شیعه در انتظار یک مارتین لوتر، نه امام زمان
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۷:۳۰


سید علی خامنهای قبل از جنگ ۱۲ روزه با شِکوههای بسیاری از سوی سران حوزه به اصطلاح علمیه که اغلب برکشیده خود او هستند، روبرو شده بود که «سیدنا! طلبهها دیگر مثل سابق نیستند و اطاعت امر نمیکنند. حرفهای عجیبوغریب در مباحثاتشان به گوش میرسد. روزهای تعطیل شلوارجین و کاپشن به تن میکنند. بعضا تنیس و شطرنج بازی میکنند و به جای زیارت جمکران ره به ‘جابن’ میکشند. اینجور که پیش میرویم، فردا در حوزه مرجعی پیدا نخواهد شد و از حالا باید فاتحه حوزهها را خواند.»
خامنهای در ابتدا کوشید غائله را بخواباند، اما با حمله اسرائیل و کشته شدن ۳۰۰ تن از سران سپاه و امنیتخانه مبارکه و زرادخانه اتمی و به راه افتادن موج تازه انتقادهای طلبههای جوان حوزه، عملا بحث اصلاح حوزه جایش را به سخن در باب سرنوشت نهایی نظام داد.
سپس این مقوله مطرح شد که آیا اصولا جامعه به جایگاه و مرکزی بهعنوان مرجعیت دینی نیاز خواهد داشت؟ بحث داغی که بین طلاب مدرسه شهیدین درگرفته است. چه کسانی بر ناصیهشان از هم اکنون نشان مرجعیت ظاهر شده و مارتین لوتر شیعه آیا هم اکنون سر برداشته یا هنوز از لاک بیرون نیامده است؟
اینها سوالاتیاند که شاید در نظر بعضی از شما، بین اولویتهای جامعه ما بهویژه در پی برافتادن جمهوری ولایت فقیه (به هر شکل و طریق) جا و مکانی ندارند، اگر جامعه را خوب بشناسیم و نگاهمان فراتر از نوک بینی ایدئولوژی یا باورهای سیاسیمان را ببیند، آنگاه درمییابیم که یافتن پاسخ سوالات مذکور ضروری است و در واقع بدون بررسی احتمالاتی که در فردای حوزهها امکان تحقق خواهد داشت، اصولا مسئله عبور از ولایت فقیه و نظام مذهبی غیرممکن است.
جایگاه دین در جامعه
در جامعه امروز ایران، بر پایه نگرش مردم به دین میتوان جایگاه دین و در کنار آن روحانیت را در جامعه مشخص کرد. در ایران چند نگاه آشنا به مقوله دین و روحانیت وجود دارد که ریشه حداقل یکی از آنها در گذشته پیش از انقلاب و روزگاری دورودیر است.
الفــ نگاه سنتی به دین و روحانیت
بخشی از دینداران در جامعه ما نه با آمدن جمهوری اسلامی و ظهور خمینی مسلمان شدهاند که مثلا با سقوط رژیم، دینشان از دست برود و روی از روحانیت برگردانند و نه عملکرد رژیم را به حساب دین میگذارند که به علت جنایت و فساد و نفاق و فریبکاری اهل ولایت فقیه، تزلزلی در ایمانشان پیدا شود.
در میان این جمع که تعدادشان هم کم نیست و طیفهایی از مومنان در جامعه را شامل میشود، مرجعیت غیردولتی هنوز هم اعتبار دارد و شخصیتی مثل سیستانی در عراق و وحید خراسانی و علوی بروجردی در ایران نزد این مومنان از مقام و منزلت برخوردارند. ثروتمندان این گروه سر موقع خمس و وجوهات شرعیه خود را میپردازند. حال آنکه مثلا برای گریختن از پرداخت مالیات دولتی که آن را ناحق و جائرانه میدانند، ممکن است به هر حیله و وسیلهای متوسل شوند. بخشی از سنتیهای بازار، کسبه صاحبریشه، قشری از کارمندان، بخشی از نظامیان بهویژه در ارتش و نیروهای انتظامی به این گروه تعلق دارند.
بــ نگاه سیاسی به دین و روحانیت
این نگاه را در دو قشر و گروه میتوان دید؛ نخست ذوبشدگان در ولایت که شعارها و تظاهرات دینمدارانه رژیم را باور دارند و سیدعلی آقا را نایب امام زمان میدانند و دیدار جمکران و انداختن نامه در آن دو چاه کذایی سقف اعلای آرزوها و مطالبات آنها است. البته بعد از فرو شکستن پرچم ولایت در دست سرداران اسلام ولایی، این گروه حقانیت رژیم را زیر سوال بردهاند و دیگر عملکرد رژیم را منطبق با مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی نمیدانند.
قرائت فاشیستی رژیم از دین برای این دسته از مومنان حکم وحی مُنزل را دارد و هرچه آقا و اصحاب میگویند، عین دین و حقیقت است. رژیم اغلب دستنشاندگانش را از میان این جماعت برمیگزیند. وقتی کسی باور داشته باشد با دعای سیدعلی آقای پایینخیابانی به بهشت میرود و نوری همدانی عصاکش او در روز حشر خواهد بود، دیگر نمیتوان از او انتظار داشت در صف آزادگان جای گیرد و برای مقوله مردمسالاری سینه چاک دهد. به جز معدودی از روحانیون، افراد سپاه و بسیج و اطلاعات و نوجوانان مغزشوییشده، گروه قلیلی از کارمندان و پایوران رژیم به این مجموعه تعلق دارند.
گروه دوم کسانیاند که پوچی و نادرستی اسلام حکومتی را بهخوبی میدانند ولی در کل اصل دین تردید ندارند. با این همه، زیر پرچم تقیه و سازش، میکوشند مثل گروه اول خود را وفادار به نظام دینی نشان دهند. بخش عمدهای از بازاریان، نیروهای مسلح، طلبهها و مدرسان و گروهی از جوانان بهظاهر متدین در دانشگاهها از این دستهاند.
حضور این نوع تفکر و نگرش به دین و سیاست را بهمرور در جمع نیروهای بهظاهر حامی نظام از جمله سپاه، بسیج و روحانیت وابسته مشاهده میکنیم. طرف بهظاهر سردار سپاه یا عضو جامعه مدرسان حوزه و بهظاهر تا گردن ذوبشده در ولایت سید علی آقا و آماده جانبازی در راه حفظ آرمانهای انقلاب و آرزویش شمشیر زدن در رکاب امام زمان است، اما اگر پایش بیفتد و خریدار خوب پول دهد، حاضر است آش جمهوری اسلامی را با جایش تقدیم «دشمن» کند.
با شماری از این جمع طی این سالیان برخورد داشتهام.
جــ نگاه اصلاحگرایانه به دین
سومین گروه در جامعه ما که با نگاه اصلاحگرایانه به دین مینگرند، در درجه اول دیندارند؛ البته با درجه اعتقادی که حد معینی ندارد و بنا به وضعیت اجتماعی و محیط زندگی فرد بالا و پایین میرود. اینها جماعتیاند که روشنفکران دینی، ملی مذهبیها، دانشگاهیانی که ریشدار و بیریش در میانشان بسیار است. ملاهاییاند که در سخنرانیها و نوشتههایشان به جای استناد کردن به شیخ صدوق و علامه مجلسی و شیخ عباس قمی، از دکارت و کانت و هگل مثال میآورند و با راسل و سارتر و هایدگر دست به گریباناند و به نوعی سکولاریسم و جدایی دین از حکومت را پذیرفتهاند.
روشنفکران این گروه نیز همچنان درصدد پیوند بخشیدن ترمودینامیک به شرح اللمعه بودند و زمانی که از حکومت مدنی سخن میگفتند، ضرورت استفاده نکردن حاکم از تیغ ریشتراشی و استفاده از ما نمره ۴ برای کم کردن محاسن را از یاد نمیبردند. آفتابه هم در زندگی این دسته از روشنفکران جایگاه ویژهای داشت. هنوز این جمع به مرجعیت دلبستهاند، منتها مراجعی که دیگر اثر وجودی و برکات عینی ندارند و «گفتند فسانهای و درخواب شدند» (مثل منتظری، تبریزی ، بهجت و …)
بعضیها به اشتباه تفکر اسلام ناب انقلابی مجاهدین خلق را در این دایره قرار میدهند. در حالی که تفکر اصحاب مسعود روی دیگر سکه تفکر ذوبشدگان در ولایت است. یعنی گروه دوم «حلقه ب» که پیش از این، از آنها گفتم. با این تفاوت که در تفکر مجاهدین، رجوی جای خمینی و بعد از او خامنهای مینشیند، سید المحدثین در جایگاه میرزا علی اکبرخان طبیبحضور ولایتی قرار میگیرد و آقامهدی همان نقشی را پیدا میکند که احمدینژاد برعهده داشت. کافی است فیلم وصل شدن مسعود به امام زمان را در سامرا و رفتار پیروانش را در برابر او مشاهده کنید تا برایتان روشن شود نگاه پیروان ولی فقیه سابقا در جوار وطن با سرسپردگان ولی فقیه حاکم بر وطن تفاوتی ندارد.
دــ گروهی که سابقا دیندار بودند و حالا ضد دین شدهاند
گروه چهارم کسانیاند که یا در گذشته افرادی مومن و معتقد بودند اما بهمرور و با شناخت نظام، در یک واکنش انفعالی حالت ضددین و روحانیت پیدا کردهاند. در میان این جمع همه نوع آدمی پیدا میشود؛ بازاری، نظامی، دانشجو، استاد، کارگر، کارمند و حتی آخوند.
این افراد در جلوت تظاهر به بیدینی نمیکنند، اما در خلوت بیاعتقادی خود را آشکار میکنند. اغلب سران رژیم جمهوری ولایت فقیه به این دسته تعلق دارند.
این جمع، اگر در درون نظام باشند، روحانیت و مرجعیت بهعنوان پایه اصلی نظام دینی موردتوجه است، اما اگر در بیرون نظام باشند، اعتنایی به مرجعیت و روحانیت ندارند.
بخش دیگر در این دایره به کسانی تعلق دارد که اصولا دین را باور ندارند. بعضیهایشان به یک منبع متافیزیکی و خالقی که بر اساس تفکر فرد، شکل و عملش متفاوت است، اعتقاد دارند و بیاعتقادی مطلق در جوامعی مثل جامعه ما را خطرناک میدانند، اما یکسره مذاهب را نفی میکنند.
گروه دیگرشان به کلی منکر خدا و دین و آییناند، اما چون در یک جامعه سنتی زندگی میکنند و صبح تا شب صحبت بهشت و دوزخ و نکیر و منکر و پل صراط را میشنوند، گاه میکوشند برای بیاعتقادی خود محملی اعتقادی پیدا کنند. مثلا از یکسو خدا و پیغمبر و ائمه را منکر میشوند و از سوی دیگر پیام زرتشت و آموزههای میترا و توصیههای مزدک و مانی را تقدیر میکنند و گاه خواستار آن میشوند که جامعه ما به دو هزار و ۵۰۰ سال پیش بازگردد و همه ما به جای امام زمان به انتظار ظهور سوشیانت بنشینیم.
ملاحظه میکنید که جامعه عجیب و غریبی داریم و این شترگاوپلنگ بودن همزمان برخی از ما، برای رژیمی از نوع جمهوری ولایت فقیه نعمتی است که بر آن دو شکر واجب است.
حال در چنین جامعهای میتوان مطمئن بود حکایت دین و آخوند و بالتبع مرجعیت، قصه درازی است که حتی پس از زوال جمهوری ولایت فقیه، ادامه خواهد داشت.
در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بخشی از روحانیون جوان آن روز حوزه با حمایت مرحوم شریعتمداری و دارالتبلیغ اسلامی که مایه و اعتبار از شریعتمداری میگرفت، نشریهای را بیرون دادند با نام «مکتب اسلام». در این نشریه دو گروه روحانی جوان ظهور کردند؛ گروهی از نوع امام موسی صدر، ناصر مکارم، سید محمد بهشتی، سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، سیدرضا صدر، گلسرخی و… که در حوزه دین نیمنگاهی هم به سیاست داشتند و از همان ابتدا، به تشک و مخده مرجعیت چشم نداشتند بلکه بر آن بودند تا در حوزههای سیاست و فرهنگ و علوم اجتماعی بختآزمایی کنند.
در جریان انقلاب گو اینکه بعضی از این روحانیون به صف انقلاب پیوستند و حتی عهد و میثاق خود با شریعتمداری را از یاد بردند و دست بیعت به خمینی دادند، غیر از بهشتی که بعد از خمینی قدرتمندترین رکن انقلاب شد، ولی خیلی زود به لقاءالله فرستاده شد، بقیه در عین حضور در دایره قدرت ترجیح دادند در صف اول قرار نگیرند. مثل سید هادی خسروشاهی که به ارشاد و سپس وزارت خارجه رفت.
گروه دوم کسانی بودند که ظهور در این هیئت حوزوی وسیلهای برای رسیدن آنها به جایگاه مرجعیت بود. ناصر مکارم شیرازی در راس این قاعده قرار داشت. به همین دلیل هم وقتی از سوی حکومت خلعت مرجعیت پوشید، به سنتیترین پایگاه مرجعیت پیوست و با فراموش کردن حرفها و نوشتههای دیروز، به یکی از مرتجعترین مراجع قم تبدیل شد.
در مقابل، صدر بلاغی که نویسنده و خطیبی سرشناس بود و برای مرجعیت چیزی کم از ناصر ابوالمکارم شیرازی نداشت، حوزه و مرجعیت را طلاق گفت و حضورش در سیاست نیز در صف مخالفان برانداز نظام بود؛ تا جایی که در جریان قطبزاده تا پای مرگ هم رفت.
علی حجتی نیز که بسته سببی امام موسی صدر بود، از همان آغاز انقلاب آبرو به سایهبان قناعت حفظ کرد و دست به خون نیالود.
جوانان آن روز حوزه که امروز ریشی تا پر شال دارند، با همه نگرشهای که به دین داشتند، با برپایی حکومت دینی، جنبه ایدئولوژیکی و دینی آرزوهای خود را براورده دیدند. بنابراین منهای مجتهد شبستری و مصطفی محقق داماد، از هیچکدام اندیشه نوینی در عرصه دین و مذهب ظهور نکرد.
در عوض در طول ۴۶ سال گذشته و در زمانی که حکومت دست آخوندها و مرجعیت نیز زیر سلطه حکومت بود (با منظور داشتن استثناها)، روحانیونی که بعد از انقلاب وارد حوزه شدند و بعضی از خوان کرم سید علی آقا نان خوردند و شهریه گرفتند، این امید را در دلها رویاندند که ظهور مارتین لوتری شیعه از میان آنها دور نیست.
اینکه میگویم این رنسانس یک ضرورت است، به دلیل حضور کسانی مثل ناصر مکارم و شیخ حسین نوری همدانی و اعرافی در حوزه است که فردا با رفتن آقایان ۸۰ و ۹۰ ساله، مرجعیت را قبضه میکنند و آنوقت سروکار ما با مشتی آدم بیخدای بیاعتقاد به اخلاق و شرافت انسانی خواهد افتاد، از تیره نوری همدانی و محسن غرویان و و آقا تهرانی معلم اخلاق که میتوانند هر رذالتی را در جایگاه فضیلت بنشانند.
منصور و عبدالله سفاح در راهاند. حال چه کسی میتواند در برابر اینها بایستد؟ از نواب درراه گفتهام، از گروه دوم هم گفتم. سومیها را به بعد میگذارم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.