرنوشت بهتری ندارند.

نوروز تلخ خونین

نوروز ۱۳۵۸ را با اعدام‌های بهمن و اسفند پشت سر گذاشته بوديم و بعد فروردين و ارديبهشت خونين بود که پس از قتل زنده‌یاد دکتر محمدرضا عاملی تهرانی، با مرحوم محسن پزشک‌پور، يار و همسنگر ديرين او، ديداری کوتاه داشتم. پزشک‌پور ديداری مفصل‌تری درخواست کرد. در پارک هتل قراری گذاشتيم و به‌ اتفاق داريوش نظری به ديدارش رفتم. نظری يکی از برجسته‌ترین و شجاع‌ترین نويسندگان اميد ايران بود که بعد از توقيف مجله يکسره به کار وکالت پرداخت که ناگهان مرگ دختر و همسر به جانش آتش زد و بعد سرطان و… تو گویی که بهرام هرگز نبود.

سر ناهار، پزشک‌پور افسرده از اعدام آژير -نام حزبی عاملی تهرانی- و اوضاع ایران از پادشاه گلايه بسيار کرد و يادآور عبارت پردردش در روز خروج شاه شد که «کدام چوپان گله‌اش را به کام گرگ می‌دهد و می‌گریزد؟» حرف‌هایمان به درازا کشيد تا آنجا که درباره حزب رستاخيز گفت: «لقمه بدطعم و بوی ايران نوين را به اسم خوراک رستاخيز برابر ما نهادند که بفرمایيد برايتان غذای مخصوص سفارش داده‌ایم؛ البته اگر نخوريد يا تشريف ببريد خارج! و یا؟» (نقل به مضمون)

پزشک‌پور خود از خورندگان اين غذا بود و چند روز بعد از تشکيل رستاخيز ضمن اعلام پيوند پان‌ايرانيست‌ها به حزب جديد، از اندیشه‌های داهيانه اعلي‌حضرتی که واقعا دوستش داشت و به او وفادار بود، تقدير کرد.

انديشه حزب واحد شاه چنانکه راويان امین نقل کرده‌اند، در شکل و نظم، دست‌پخت توده‌ای‌های نادم دوروبر دستگاه سلطنت بود و در تولد يافتن با توصیه‌های مرحوم انورالسادات، رئیس‌جمهوری مصر، ارتباط داشت. شاه در سال‌های پايانی کار خود، ترديدی نداشت که ماموريتی فراتر از يک رهبر معمولی به او واگذار شده است. به ویژه، زمانی که ابعاد بيماری خود را دريافت و خاصه پس از درگذشت اسدالله علم که بهتر از هرکسی او را می‌شناخت و قادر بود گاه به شیوه‌ای شگفت‌آور آرزوهای ارباب را برايش تصوير کند و سپس آن‌گونه که خود می‌خواهد اجرايشان کند. (نمونه‌اش طرح کيش، واداشتن وليعهد به فراگيری زبان و ادبيات فارسی به‌ صورت جدی، دورکردنش از فضای خرافی دو مادربزرگ، تشويقش به نظامي‌گری و خلبانی و در عين حال مردم‌داری)

علم به‌شدت با انديشه تک‌حزبی و رستاخيز بازی (به قول خودش) مخالف بود. نه به اين دليل که به دموکراسی اعتقاد داشت؛ بلکه از آن رو که وجود دو حزب ولو هردو بله قربان‌گوی نوکر ارباب در يک حکومت مطلقه را مفيدتر می‌دانست. اما شاه اين را نمی‌پسندید؛ چنانکه وقتی حزب مردم با دبيرکلی مرحوم عامری جان گرفت و زنده‌یاد غلامحسين صالح‌يار روزنامه ارگانش را خواندنی کرد و به تيراژ بالایی رساند، پادشاه رو ترش کرد و عامری ناکام از صحنه به غيبت ابدی دچار شد و علم مايوس و اندوهگين نوشت: «الملک عقيم».

با این‌همه بايد گفت تجربه حزب رستاخيز با بودن شاخه‌های جوانان و دانشگاهيان و روزنامه‌ای که مرحوم دکتر سمسار به راه انداخت و شماری از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران که با آن همکاری می‌کردند (ماشاءالله شمس‌الواعظین بعد از سال‌ها سکوت شبی که به دعوت ماه منیر رحیمی به کلاب هاوس آمد، روزنامه رستاخیز را بهترین روزنامه پیش از انقلاب خواند) و خیلی‌ها چون او می‌اندیشیدند.

رستاخیز در مراحلی می‌توانست زیربنای حضور پررنگ يک حزب در فضای سياسی ایران را پی بریزد. تشکيل جناح‌ها نيز در همين مسير بود. عمده‌ترین اشکال رستاخيز اعتقاد نداشتن گردانندگانش به حزب بود. مفهوم حزب همچنان‌ که در سال‌های پس از جنگ رايج بود، يک کلوپ کاريابی و به مقام‌های عاليه رسيدن بود. در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، چنانکه ذکر شد، جذب‌شدگان به حزبی چون «حزب ايران» نخبگان و تحصیل‌کرده‌های ايران بودند که عشق به وطن و آرزوی سرفرازی و پيشرفت ايران در جان‌ودلشان جاری بود و خيلی طبيعی است وقتی دولت ملی دکتر مصدق روی کار آمد، از حزب ايران، برجستگانی در دولت و حاشيه دولتش حضور داشته باشند؛ اما در سال‌های پس از ۲۸ مرداد، احزاب (منهای حزب ايران و در معيار بزرگ‌تر جبهه ملی از يک سو و حزب توده از سوی ديگر) به‌ضرورت و مصلحت زمان گرد يک شخصيت مرکزی شکل گرفتند و با کمرنگ شدن پرتو اين شخصیت‌ها، رنگ باختند و محو شدند.

از «عنعنات ملی» سيدضيا گرفته تا حزب دموکرات قوام‌السلطنه و بعدها مليون منوچهر اقبال، مردم ( اسدالله علم) تجمع منفردين ( دکتر علی امينی) ايران نوين (با حسن علی منصور و پس از او امیرعباس هويدا) همه اين احزاب شخصيت محور بودند. در حالي که حزب ايران بر اساس يک باور و انديشه ملی جمعی برپا شده بود و در جبهه ملی اول، در کنار پان‌ايرانيست‌ها و سوسیال‌دموکرات‌ها -ملکی و يارانش- و شخصیت‌های ملی محبوب، محوريت دکتر مصدق را پذيرفته بود و به‌مرور با تصويری از مصدق، شان و جايگاه يک حزب به معنای متداول آن در غرب را پیدا کرد.

حزب توده که در تبعيد بود نیز با تغيير دبير اول و اعضای کميته مرکزی‌ خود، در چارچوب ايدئولوژی و البته تعليمات برادر بزرگ‌تر در مسکو، کمتر شخصيت‌محور بود. البته بعد از ختنه اسلامی حزب در اطراف انقلاب، «پدر کيانوری» و «مادر مريم» محوريت يافتند؛ چنانکه برادر مسعود رجوی در سازمان مجاهدين خلق سازمانی را در وجود خود و سپس خودش و همسرش، مريم عضدانلو قاجار، خلاصه کرد؛ در حالی که فدایيان چون اسلاف چپ خود، روند يک تشکل سياسی ايدئولوژی‌محور را ادامه دادند.

در حزب ايران نيز تلاش‌های بیعت‌کنندگان با دکتر کريم سنجابی پس از رفتار ناجوانمردانه و غير حزبی با زنده‌یاد دکتر شاپور بختيار، ديری نپایيد و حزب دوباره به يک تشکل انديشه‌محور بدل شد. چنانکه امروز هم سایه‌ آن ادامه دارد.

باری بازگردم به قصه احزاب؛ رستاخيز اما حزبی بود که در ميان احزاب بر پا شد (گاه به فرمان شاه و زمانی چون حزب دموکرات به اراده بنيان‌گذار). در عهد پهلوی دوم که شخصيت محوری تعیین‌کننده وجود نداشت، دبيرکل حزب نيز به اراده و فرمان همايونی برگزيده شد. به عبارت ديگر، رستاخيز در عمل به حزب شاه تبديل شد و این بزرگ‌ترین خطای شاه و بدبياری حزبی بود که با آن جمع نخبگان، می‌توانست در بحران بعدی کارساز باشد؛ نه اينکه با آن‌ همه سروصدا بيايد و با دو خط برود. بعد از انقلاب خیلی‌ها مدعی بودند که به‌زور وارد حزب شده‌اند و بابت عضويتشان هزینه‌ای سنگين پرداختند.

در آغاز انقلاب، تولد ده‌ها حزب يا تولد دوباره و در مواردی تغيير شکل (چریک‌های فدایی و مجاهد و رنجبر و …) به يک تشکل و حزب سياسی را شاهد بوديم که در ميانشان، حزب توده و جبهه ملی با محوريت حزب ايران باسابقه‌ترین بودند و حزب جمهوری اسلامی هم با هیئت موسسی وابسته به مرکز اصلی قدرت يعنی آیت‌الله خمينی عبارت از سيد محمد بهشتی، محمد جواد باهنر، علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، عبدالکريم موسوی اردبيلی در ۲۹ اسفند ۵۷ اعلام موجوديت کرد و خيلی زود با پيوستن ميرحسين موسوی، حبیب‌الله عسکر اولادی تازه‌مسلمان و اهل‌بیتش، اسدالله بادامچيان، حسن آيت، حاج مهدی عراقی، محمود کاشانی، مهدی کروبی و علی درخشان در هیئت يک حزب دينی-انقلابی و ارتجاعی‌مسلک، حمله برای کنترل همه‌ قدرت را آغاز کرد. یک هفته پيش از آن، حزب جمهوری خلق مسلمان با محوريت مرحوم آیت‌الله سيد کاظم شريعتمداری اعلام موجوديت کرده بود.

نگاهی سريع به هیئت مؤسس اين حزب و حزب جمهوری اسلامی آشکار می‌کند که در صورت تحمل حاکميت، خلق مسلمان می‌توانست به يک حزب مدرن امروزی با جناح‌های چپ و ملی ليبرال تبديل شود. این حزب هم از تجربه و دانش شخصيتی چون مرحوم اميرتيمور برخوردار بود، هم شخصیت‌های آذری وطن‌پرست و پاکدامنی همچون دکتر علي‌زاده و نیز حسين منتظرحقيقی انقلابی با نگاه چپ خلق‌گرا گرد ميز هیئت موسس ديده می‌شدند. مهندس حسن شريعتمداری، جمهوری‌خواه ملی معتدل و آقای سيد هادی خسروشاهی با دلبستگی به اخوان‌المسلمين و سايه خاطره‌ نواب صفوی هم در حزب حضور داشتند و در کنارشان صدر بلاغی نشسته بود که به اسلام سياسی مهری نداشت.

این حزب خيلی زود توانست شبهات مرتبط با نگاه دينی شيعه را از ساحت خود بزدايد و علی‌رغم اتکای معنوی‌ به اعتبار آیت‌الله شریعتمداری، با حضور مليون سرشناسی چون حسن نزيه، دکتر رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای، محمود عنايت و … در جلسات هفتگی خود، روزنامه آزادش با مطالب متنوع سياسی و فرهنگی از چهره‌های سرشناس سکولار و چپ و ملی و اتخاذ مواضع ضد حاکميت دينی درباره با قانون اساسی و رد ولايت فقيه، گسترش و محبوبيت بسيار پيدا کند.

من هم‌زمان با سردبیری امید ایران، با خروج از اطلاعات، مسئولیت هفته‌نامه خلق مسلمان را نیز عهده‌دار بودم و خیلی زود تیراژمان ۱۰ برابر روزنامه جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی شد. در حالی که حزب جمهوری اسلامی هیچ‌گاه فراتر از کلوپ شاگردان و حاشيه خمينی و روضه‌خوان‌ها و بازاری‌های جمعيت موتلفه و چند تکنوکرات خمينی زده يا متظاهر به خمينی‌زدگی مثل مهندس ميرحسين موسوی و علی‌اکبر ولايتی، هويتی پيدا نکرد و با آنکه حزب حاکم بود و در انتخابات رياست‌جمهوری بعد از کنار گذاشتن اجباری جلال‌الدین فارسی به سراغ حسن حبيبی باسابقه ملی و نهضت آزادی رفت، شکست سنگينی متحمل شد.

البته حزب در انتخابات مجلس با به دست آوردن اکثريت کرسی‌های نمايندگی، پيروزی قاطع به دست آورد اما فردای آن روز بر سر تعيين نخست‌وزیر بين جناح موسوم به روضه‌خوان‌ها (در راس آن علی خامنه‌ای، رئیس‌جمهوری) و تکنوکرات‌ها به رياست ميرحسين موسوی -ابوزينب- سردبير روزنامه حزب، درگيری آغاز شد. درگيری که سرانجام در خرداد ۱۳۶۶، به فرمان خمينی، به انحلال نخستين حزب اسلامی حاکم بر ایران منتهی شد.

حزب خلق مسلمان نيز سال‌ها پيش از اين و بعد از درگیری‌های خونين تبريز، با دستگيری يا گريز رهبران حزب به خارج و اعدام تنی چند از فعالان و هوادارانش به دست خمينی، به شکل خونينی به نقطه پايان فعاليت خود رسيد.

از آن پس تا ظهور کارگزاران سازندگی بازهم به‌صورت يک کلوپ، فعاليت حزبی در ايران به جامعه روحانيت مبارز منحصر بود که خود با تایيد خمينی دوشقه شد (با خروج کروبی و محتشمی و موسوی‌خوئینی‌ها و … و تشکيل جامعه روحانيون مبارز) و جمعيت موتلفه اسلامی بود که هیچ‌ یک صفت و ویژگی‌های حزب به معنی واقعی آن را نداشتند.

خاتمی با توجه به اعتقادش به‌ضرورت حضور احزاب، اتحادیه‌ها و جمعیت‌های سياسی و فرهنگی و صنفی در عرصه مبارزات اصلاح خواهانه، کوشيد حزبی را پايه‌گذاری کند که خيلی زود مثل حزب جمهوری خلق مسلمان، مورد توجه نخبگان تحول‌خواه قرار گرفت و با عنوان جبهه مشارکت اسلامی با دبيرکلی دکتر محمدرضا خاتمی، دولت و مجلس را در دست گرفت و با مجموعه‌ای از روزنامه‌های اغلب همدل در افکارعمومی اعتبار بسيار پيدا کرد. اما در نبرد با دولت نيمه پنهان رهبر و مراکز قدرتی مثل سپاه و با خروج خاتمی از دايره قدرت، به قهر ولایی دچار و تکه‌پاره و پرپر شد.

دو دهه بعد، هنوز هم شماری از رهبران و فعالان حزب در حصر اجتماعی یا خانگی يا ماست خودشان را می‌خورند یا مثل ما روزگار دور از خانه پدری را در غربت سر می‌کنند یا چون جوانان تحکیم وحدتی به پیری و دل‌وجان شکستگی رسیده‌اند. عبدالله مؤمنی از کسانی بود که هزينه پایمردی‌اش را در زندان امنيت‌خانه مبارکه به سنگین‌ترین بها پرداخت. در واقع سرکوبی وحشيانه و خونين جنبش سبز نقطه پايان بر تلاش‌هایی بود که برای برپایی احزاب مدرن در ايران صورت می‌گرفت.

در چنين فضایی با موافقت خامنه‌ای که مثل سلفش به حزب اعتقادی ندارد و شعار «حزب ايران نوين پاينده باد / يک کمی هم حزب مردم زنده‌باد» را از ريشه در قول و عمل رد کرده است، زمانی نه چندان دور، قبل از انتخابات مجلس پیشین، دو حزب «ايران نوين» -البته با نام رهروان يا پيروان ولايت يا چيزی شبيه به آن- به رهبری علی لاريجانی و مردم (به اسم ندای ايرانيان به رهبری صادق خرازی، برادرزاده وزير خارجه سابق کمال خرازی، سفير ایران در سازمان ملل و فرانسه، معاون اسبق وزير خارجه و برادر همسر مسعود خامنه‌ای سومين پسر رهبر) جواز حضور در صحنه را پيدا می‌کنند.

نامه اخیر لاریجانی به شورای نگهبان نشان می‌دهد که سرنوشت دبیر کل حزب ولایت فقیه بهتر از سرنوشت دبیر کل حزب ایران نوین نبود؛ البته قوم‌وخویشی صادق خرازی با عروس آقا باعث شد سرنوشت دبیرکل حزب مردم مرحوم عامری برای او مقرر نشود اما بعد از قلع‌وقمع جنبش سبز، حزب صادق خرازی و حزب علی لاریجانی عملا دود شد و به هوا رفت؛ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

فکر نکنيد وضع ما در خارج بهتر از اين است. ماهم هنوز در برابرمان از حزب و تحزب به جز کلوپ‌های رفقا و همکاران قديمی و روياپردازان چيزی نمی‌بینیم. با اين حساب که هرکدام از اين کلوپ‌ها در درون خود دچار چنان اختلاف‌هایی‌اند که حتی مجال برگزاری يک نشست عمومی يا مثلا کنگره‌ را هم نداشته‌اند. با این‌ همه نباید نومید شد. حضور جوانان در سپهر سیاست دیاسپارو همچنان به امید مجال روییدن می‌دهد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.