این برنامه از پنجره ای رو به خانه پدری را با شعری از دفتر اشعار دکتر علیرضا نوری زاده آغاز می نماییم . جمعه بود ۶ بعد از ظهر هوا سرد،آمدم به خیابان روزولت در یکی از این کوچه ها اتوموبیلم را نگه داشتم ،و برف هم خیلی بود .
در یک خانه متوسط شمالی وارد شدم برق هم رفته بود یکی از همشهری های دکتر استقبال کرد و مرا به داخل برد ، گوش تاگوش اطاق آدم نشسته بود و اغلب مازندرانی ها و همشهریهای دکتر غلامحسین خان صدیقی ، دخترشان هم از انگلیس آمده بود ،دکترای شیمی داشت و خیلی نگران پدر، دکتر صندلی اول در اطاق نشسته بود اصرار کردندند که در کنارشان بنشینم من در خدمت استاد چنین جسارتی را نمی کردم ترجیح میدادم روبرویشان بنشینم و دستها بر زانو ، بزرگ مرد را خیلی دوست داشتم ،.بعد از دقایقی به من گفتند بهتر است به اطاق جنبی برویم اینجا شلوغ است فهمیدم میخواهند حرفی به من بزنند ، رفتیم به اطاق بغل .
فرمودند که لابد خبر به گوشتان رسیده ، من با اعلاحضرت شاهنشاه ملاقات کردم و اعلاحضرت بسیار لطف به من داشتند و از من خواستند که من مسئولیت تشکیل دولت را در این روزهای حساس بر عهده بگیرم ، با شوق و علاقه گفتم پاسخ شما چه بود؟
گفتند البته من قبول کردم من وجاهت ملی را برای سنگ قبرم نمیخواهم برای این روزها میخواهم اینروزهایی که وطن به من نیاز دارد چهل سال سی سال روزه سیاسی میگیریم برای چنین روزهایی .
مرحوم فروغی سالها در خانه نشست ولی وقتی مرحوم رضا شاه رفت سراغش آمد اندوه را فراموش کرد حتی داغ اعدام دامادش را!! و استاد مصمم بود هیچ سئوالی هم از من نکرد وگفت ببینم شما اسامی تمام افرادی که بازداشت شده اند را دارید منظور ایشان رجال دولتی شاه بود که دستگیر شده بودند گفتم بعله ما تو روزنامه چاپ کردیم .گفت اگر یک نسخه به من بدهید بسیار سپاسگزار خواهم بود ، چون من الان کاره ای نیستم و نمیتوانم به فرمانداری نظامی یا دادگستری بگویم اسامی را به من بدهند ترجیح میدهم خودم نگاه کنم گفتم چطور استاد؟
گفت ببین عزیزم وقتی من بیایم یکی از مواردی که رویش توافق کردیم با اعلاحضرت مسئله لغو ماده ۵ فرماندار نظامی است، که در مورد مطبوعات شما بتوانید روزنامه هایتان را درآورید و آنهایی که بازداشت شدند آزاد بشوند و اونیکه باید بازداشت بشود با پرونده و دلیل بازداشت بشود، بنابراین من نمیتوانم این آقایان را در زندان نگه دارم ،آقای هویدا نمی توانند در زندان باشند آقای آزمون و آقای دکتر شیخ الاسلامی نمی توانند در زندان باشند .
در همین لحظات که ما در این اطاق نشسته بودیم درب زدند چون برق نبود و دختر دکتر چندین شمع در اطاقها روشن کرده بود . بهر حال سرو صدای داریوش فروهر را شناختم ، او آمد با همان لباس همیشگی اش یونیفرم خاص خودش و پروانه جان هم باهاش بود ، و یک نفر دیگر هم از خزبشان همراهشان بود ، آمدند داخل و با دکتر صدیقی رو بوسی نمودند داریوش و پروانه را به همین اطاق آوردند .
داریوش گفت من یک نامه ای از طرف جناب دکتر سنجابی خدمتتان آورده ام چون شنیده ایم که شما با شاه ملا قات نموده اید، دکتر صدیقی برگشت و گفت بعله من با اعلاحضرت مذاکره کردم ، نامه را گرفت . استاد در تمام دوران تدریسش همیشه این مرد مودب آرام و منظبط و کنترل نفس داشت، یکباره این مرد از کوره دررفت و گفت بفرمایید این نامه ……. من شگفتی زده شدم که چه بود در این نامه؟
بعد دکتر صدیقی شروع کرد که من مگر عضو حزب شما هستم مگه شما حرمت مرا داشته اید از جبهه ملی دوم ، من که با شما نیستم برید آقا هر کاری میخواهید بکنید بگویید برود بغل دست آن سید بنشیند نوحه بخواند. من وظیفه ملی ام هست امروز ، مملکت را باید نجات بدهیم شما میخواهید مملکت را بدهید به آخوند ها یادتان رفته که کاشانی با ما چه ها کرد. فراموش کردی شما صدر مشروطه را ؟ من سنم به اندازه مشروطه است ، آنموقع ۷۴ سالشان بود، این قانون مقدس است و من عاشق این قانون هستم پیاده نشده پیاده اش میکنیم . دلیل نمیشود این را در آتش بیندازیم تا خمینی بیاید برایمان قانون بگذارد. فروهر گریه کرد پروانه هم همینجور سعی کردند دلجویی کنند چون خیلی عصبانی بود .
بعد ساعت ۹ بود که فروهر و همراهانشان رفتند و آقای دکتر صدیقی از من پرسیدند آقاجان من تندی کردم ؟. عرض کردم خیر. بنظر من شما حرف حق را زدید چون تمام مردم منتظرند مردم آسیب میبینند و انسانهایی که مریض و ناتوان هستند با قطع برق چیکار میخواهند بکنند نفت نیست و مردم باید در صف بایستند . گفتند بعله آقا مملکت دارد از هم میپاشد. و ما از خدمتش بیرون آمدیم. چندی بعد وقتی گفته شد که دکتر صدیقی منصرف شده اند و دکتر بختیار نامزد شده باز خدمت دکتر رسیدم و عرض کردم استاد چه شد؟
گفت: آقا ببینید در مملکت ما حداقل از سال ۳۲ به بعد همه جا عنوان شده اعلاحضرت فرمانده کل قوا است ایشان اگر از مملکت بروند این قوا بی سر میشود آقا جان، فرمانده کل قوا باید در سنگر با سربازانش بایستد.و به اعلاحضرت عرض کردم بیخود میکند سفیر خارجی برای پادشاه ایران تعیین تکلیف میکند !! ایران سرزمین ۲۵۰۰ سال پادشاهی است ، غلط میکند کشوری که ۴۰۰ سال است ساخته شده سفیرش بگوید شما بروید. اگر شما بروید ارتش از هم میپاشد و مملکت دست آخوند ها می افتد . اما اعلاحضرت گفتند من باید بروم و من گفتم قربان بروید به کیش. استراحت کنید و ارتش حضور فیزیکی شما را میبیند و گفتند میروند و من پوزش خواستم اما دکتر بختیار آمده و باید به او کمک بکنیم…………
. سپس نگاهی به اعتراضات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز و کشاورزان اصفهان و دانشجویان دانشگاه آزاد و معلمین بازنشسته خواهیم افکند و با شما سخن خواهیم گفت. در ادامه تأملی بر مصاحبه آقای محمد دادکان در ارتباط با اصول گرا ها و اصلاح طلب ها خواهیم نمود و با شما به صحبت خواهیم نشست . در پی آن با شما از واکنشها به سخنان فائزه رفسنجانی در ارتباط با قتل پدرش و یاداشت دکتر ابوالفضل فاتح به مناسبت ۹ دی سخن می گوییم. با ما باشید و برنامه پنجره ای رو به خانه پدری را با دوستان و آشنایان خود به اشتراک بگذارید، منتظر شنیدن نظرات شما پیرامون این برنامه هستیم.