من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی (حافظ)
نویسنده : دوست نازنینی، دانشمند و از همکارانم در دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف امروزی) توصیه کرد که به جای واژه جلوه بهتر است تجلّی بگویم. بنابراین در چاپ این نوشته واژه تجلّی بکار خواهد رفت. دراینجا هر دو را با هم می آورم)
ملّت ایران
در قرن بیست ویکم (م) حالت دنیای زندگی درهر کشوری نه استاتیک (سکون) بلکه پویا است. به شهادت تاریخ پاسخ به این پویائی که خود جان زمانه را بازتاب میسازد همانا توجه به “ممکنها و تبدیل آنها به واقعی”ها (فرآیند) است. زیرا “توجه” به “ممکنها ” و تبدیل آن به واقعیها مراحل تدریجی پیشرفتاند. در حالیکه پیآمد عدم توجه به آنها چیزی جزگسستگی این مراحل یعنی واماندگی نیست. این “واماندگی” را میتوان امروز در ایران زمین مشاهده نمود.
دانائی به این دوحالت، یعنی پیشرفت و واماندگی به وسیله انسان به رشتهﻯ تاریخ کشیده شدهاند. انسانی که خود سیستمی خودسازمانده است. به علاوه این انسان نه تنها میتواند در روی زمین سیستمهای خودسازمانده نیز به وجود آورد(مانند کارخانه اتوموبیل سازی) بلکه به مدد علم فیزیک قادر است برای کار آسمان نیز شرحی مبسوط ارائه دهد.
درست این چند فراز میان آسمان و زمینی تفاوتی بزرگ نشان میدهند.
نویسنده در مورد کیهان و نقش انسان درآن کاملتر در نوشتهای به نام عجایب ” کوآنتوم تئوری” منتشر خواهد کرد. این نقش که در کلام عزّت انسان منعکس می شود در قانون اساسی کشورهای بزرگ دنیای غرب در اصل “حفظ این عزت” برهمه تکلیف شده است. متأسفانه نقض این اصل در روی زمین به وسیله ایدهﻯ تروریسم به ویژه اخیرأ در کابل مشاهده می شود؛ کاری که لاابالیگری است، کاری که در صحنه گیتی نمیتوان و نه باید تحمّل کرد.
سعدی شیراز در غزل “لاابالی چه کند دفتر دانائی را” به ایرانیان آموخت که بدون تقویت هوشیاری خود که پیآمد آن تنومندی جان است، تن آدمی بیمصرف، میشود. این بیمصرفی نشان آدمیت را که عزت و شرافت است بیاعتبار میکند.
چندین قرن پس از سعدی، مارتین لوتر، ویلهلم فریدریش هگل و “کارل مارکس” برای واژهﻯ لاابالی لفظ “پوبل” را به کار بردند. به ویژه لوتر سخت برای نابودی این گروه برنامه داشت (شبیه اعمال غیرانسانی ولایت فقیه) و مارکس طرفداران خود را از خطر نظام سیاسی “پوبل” برحذر میداشت. نظری که چپهای ایران از آن بیخبر بودند.
این اشارات همه نشانهﻯ درستی نظر سعدی در مورد لاابالیگری است. چه پیآمد لاابالیگری سکون مرگبار وضعیت اجتماعی – سیاسی کنونی ایران است.
اما حادثه انقلاب اسلامی ایران را نمیتوان به حساب بیتوجهی به ممکنها گذاشت. خیر به عکس در آن دوران توجه زیادی به ممکنها میشد. از این رو این حادثه از دید تاریخی یک رجعت به عقب، به قرون وسطی بود. این رجعت نه در آن زمان بلکه بسیار زیرکانه پس از تبعید رضاشاه و مراجعت روحانیون به مساجد و تکایا آهسته آهسته با جهتگیری به سوی فاشیسم آماده شده بود.
متأسفانه چنین رجعتی نشانهﻯ نه هوشمندی و نه درایت یک قوم بلکه علامت نادانی و بیاطلاعی جمعی است که اعضایش جان و تنی جدا از هم دارند. این جدائی در ایران امروزی دوگونه حصار به وجود آورده است. یکی حصار خودی یعنی آقاها، زندهها، صاحبها و آن دیگری حصاری غیر خودی یعنی بردگان، مرده هائی زنده که تنها حق نفس کشیدن دارند. مطلبی که در بحث مسئله قدرت بررسی میشود.
خواننده گرامی در بخش یکم این نوشتار به سه مطلب اساسی پیچیدگی، درگیری و جلوهﻯ ممکنها اشاره شد. در اینجا به کُنه این مسائل توجه خواهد شد.
موضوع جلوه، تجلّی ممکنها
تاریخ بیان روند ” تبدیل ممکنها به واقعیهاست”. به راه انداز این روند “فورمول جلوه، تجلّی” گویند. در واقع چنین تبدیلی دنیای واقعیها را گسترش میدهد. گسترشی که سبب تکوین فرهنگ و با آن تولید تخصصهای جدید، یعنی نامهای عام نوین میشود. به چند مثال توجه کنیم:
در کار سیاست
دنیای واقعیها در سیاست همانا فضای زندگی (معیشتی) است. از دید سیستم تئوری به این بخش “محیط سیستم” گویند که در اینجا دستگاه دولت است. حالت این فضا به وسیله میزان “خیرعموم”
مشخص میشود. این میزان دیروز شاخص رضایت مردم از پادشاه بود و امروز نشانهﻯ میزان خرسندی آنان از دولت است. اما در نظام پادشاهی ایران وضعیت این فضا در گروی فضایل اخلاقی پادشاه بوده است. سعدی میگوید :
اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان وی درخت از بیخ
در صورتی که امروز در دوران تجدد وضعیت “خیرعمومی” وابسته به کار دولت است. یعنی دولت که کارش رفع دشواریهای اجتماعی است میبایستی مدام برای حلّ این گونه دشواریها از میان همهﻯ “ممکنها” آن ممکنی را برگزیند و به یک تصمیم سیاسی برگرداند که میتواند سبب افزایش “خیرعمومی” بشود. چنین فرآیندی به دولت اعتبار، “مشروعیت” میبخشد. پس مشروعیت در سیاست فورمول “جلوه، تجلّی سیاسی” است :
به عبارت دیگرهرکسی نمیتواند لیاقت چنین کاری را داشته باشد. بلکه شخصی صلاحیت دار، میبایستی مسئول تصمیم گیری سیاسی باشد و هم اوست که حق راه اندازی این روال را دارد. خوشبختانه صلاحیت اشخاص تنها با رأی مردم معلوم میشود.
مسئلهای که در کلام “صلاحیت دار” بازتاب پیدا کرده است. از این رو مردم در انتخابات اخیر ولایت فقیه نظامی را که 43 سال آزگار نتوانسته خیر عمومی را فزونی بخشد، نا صالح تشخیص دادند. یعنی کلید صلاحیت یا آویزه صلاحیت را از گردنش باز کردند. سادهتر، وی را معزول ساختند.
این گونه علائم برای مشاغل کلیدی سیاسی لازماند تا همه این آویزه را به طور یک نماد، یک سمبل فورأ بگیرند و دریابند که رابطهﻯ آنها با وی نه رئیس و مرئوس، نه دستور ده و دستور بگیر بلکه خدمتگذاری به ملّت است. لباس قضات کشور یکی از مهمترین علائم در میان علائم کلیدی است. چه این لباس سمبل”عدالت” است. پس هر کسی نمیتواند چنین قبائی را برتن بکند. ولایت فقیه به شدّت به این مقام و لباس اهانت کرده است اهانتی که با هیچ زبانی و هیچ معیاری قابل بخشش نیست زیرا این ولایت چه دانسته و چه ندانسته به همهﻯ مردم ظلم روا داشته است. واژهﻯ همه معنی مهّمی دارد. چه این واژه میگوید “این ولایت ظالم زمین و آسمان است. به عبارتی دیگر ولایت فقیه تا ابد نامشروع است. اما مردم در برابر نظام نامشروع حق شوریدن دارند(سیر کارل پوپر).
درمورد علم و دانش
در اینجا فضای واقعی فضای تئوریهائی است که برخود استوار، قابل تصوّر و تجسماند. از این رو با محدود ساختن علم به معیار درستی و یا نادرستی است که میتواند این فضا فزونی یابد.
در مورد اقتصاد
اما امر اقتصاد که بازار معاملات را میگستراند رفع کمبود را درگسترش آن به کار میبرد.
در کار دستگاه تدوین قانون
در کار دستگاه مقننه تنها تولید ساختارهای نرماتیو میتواند دنیای حقوقی را فزونی بخشد.
موضوع پیچیدگی
در دوران رضاشاه مردم برای نخستین بار پس از 14 قرن هویت پیدا کردند. هرکسی بنابر قانون میبایستی دارای یک شناسنامه باشد. هر شهری هم به چندین شعبه تقسیم شده بود (مردم دهات میبایستی به یک شهرک استان خودشان مراجعه میکردند) تا هر کسی برای گرفتن شناسنامه به آنجا مراجعه بکند. اما مراجعه به آن شعبه کافی نبود. بلکه هرکسی میبایستی مدارکی را همراه با سه قطعه عکس و دوشاهد (برای صحت وجودی خودش) فراهم میکرد تا اساسأ مورد بررسی آن اداره قرار بگیرد. اینها همه امکاناتی اضافی برای مردم بودند که به سادگی نمیشد در آن زمان از کنار شان گذشت. مثلأ میبایستی معلوم میشد چند مغازه عکاسی در یک محله وجود دارد، کی و چه مدّت این مغازه باز است، چه میزانی مشتری دارد، چه مدّتی طول میکشد تا عکس حاضر بشود ….. چنین وضعیتی کار زندگی را دشوار میسازد. از این رو به آن پیچیدگی گویند.
اصولأ چه در زمان رضاشاه و چه در زمان محمدّ رضاشاه درایران مردم مدام با چنین پیچیدگیهائی روبه رو میشدند. اما این پیچیدگیها خود نشانهﻯ یک جنب و جوش، یک پویائی بینظیر در کشور بود.
از جمله ایجاد یک واحد به نام خانواده، با داشتن محل سکونت و تعداد فرزندان همه شاهد دگرگونیها و تفاوت گذاری میان فرد و جمع به عنوان یک واحد اجتماعی بودند که با الفاظ بندهﻯ خدا، رعیت، جماعت، عمله و اکره فرق داشتند. این الفاظ نیز خودشان برای بسیاری از مردم یک پیچیدگی بشمار میرفت. زیرا فهم آنها را که با تفاوت گذاری حاصل میشود دشوار میساخت. پس درک پیچیدگی خودش یک دشواری است. سعدی در این مورد میگوید :
مشکلی نیست که آسان نشود مرد باید که هراسان نشود
به ویژه هنگامی که کسی ممکنی را واقعی میکند نیز پیچیدگی در جامعه فزونی مییابد. مثلأ ایجاد مدرسه و دانشگاه و استفاده از این امکانات در دوران پهلوی خودش تنها برای نوجوانان دشوار نبود بلکه والدین و دستگاههای مربوطه با روابط جدیدی میان خود و معنی آن مشکل داشتند. در این میان دو مسئلهﻯ دوران تجدد :
یکی وقت و دیگری پوشاک امور زندگانی را، به ویژه برای مردم فقیر کشور، بیش از هر مسئلهﻯ دیگری پیچیده کرده بود. زیرا تا پیش از رضاشاه وقت را مؤذّن و یا طلوع و یا غروب آفتاب تعیین میکرد. اما با آمدن رضاشاه یکباره همهﻯ کارهای دولتی و مدارس با تعیین ساعات کارشان منظم و مرتب شدند.
لذا مردم نیاز به ساعت پیدا کردند. این نیاز نیز دشواری دیگری شد که تنها خود ساعت را شامل نمیشود بلکه رابطه مردم با ساعت نیز خودش یک پیچیدگی بود. به علاوه در ادارات و در مدارس پوشش جدیدی رسم گشت که همراه خود نه تنها مشاغل جدید تولید نمود بلکه شاخص درجه و مقام افراد نیز شد.
اما تغییر پوشش زنان شاید نه تنها یک کار اساسی بود بلکه همان طور که هنوزهم درایران دیده میشود خودش بیش ازهر پیچیدگی دیگری تولید چالش در جامعه نموده است. پس :
به طورکلّی هرگونه امکانات (متغِّیر) بیش از حدّی (تعداد روابط) در دنیای زندگی تولید پیچیدگی میکند. زیرا مردم در روبه رو شدن با آنها نمیدانند چه باید بکنند، به چه کسی لازم است رجوع نمایند، چه شخصی میتواند وضعیت آنها را روشن بکند؟ چه مدارکی باید داشت و این مدارک را از کجا میتوان به دست آورد.
کوتاه در جامعه تعداد متغّیرها اگر بیش از تعداد روابط باشند به آن پیچیدگی گویند.
از این تعریف نتیجه میگیریم که ستم طبیعت(از جمله سیل، طوفان، زلزله، سوختن جنگلها، بیماریهای مُسری مانند کرونا ……)، جنگ و ترور نیز وضعیتی را به وجود میآورند که خود به خود به افزایش پیچیدگی در دنیای زندگانی خواهد انجامید.
موضوع تنش، چالش و درگیری
عمده ترین موضوع زندگی جمعی به راستی مسئلهﻯ تنش، چالش و درگیری اجتماعی است. اما فرهیختگان ایرانی به این موضوع و بررسی آنها کمتر توجه داشتهاند. زیرا کانون فکری آنها حکایات و روایات، یعنی نقّالی است. غالب کتب تاریخی به جای مانده نیز به فونکسیون نقالی زبان بیشتر از نقد آن توجه داشتهاند که خود با امر تجزیه و تحلیل ممکن میگردد.
ولی اگر کسی به نقالی بنشیند به واقع در آن چنان غرق خواهد شد(به دلیل جزئیات بسیار) که دیگر فرصتی برای تحلیل برایش باقی نخواهد ماند.
متأسفانه تاریخ 14 قرن اخیرایران سرشار از تنش، چالش و درگیریهای اجتماعی است. معنی این واژهها از یکسو و ریشهﻯ آنها از سوی دیگر برای هر گونه چاره اندیشی که به واقع در تصمیمات سیاسی متبلور میشود، بنیادیترین امور احزاب و دولت هر کشوری هستند. دانائی به ریشهﻯ این مفاهیم خود معرفتی است که میتواند آینده ساز باشد.
تنش و چالش
به ترتیب به معنی فشار درونی و بیرونی دردنیای زندگانی است. در دوران نخست وزیری قوام السلطنه به دلیل وضع بد نان (چه از نظر کیفیت و چه از نظر کمیّت) در تهران تنشی به نام “بلوای 17 آذرسال 1321” به وجود آمد. مردم به اتفاق دانش آموزان به خیابانها ریختند و فریاد برآوردند : “قوام گشنمونه”.
به عکس مسئله چالش که نشانهﻯ فشار از بیرون بر دنیای زندگی است میتواند مثلأ ورود انبوه پناهندگان غیر مجاز به کشور(ازافغانستان) و یا حادثه و یا عمل غیرمنتظرهﻯ گروهی و یا یک دولت باشد. در ایران در سه نوبت یکی زمان رضاشاه و دیگری در دوران محمد رضاشاه پس از 28 مرداد و سوّمی با ظهور خمینی با ایجاد ولایت فقیه چالش “جلوه، تجلّی” کرده است. تأکید برکلام جلوه، تجلّی به خاطر این است که بدانیم چالش به گونههای دیگری هم ممکن است.
در دوران پهلوی این چالش برآمده از مراکز آموزشی جدید در کشورند. این مراکز روی خانوادهها و نوجوانان و جوانان فشار زیادی وارد میآوردند. چون چنین مراکزی سنتی نبودند تا برای همه قابل فهم باشند. به علاوه این مراکز میبایستی خبرگان و متخصصینی را تربیت می کرد که نظیرش در کشور موجود نبود. از نظر روانی این نا آگاهیها تولید ترس و عدم اطمینان به خود میکنند. به این دلیل نیز دولت میبایستی با پیآمدهای این دگرگونیها مقابله میکرد که به دلیل نبود متخصص امکانش را نداشت. در دوران محمد رضاشاه نیز که سپاه ترویج و آبادانی ……. به وجود آمد این کارهم دیر بود و هم به کودکان و نوجوانان توجه چندانی نداشت. از این رو کشور با دشواریهای اجتماعی متفاوتی روبه رو شد که همه ناشی از عدم تربیت درست نسل جدید بود.
به ویژه ترس و عدم اطمینان به خود انگیزهای برای روآوری مردم به مذهب است.
امروز نیز ولایت فقیه دست به کارهائی زده است که چون خودش توان اجرای آنها را ندارد، غیر مستقیم در دنیای زندگانی مردم و در رابطه با کشورهای دیگر تولید چالش میکند. به عنوان نمونه ایران حتی قادرنیست حتی یک رآکتور اتمی آموزشی از نوع “کندو” خودش بسازد. ولی ولایت فقیه کارخانهای عظیم برای تولید آب سنگین از کانادا خریده است. چنین کارهائی تنها ثروتهای ملّی را به باد نمیدهد. بلکه افزون براین با نابودی محیط زیست و به خطرانداختن “خیرعمومی” که از وظایف ولایت فقیه است بدون شک آیندهﻯ مردم را نیز نا متعّین و نامعلوم میکند.
این چالش دارای پتانسیل ایجاد تنش در قشر نوجوانان و جوانان است. تنشی که میتواند حصار دورقلعهﻯ “صدرنشینان و امیران” شهرها را به لرزه درآورد. اما این لرزه تعامل “دولت و حصار نشینان” را جلوهﻯ، تجلّی “طور دیگرهم ممکن است”میدهد. از این رو نقطهﻯ عطف رژیم استبداد مذهبی است. زیرا دولت را به قدرت خویش نامطمئن میکند. اما
درگیری درگیری
در ولایت فقیه تمام تصمیماتی که دولت تا به حال گرفته است با آرزوها و توقعات میلیونها مردمی که فریاد الله اکبر سر میدادند مغایرت دارد(از جمله آب و برق مجانی و سهم نفت آنها).
گرچه در طول سلطنت محمّد رضاشاه درگیریهای اجتماعی بیشتر و شدید تر از هر دورهای پیش از وی بوده است. اما ریشهﻯ این درگیریها با ریشهﻯ درگیریهای کنونی از زمین تا آسمان فرق دارد. چه اگر نیک بنگریم، شدت و تندی و شتاب جریان نوآوری ایران درهیچ برههﻯ تاریخی قابل مقایسه با دوران رضا شاه و محمد رضاشاه پهلوی نیست. بدون شک براثر این شتابزدگی تصمیمات دولت نیز شتابزده میشوند. درست این گونه شتابزدگی موّلد پتانسیل درگیری است. زیرا چنین تصمیماتی محصول عدم توجه کافی به پیآمدهای خود است.
حمله شبانه به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران شامگاه یکشنبه ۲۴ خرداد (۱۴ ژوئن م.)2009 به وسیله نیروهای امنیتی و انتظامی ولایت فقیه عواقبی را داشت که هیچ کس انتظار نداشت. در دوران نخست وزیری جمشید آموزگارفقید نیز گروهی ناشناس به خانه آیت الله گلپایگانی در قم حمله بردند. به این حمله میبایستی بلافاصله آن طور که شاه میخواست توجه میشد تا از عواقب آن جلوگیری بشود که نشد. نتیجه این عدم توجه آتش زدن سینما رکس آبادان بود.
ازاین رو تصویب قوانین “به قید دوفوریت” جایز نیست.
معمولأ از دید دستگاه سیاسی، یعنی تنها مرجع تصمیم گیری هر کشوری، شرط اساسی گزینش هر تصمیمی توجه به عواقب، یعنی پیآمدهای آنست. زیرا هر تصمیم نپخته قاطعانه حامل پتانسیل “درگیری” است.
پختگی هر تصمیم سیاسی در توافق دولت با اوپوزیسیون به دست می آید(دمکراسی). این راز که سبب تصمیماتی میگردد که همه را به خود مکلّف میسازد، حکمتی است که در دوآلیسم دولت – اپوزیسیون قرار دارد. ایرانیان از دوران مشروطیت تاکنون غافل از این دوآلیسم در پی دوآلیسم فرمانده و فرمان بر سرگردانند.
علّت به وجود آمدن این پتانسیل همان طور که گفته شد این است که :
هر تصمیمی محیط سیاست یعنی دنیای زندگانی را با ایجاد امکانات جدیدی خود به خود بیش از اندازه دشوار میکند.
توجه بفرمائید در دوران رضاشاه مسئله داشتن هویت (شناسنامه) چه فشار و گرفتاری بزرگی برای مردم به وجود آورده بود. یا امروز مسئله “کرونا” و امکانات جدید آن به چه شکل جنب و جوش مردم را سخت محدود ساخته است.چه اگر کسی بخواهد به کشور دیگری مسافرت نماید، نه تنها برگه واکسن (امکان جدید) بلکه گواهی امتحان خون خود(امکان جدید) را که تنها 24 ساعت اعتبار دارد نیزمیبایستی به همراه خود داشته باشد.
موفقیت کشورهای بزرگ صنعتی در مقابله با کرونا و تهیه واکسن اتفاق نظری بود که دولت و اپوزیسیون به خرج دادند تا شرایط لازم برای برخورد درست با این بیماری در کشور فراهم گردد.
پس به طور کلّی در کشوری مانند ایران دوران پهلوی چون هر تصمیمی با خود پتانسیل درگیری دارد، دولت میبایستی دستگاهی نیز غیر وابسته به دولت برپا میساخت که بتواند نوآوریها را آهسته آهسته به نوآوری اجتماعی نیز تبدیل کند تا با این کار میان نو و کهنه (تکنولوژی و دستکاران) شکاف غیر قابل ترمیم نیافتد. به ویژه که در کشورهای عقب مانده تکنولوژی خودش برای توسعه خود میتواند امکانات مالی، بازار فراهم آورد، درحالی که به دستکاران هیچ گونه مددی نمیتواند برساند. مسئلهای که در این کشورها خود یک دشواری بزرگی را به وجود میآورد و مردم و کسبه را برعلیه تجدد میشوراند. این درگیری به دلیل اینکه نو و کهنه به دو زمان مختلف تعلّق دارند به درگیری “همزمانی نا همزمانان” معروف شده است. ریشه تمام آشوبهای دوران سلطنت پهلوی همین درگیری است که متأسفانه در کشمکش ایدئولوژیکی مملکت فراموش شده است. اتفاقأ کشورهای صنعتی بزرگ به این دلیل برای رشد کشورهای عقب مانده نظریههای دیگری داشتند که در گرما گرم تب سرمایه داری از جوشش و کوشش افتاد.
درست در جهت رفع دشواری”همزمانی نا همزمانان”محمد رضاشاه در دوران نخست وزیری هویدا دستگاهی را به نام ” مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی ” بنیاد نهاد که سرپرست آن دکتر احسان نراقی شد. او از نیروی سوّمیها بود. شاید گزینش وی نیربا میل نزدیک شدن شاه به این گروه بی ارتباط نباشد.
متأسفانه در طول چند سالی که این مؤسسه کار میکرد تنها مسئلهای را که دربارهاش کوششی نشد همین خواست شاه بود. یادم میآید چند روز پس از اینکه هویدا از نخست وزیری معزول شد، احسان نراقی تلفنی به نویسنده گفت میخواهد به دیدن هویدا برود و خواهش نمود من هم با او باشم که تنها نباشد. اما هنگامی که باهم به دیدن هویدا رفتیم (در منزل مادرش، در دروس) اقلأ حدود بیست نفری از بزرگان مملکت نیز حضور داشتند. آنجا معلومم شد که مسئلهﻯ تنهائی یک بهانه بیش نبوده است. بلکه او میخواست در مورد موضوع مهمتری با من صحبت بکند. این مهّم و بحث نویسنده با ایشان دربارهﻯ کار “مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی” مطلبی جداگانه خواهد شد که در فرصتی دیگر منتشر خواهم نمود.
البته یکی دیگر از کارهای مهمّ شاه ایجاد مؤسسه “نظرسنجی”بود که دکتر پرویزمرآت قرار شد آن را راه اندازی نماید. اما این پروژهﻯ بسیار بجا و بزرگ را نیز رندان و بدسرشتان به ناکامی کشیدند.
نتیجه گیری بحث در باره موضوع تنش، چالش و درگیری
الف – وجود پیچیدگی اجتماعی
هنگامی که در دنیای زندگی (محیط سیستم سیاسی) پیچیدگی بسیار میگردد برای اینکه دولت بتواند کار خود را ادامه بدهد، الزامأ میبایستی به کاهش پیچیدگی در دنیای زندگی بنشیند.
چنانچه این کاهش موفق نباشد تنش و چالش در دنیای زندگانی تولید میشود.
ب – وجود ممکنهای بدیل به هنگام تصمیم گیری دولت(کوتاه دولت در برابر جلوه، تجلّی)
از سوی دیگر دولت در برابر “جلوهﻯ، تجلّی هر ممکنی” به محض اینکه بخواهد معلوم بکند کدام یک ازممکنهای (تعاملهای بدیل) این جلوه، تجلّی برای دستگاه سیاسی ارزانتر تمام میشود یعنی ارجح است درخود یک پتانسیل درگیری به وجود میآورد.
به این دلیل میبایستی ممکنها- یا در این مورد تعاملهای- بدیل نسبت به شرایط معینی در محیط (دنیای زندگی) و امکانات علمی – فنی و فرهنگی کشورارزیابی و در نهایت براین پایه نیز تصمیم گرفته شود. تا گرفتاری به وجود نیآید. این ارزیابی شبیه اصل “کوچکترین اثر ” در فیزیک است
امید است با این تشریح همه بتوانند امور تنش و چالش و درگیری را ازهم تفکیک کنند. ریشهﻯ همهﻯ بدبختی و نابسامانیهای کشور نیز ناشی از همین عدم تفکیک است. بهترین مثال برای امر درگیری غائله نفت در دوران دکتر محمدّ مصدق السلطنه است که در طول حدود دوسال نخست وزیریاش جامعه ایران برای همیشه به دو پارهﻯ ضدهم شکسته شد.
پیش ازتوضیح این مطلب مسئله عرق ملّی و خلع ید استعمار نباید روی نظرات علمی اثری بگذارند. زیرا دراین صورت مطلب جنبه ایدئولوژیک پیدا میکند.
غائلهﻯ نفت
غائله نفت که خودش یک “جلوه، تجلّی” است(قراداد نفت طور دیگری هم میتواند باشد). در دورانی که مصدق رئیس فراکسیون اقلیت در مجلس و در ضمن رئیس کمیسیون بررسی نفت در آنجا نیز بود، دولت وقت که پس از علی منصور تیمسارحاج علی رزم آرا بود و مجلس شورای ملّی مسئله نفت را مهم ترین مسئله اعلام کردند.
به این شکل “جلوه، تجلّی” قرارداد نفت بنا برآنچه که گفته شد برای دولت در کانال خروجیاش موضوعی کشمکش سازشد. زیرا بنا بر آنچه که آمد دولت میبایستی برمبنای رأی کارشناسان عمل کند و تصمیم بگیرد تا در خود پتانسیل درگیری به وجود نیآورد.
در آن زمان دو تعامل یکی قرار داد “گس – گلشائیان” (مشارکت 50/50) و دیگری خواست فراکسیون اقلیت مجلس، “ملّی شدن صنعت نفت در تمام کشور” وجود داشت.
اما ایدهﻯ “صنعتی شدن نفت” با تبلیغات گستردهای که در فضای باز سیاسی کشور به وسیله این فراکسیون به همراه نفوذ فوقالعاده مصدق میشد به خواستی همگانی درآمده بود.
به زبان ساده پیش از اینکه کارشناسان کشور غائله نفت را بررسی بکنند مردم رأی به صنعتی شدن نفت داده بودند. مسئلهای که نه تنها پاشنه آخیل غائله نفت شد، بلکه سیاست را نیز به پوپولیسم تبدیل نمود. جالب اینجاست که پس از چندی مصدق خود درمیان مردمی که اورا به دوش داشتند فریاد زد «مجلس آنجاست که مردم باشند». سخنی که پوپولیسم را متافیزیکی نیز نمود.
اما همین پوپولیسم متافیزیکی شده ادارهﻯ کشوررا چند سال پس از این حوادث به دست ولایت فقیه سپرد.
توجه کنیم : چنانچه خواست همگانی ناممکن باشد جلوهای، تجلّی ای نیز ندارد. یعنی نمیتواند واقعی بشود. یک سراب است.
از این رو در این گونه موارد اهمیت متخصصین هر کشوری اهمیت پیدا میکند. به ویژه میبایستی این اهمیت توسطِ روشنفکران مملکت برهمگان معلوم گردد تا ملّت از جور روزگار مصون بماند.
یعنی شایسته است همه بدانند : نظری که قابل پیشبینی نیست نه در توان آگاهان سیاسی بلکه بر پایه رأی کارشناسان قابل پذیرش میگردد.
لذا پرده پوشی نظر کارشناسان گناهی عظیم نسبت به مسئولیتی است که مردان سیاسی و روشنفکران در برابر ملّت دارند.
اجازه بدهید با هم به اسنادی که دراین مورد در اینترنت منتشر شدهاند نگاهی بیافکنیم :
« در روز ۱۲ و ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در کمیسیون نفت نظر کارشناسان (فتحالله نفیسی و باقر مستوفی) مطرح شد و به مشکلات فنی، اقتصادی و سازمانی “ملیشدن صنعت نفت” وهمچنین عدم وجود متخصص و امکانات لازم به ویژه در زمینه حملونقل (کشتی نفتکش) و بازار فروش اشاره گردید.
در مقابل مصدق طرح ملیشدن نفت را صددرصد انجامشدنی و آن را از نظر اقتصادی و سیاسی کاملا به صلاح ایران میدانست و تقریبا هیچ مشکلی را برای آن متصور نبود. در برابر :
رزم آرا گفت : «اﻓـﺮادی ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻔﺖمان را اکتشاف، استخراج و به فروش برسانیم. اما ﭼﻮن اﻳـﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺧﻄﻴﺮی در ﭘﻴﺸﮕﺎه ﺗﺎرﻳﺦ و در ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﻠﺖ اﻳﺮان اﺳﺖ، در اﻳﻨﺠـﺎ باید صریحا اﻋﻼم ﻛﻨﻢ ﻛﻪ در وﺿﻌﻴﺖ ﻛﻨﻮنی، اﻳﺮان دارای ﻗﺪرت ﺻﻨﻌتی اﺳﺘﺨﺮاج نفت و ﻓﺮوش آن ﺑﻪ ﺑﺎزارهای ﺟﻬﺎنی، ﻧﻴﺴﺖ.
آﻗﺎﻳﺎن، ﺷﻤﺎ هنوز ﻧﻤـیﺗﻮاﻧﻴـﺪ ﻳـک ﻛﺎرﺧﺎنه ﺳﻴﻤﺎن را ﺑﺎ ﭘﺮﺳﻨﻞ ﺧﻮد اداره کنید، ﻣﻦ اﻳﻦ ﻧﻜﺘـﻪ را ﺑـﻪ ﺻـﺮاﺣﺖ ﺗﻤـﺎم ﺑﻴﺎن می ﻛﻨﻢ: به ﺧﻄﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﺳﺮﻣﺎیه ﻣلّی و ﻣﻨﺎﺑﻊ زﻳﺮزﻣﻴنی ﻛﺸﻮرﻣﺎن ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ خیانت است».
مصدق نیز در جواب اظهارات رزمآرا گفت:
«ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪگی از جبهه ﻣلّی و ﺑﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﭘـﺸﺘﻴﺒﺎنی ﻣﻠـﺖ اﻳـﺮان اﻋـﻼم میدارم ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن اﻇﻬﺎرات ﻧﺨﺴﺖ وزﻳـﺮ ﻧﻔـﺮت آور اﺳـﺖ و دوﻟﺘـی ﻛـﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ اﻳﻦ ﺧﻔﺖ ﺑﺮده وار ﺷﻮد، از ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻓﺎﻗﺪ ﻣﺸﺮوﻋﻴﺖ اﺳـﺖ. راه دﻳﮕـﺮی ﺟﺰ ملّی ﻛﺮدن ﻧﻔﺖ وﺟﻮد ﻧﺪارد».
سپس دکترمحمدّ مصدق السطنه در باره درآمد نفتی ایران میگوید :
« اگرفرضأ نتوانیم به اندازه کافی نفت استخراج کنیم و بهجای ۳۰ میلیون تن استخراجی شرکت در ۱۹۵۰ فقط ۱۰ میلیون تن استخراج کنیم و برای استخراج هر تن که شرکت یک لیره خرج میکند، ما دو لیره خرج کنیم، براساس فروش هر تن پنج لیره (قیمت خلیج فارس) دولت ایران سالی ۳۰ میلیون لیره درآمد خواهد داشت و از اعمال نفوذهای شرکت نفت و دولت انگلیس هم مصون خواهد ماند و دولت انگلیس هیچ کاری نمیتواند بکند و جای هیچ گونه نگرانی حتی برای ضعیفترین مردم هم باقی نمیماند».
ملاحظه میفرمائید در اینجا مسئله به دور نظرات کارشناسان نمیچرخد. بلکه مسئله یک مسئله ایدئولوژیکی است :
” مسبب تمام بدبختیهای ما انگلیس” است که ما را بردهﻯ خود کرده است. متأسفانه امروز امریکا نیز به آن اضافه شده است. نظری که هنوز که هنوزاست ما ایرانیان آن را چون طلسمی آویزه گردن خود نمودهایم. کسی نیز حاضر نیست بپذیرد که این نادانی، بیسوادی و بیاطلاعی خود ماست که بردگیمان را سبب شده است. رهائی از این بردگی نه با شعار بلکه تنها با دستیابی به علم و دانش و احترام به متخصصین و دانشمندان ایرانی است که میتواند ممکن گردد.
نتیجه این کج فکری ترور رزم آرا شد. کسی که بر پذیرش نظر کارشناسان اصرار داشت و ما بر وی ناروا تهمت میزدیم. آنها که ترور را وسیله قرار دادند بسیار زود دریافتند که با ترور هیچ مسئلهای را نمیتوان حلّ کرد.
اما یک روز پس از ترور رزم آرا در مجلس شورای ملّی قانون ملّی شدن صنعت نفت مورد قبول کمیسیون قرار گرفت و با قید دو فوریت به مجلس فرستاده شد. همین مجلس در دوره هفدهم خود در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۳۱ به درخواست شمس قناتآبادی (از یاران کاشانی) در ماده واحدهای خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا را قهرمان ملی نامید و وی را مورد عفو قرار داد.
توجه بفرمائید در غائله نفت چون دولت نتوانست نظر کارشناسان را به اجرا بگذارد، پتانسیل درگیری در دستگاه دولت ایجادشد. اما با قتل رئیس دولت این پتانسیل از بین نرفت. بلکه به عکس این پتانسیل فعّال شد و به صورت بی اعتمادی و عدم اطمینان چون سایهاﻯ کلّ نظام کشورداری ایران را زیر پوشش بازرسی و بازبینی خود قرار داد. این سخن اهمیت معنی واژه پتانسیل را به خوبی میرساند.
اما پس ازنخست وزیری کوتاه حسین علاء (۶ اردیبهشت ۱۳۲۹) که تنها کارش تصویب قانون ملّی شدن صنعت نفت بود و آمدن محمّد مصدق در این سمت رفته رفته به نسبت ناتوانی دولت در کار نفت و عدم تحقق وعده های مصدق این بی اعتمادی به مجلس نمایندگان و نزدیکان وی نیز سرایت نمود.
توجه کنید در دوران دوّم نخست وزیری مصدق نه تنها ایران تحت محاصره شدید اقتصادی قرار داشت و از دریافت کلیه داراییهای خود در خارج از کشور محروم بود. بلکه صادرات نفت نیز به صفر رسید و در مدت 18 ماه تا 25 مرداد 32 ایران کمتر از یک میلیون بشکه نفت یعنی کمتر از تولید یک روز صادرات داشت.
این مسئله مغایر با تصمیمی است که باید بر اساس نظر کارشناسان صورت میگرفت تا اصل ارزان بودن تعامل برای دولت محفوظ بماند. اما از زاویهﻯ “جلوه، تجلّی” نیز ملّی کردن صنعت نفت در ایران نمیتوانست به نفع ملّت باشد. توجه بفرمائید جلوهﻯ، تجلّی هر چیزی تنها نمودار ممکنهای قابل تبدیل به واقعیهاست. دیروز در مبارزات انتخاباتی آلمان کنونی (یکشنبه 12 سپتامبر 2021) هر سه حزب بزرگ این کشور در بحث تلویزیونی با یکدیگر سخن از “چه کاری را باید طور دیگری کرد” به میان آوردند. یعنی آنها به مردم وعدهﻯ نه “سرخرمن” بلکه “ممکنهای شدنی” را میدادند. بنا بر این در کشور ایران بعد از جنگ دوّم جهانی که از نظر فرهنگی و فنی – اجتماعی بسیار عقب مانده بود و از نظر مالی به هر یک دُلار کمک امریکا وابسته، چطور کسی میتواند از خلع ید که واقعأ توخالی است سخن بگوید. آنها که سکوهای عظیم اکتشاف نفت را دیدهاند و ابزار و وسایل این اکتشافات را میشناسند میتوانند نظر کارشناسان ایران آن دوره را تأئید کنند. نظری را که رزم آرا به درستی در شکل فقر علمی – فنی و مالی در کمیسیون مجلس تشرح کرده بود. به ویژه کشور ایران در آن زمان بیش از هر چیزی نیاز مبرم به آموزش و توسعه اجتماعی داشت، ایرانیانی که معنی حزب را تنها در زنده باد و مرده باد میشناختند، ایرانیانی که فرهنگ خود را به آئین مذهبی باخته بودند و حق و حقوق خود را نمیشناختند، آشکار بود که در هر آشوبی تنها با تحریک احساسات و عواطفشان به مشارکت کشیده میشدند. احساسات ناسیونالیستی را که مصدق در جامعه برانگیخت میبایستی به این جهت هدایت میشد. عجب اینکه ایران در دادگاه لاهه نیز کارشناسی از خود نداشت و میبایستی به وسیله پروفسور هنری رولن، استاد حقوق بینالملل از دانشگاه بروکسل نمایندگی بشود.
نتیجه : با ملّی شدن صنعت نفت که خلاف نظر کارشناسان نفت صورت گرفت، متأسفانه بردستگاه دولت کشمکش و برخورد، با وجود شادی و خرسندی مردم، سایهاﻯ افکند. این سایهﻯ درگیری درسطح دولت در ٢٥ مرداد با خروج شاه از ایران و جنجال حزب توده و چپگرایان و پائین کشیدن مجسمهها در شهرهای کشور تبدیل به تصوّر”ادارهﻯ مملکت به گونهای دیگر هم ممکن است” گردید.
اما این تصوّر در روز 27 مرداد سبب نگرانی همهﻯ مردم نسبت به آینده خویش شد. چه ناگهان کسبه و بازار کار خودرا تعطیل کردند و اتوبوس و تاکسیرانی همه جا متوقف شد. به این شکل مردم مملکت مخالفت خود را با دولت مصدق ابراز داشتند. چه ناگهان خیابانها از ازدحام دهها هزار نفری که روزهای پیش حضور مییافتند و شعار مرگ بر شاه میدادند خالی شد.
از پیراهن سفیدها و جنجالهای دیروزی دیگرخبری نبود. نویسنده خود شاهد این ماجرا بوده است. انگار کسی با دستوری راه پیمائیها، شعارها، سینه چاک زدنها را غدغن کرده بود. در شهر نه پاسبان، نه سرباز و تانک دیده میشد.
گروهی هم که عصر همین روز از جبهه ملّی به نزد مصدق (نقل از شادروان نخشب) رفته بودند تا اسلحه برای دفاع از یک کودتای احتمالی بگیرند، با عدم موافقت مصدق روبه رو شده، حیران برگشته بودند.
بنابراین کار دولت مصدق در روز 27 مرداد پایان یافته بود و روز 28 مرداد بیشتر جنبه نمایشی و انتقال قدرت داشت. نه تنها این بلکه روز 27 مردا پاسخ مردم به تصمیم گران قیمت تعامل ملّی کردن صننعت نفت بود.
ایران با وجود اینکه صنعت نفت را ملّی کرده بود، نتوانست (به دلیل پائین نگه داشتن قیمت نفت حدود 2,1 دُلار هر بشکه) از نفت خود بهرهای ببرد و همچنان فقیر ماند. معذالک دولتمندان همین کشور پس از 28 مرداد موفق به پیشرفتهای مهّمی به ویژه در بخش آموزش و صنعت(نیازهای فوری مملکت) شدند.
ابتدا هنگامیکه با فعالیتهای شخص شاه شرکت اوپک با همه مخالفتهای جهانی به وجود آمد و قیمت نفت به بشکهای 11,2 دُلار رسید ایرانیان دارای بنیهﻯ مالی شدند و امکان یک پیشرفت دائمی را یافتند. عجبا که این موفقیت را تودههای مردم جشن نگرفتند و شادی و پایکوبی نکردند. به عکس فعالیت مجاهدین و فدائیان بیشتر و بیشتر گردید.
موضوع ادیان
سالها پیش در تلویزیون پارس 4 سالی به طور هفتگی چندین نفر از ادیان مختلف دورهم جمع میشدند و با مدیریت آقای میبدی بسیار پُر حرارت راجع به باورهایشان گفتوگو میکردند. اما درهیچ نوبتی کسی از میان آنها نیامد بگوید این دین که در بارهاش سخن پردازی میشود و دنیا را نیز به چالش کشیده است چه معنی – مضمون و چه فونکسیونی دارد. کمبودی که غالبأ در مسائل متفاوت اجتماعی و سیاسی نیز در میان عام وجود دارد. کمبودی که یک سردر گُمی است. به این دلیل در اینجا سعی میشود این کمبود در چارچوب علمی بررسی گردد.
دین به واقع یکی از زیرسیستمهای اجتماعی است. اهمیت این سخن در این است که باور دینی را (و با آن تمام مذاهب دنیا) نه در تجربه درونی تک تک افراد(آنچه که نامعلوم است)، بلکه در کُنه (گوهر) موضوع مورد گفتوگوی مؤمنین جستوجو کند. بدیهی است که پیروان هر دین و مذهبی منکر این نظر میباشند. زیرا به گمان آنها بدون آئینها، رسوم، اسطورهها و دُگمهای مذهبی هرگز نمیتوان تصوری از مذهب(فردی) داشت.
البته این نظر نظر کاملأ درستی نیست. چه هر یک از ما در کلاسهای ابتدائی 4 عمل اصلی را یاد گرفتهایم و با آن میتوانیم کار خرید روزانه را حساب کنیم. اما این دانائی که ریاضی نیست. کافی است کسی از ما بپرسد عدد 1 یعنی چه؟ آن وقت آنچه را که در مدرسه ابتدائی یاد گرفتهایم باید دور بریزیم. ریاضی را ابتدا میبایستی تعریف کرد. اقلیدس وقتی هندسه خودش را نوشت به واقع از پیش میدانست هندسه یعنی چه و بر مبنای این دانائی اصول هندسه را تهیه کرد. آنها که دین را با آئینهایش میشناسند با “بُت پرستان” فرقی ندارند. هرچه قدر هم سفره حضرت عباس بیاندازند، نذر و نیاز بکنند، نماز بخوانند و مشّرف به کعبه شده باشند.
به این دلیل وظیفهﻯ روشنگری هرانسانی، دانائی به معنی دین است. درست این دانائی بربریت، ترور، ستم و سرکوب هر موجودی را درروی زمین از بن ریشه کن میکند. براین اساس به تشریح کلام دین مینشینیم :
دین زیر سیستمی گفتمانی از اجتماع است.
شاید به این دلیل واژه “جماعت” برایش برازنده باشد. این گفتمان نیاز به یک محل دارد که از قدیم “معبد” نام داشته است. از این واژه چنین برمی آید که گفتمان دینی گفتمانی است که در هیچ یک از دستگاههای اجتماعی نمیتواند صورت بگیرد. در”معبد” که به آن کنیسه(یهودیان)، کلیسا(عیسویان) و مسجد(مسلمانان)، سه دین ابراهیمی گفته میشود پیروان این ادیان به گفتمان مینشینند. درست به این دلیل نیز دین به معبد (جائی که پیروانش باهم باشند) نیاز دارد. محلی که آهسته آهسته خودش نماد دین شده است. بدون معبد (کنیسه، کلیسا، مسجد ….. ) دین نیز بی معنی میشود. در واقع معبد محل نشو و نمای روح دین (تمام آئین و رسوم دُگمها) است.
تولید دین با تفاوت گذاری میان آسمان و زمین
هزاران سال پیش پدران ما ضمن گفتمانهای متعدد خویش میان آسمان و زمین تفاوت گذاشتهاند. این تفاوت سبب ایجاد زیر سیستمی اجتماعی از کلّ عالم زندگانیشان به نام “دین” شده است. عجبا که این تفاوت گذاری در میان تمام اقوام به یک شکل صورت گرفته است.
علّت این همسانی فکری بدون شک وضعیت مشترکی است که همه اقوام در مقابل آسمان و زمین داشتهاند. یعنی پدران ما در هر کجا که بودند آسمان را ابدی، خارج از دسترس خود، غیر قابل تشخیص و تعین در برابر زمینی میدیدند که بر آن فنا سایه افکنده است، بر روی آن هیچ چیزی باقی نیست، ابدی نیست. اتفاقات روی زمین و بلاهای آسمانی و مرگ و پس از مرگ غیر قابل پیشبینی و تعییناند. معنی و مقصود از آنها بر کسی روشن نیست.
این عدم آگاهی از یکسو و ستیز، جور وستم همنوع از سوی دیگر در آدمی تولید ترس، عدم اطمینان، عدم امنیت و یأس و نا امیدی به آینده میکند. آنچه که در کلام تنهائی میتواند تبلور نماید.
کوتاه زندگانی زمینی با بلاهای ناگهانیش به همراه مرگ قطعی و ناآگاهی پس از مرگ ، برای هر انسانی با وضعیت ابدی آسمان فرق دارد.
پس برای همه آدمیان آسمان قدسی (ابدی، دنیای غیر قابل تصوّر: آن دنیا) در برابر زمین فانی (دنیای فانی، قابل تصوّر) قرار دارد.
به این شکل دین تنها زیر سیستم اجتماعی است که آسمان و زمین را در شکل این دنیا(فانی) و آن دنیا(باقی) مطرح میکند و آن را موضوع گفتمانی مینماید.
فونکسیون دین
به طور کلّی رابطهﻯ دین با جامعه را “کارمایه” یا “فونکسیون” دین گویند. در حالی که رابطهﻯ دین با یکی از زیر سیستمهای اجتماعی “خدمات دینی” نام دارد. بالاخره رابطه دین با خودش را به درستی “واکنش دینی” گفتهاند.
رابطه دین با جامعه یعنی فونکسیون دین به وسیله مذاکره روحانیت با جامعه شکل میگیرد. محل این مذاکرات به طور کلّی برای مسلمان “مسجد” نام دارد. ولی مذهب شیعه در ایران دارای حوزههای مذهبی نیز هست. در عمل این کار نیاز به “روشن بینی”(وحی الهی یا سخن سلطهای بزرگ چون زردشت و بودا) دارد. تا با آن اصول و آئین و رسومی جمعأ نظم دینی را برپا کند.
بسیاری از فقها و دانشمندان فونکسیون دین را “وحدت ” اجتماعی میدانند.
این نظردرست نیست. زیرا ازآنجا که دین با گفتمانی معینی از دنیای زندگانی مشتق می گردد. این اشتقاق با تفاوت گذاری دین از محیطش یعنی همه آن گفتمانهائی که بر محور این باور خاص نمیچرخند میسر میشود.
به این دلیل دین یک تفکیک، یک جدائی ونه انتگراسیون است.
به واقع دین با گفتمان خود در بارهﻯ وضعیت زمین و آسمان سعی دارد نامتعینهائی را که سبب ترس انسان میشوند متعیّن سازد تا انسان(مؤمنان) به زندگی خویش اعتماد پیدا کنند. با این فونکسیون دستگاه دین در واقع شکلی “معنائی” پیدا میکند. چه دین سعی میکند با آئینها، رسوم و نهادهای خود آن چیزهائی را که برای انسان معلوم نیستند، قابل تشتخیص نمیباشند، سبب ترس، عدم اطمینان و یأس وی میشوند معلوم و معنی کند. برای این کار دنیای قدسی (دنیای نامرئی، آن دنیا) و دنیای فانی را لازم دارد. دوآلیسمی که خود دوقطب گناه و پاکی را به وجود میآورد تا با آن بتوان به زندگانی معنی و مقصود دهد.
خداوند جلوهﻯ، تجلّی همه ممکنهاست
اما این اعتماد به خود و زندگانی به قیمت باور به نامتعیّن دیگری به دست میآید. زیرا ادیان روی زمین از جمله سه دین بزرگ ابراهیمی دنیا و همهﻯ ممکنها را در چارچوب خداوندی که مظهر :
نیکی مطلق – جلال مطلق – دانائی مطلق
است میجویند. سعدی در این مورد میگوید :
“منّت خدای را عزّ و وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت”.
چنین خالقی به واقع جلوهﻯ، تجلّی هر ممکنی میباشد.
متأسفانه امروزه ممکنهائی که در گوشه وکنار این دنیای خاکی واقعیت مییابند به راستی نمیتوانند خصلت خدائی داشته باشند بلکه همه شیطانیاند.
از این گذشته امروزه برخلاف هزاران سال پیش هر ترس و واهمهای به وسیله علم (دانائی) و انفورماسیون از بین رفته است. به علاوه درکشورهائی که مردم برخود حاکماند “خیرعمومی” آدمی را غیر وابسته و خودمختار ساخته است. همچنین بسیاری از نظرات “روشن بینی” دینی با حقایق امروز مطابقت ندارند .
درست به این دلایل مراجعین به معابد هر روز کمتر و کمتر میشوند. تا جائی که روزهای یکشنبه به جای گفتمان دینی حدود سه میلیارد زن و مرد، پیر و جوان در مقابل تلویزیونها به دیدن بازی فوتبال مینشینند. آری زمین فوتبال معبدی است که همه برای دیدن قدسیهای خویش که فوتبالیستهای مشهور جهانند سینه چاک میکنند و عظمتشان را میستایند.
مقدسات این دنیا دیگر نه آسمانی بلکه همه زمینی اند.
ادامه دارد