دولت فاتح «فتحالفتوح» از تامین آب و برق و نان مردم عاجز است / علیرضا نوری زاده
از اعتراف عبدالناصر به شکست تا ادعای خامنهای به پیروزی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰
سید علی خامنهای که بیش از ۴۶ سال است در بطن قدرت، سه پله یکی و در کمتر از ۱۰ سال، بر کرسی «ولایت مطلقه فقیه» جای گرفت، تا امروز در این مقام، با دفتری سیاه از جنایت و خیانت و نابود کردن زیربناهای اقتصادی و دفاعی و فرهنگی ایران، بیآبرو کردن نام و اعتلای آن و تحمیل انزوای سیاسی و محاصره اقتصادی کشوری که تا پیش از ورود او و ارباب محترم و یارانشان به حلقه قدرت، جزیره ثبات و آرامش و تاج سر منطقه بود، ایران سرفراز را به ذلت و ادبار کشانده است.
احمد الشرع، رئیس دولت موقت دولت سوریه، که تا پیش از فتح ۱۱ روزه دمشق با سران جهان کمترین آشنایی را داشت، امروز از معروفترین رهبران منطقه است.
من یک بار خامنهای را با الشرع مقایسه کردهام و قصد تکرار ندارم. هدفم این بار بررسی جهانبینی دو حریف است.
۷ اکتبر ۲۰۲۳ سید علی خامنهای با رویای فتح تلآویو به خواب رفت. اخبار «فتحالفتوح» حماس به وجدش میآورد. لابد گمان میداشت فردا اسرائیل کمرشکسته در برابر ضربه تکاندهنده حماس، متزلزل خواهد شد، بعد ما برادران حزبالله و حشدالشعبی و حوثی را هم وارد معرکه میکنیم و جهان درخواهد یافت که منطقه تحت اختیار ما است و بدون اراده ما، برگی بر زمین نخواهد افتاد. چهار پایتخت را زیر نگین داریم و حالا صهیونیستها در تلآویو و حیفا نیز عظمت اسلام ناب انقلابی محمدی را درک خواهند کرد.
خامنهای در باب سلطهاش پربیراه نمیگفت. خیزشهای مردم ایران را یکی بعد از دیگری به وحشیانهترین شکل ممکن سرکوب کرده بود. در لبنان، بعد از ترور رفیق حریری و جبران توینی و بزرگان همه طوایف، سکوت مرگ بر جامعه سایه انداخته بود و دیگر صدایی برنمیخاست و همه از ترس جان، عملا سلطه حزبالله را پذیرفته بودند.
در یمن، هم دولت قانونی به نفسنفس افتاده بود و حوثیها میتاختند.
در فلسطین، دولت خودمختار ابومازن، رئیس قانونی فلسطین، با ضربات مادی و معنوی حماس و جهاد، ضعیف شده بود و حماس و جهاد سلطه خود را مستحکم میکردند.
در سوریه، بشار اسد بعد از کشتار ۱۲ ساله مردم کشورش با اتکا بر بیتالمال مردم ایران و سربازان «نایب امام زمان» از ایران و عراق و افغانستان و پاکستان و مراحم سرور ولادیمیر پوتین، ذرهای دغدغه مخالفانش را نداشت.
در عراق نیز که همه صفاولیها از نوکران «حضرت ولی فقیه» و حاج قاسم و کاظمی قمی و… بودند.
البته «سلام فرمانده» در نیجر و مالی و بورکینافاسو با پنج دلار به هر دانشآموز و بچه روستایی و در نیجریه و غنا و گینه و تانزانیا، با ۱۰ تا ۲۰ دلار و در تایلند و کامبوج، با ۱۰۰ دلار شهره آفاق شده بود و سید علی با شنیدن گزارشهای سازمان تبلیغات و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و سفارتخانههایش درباره شدت شوق شیعیان و بعضا غیرشیعیان جهان برای خواندن سرود «سلام فرمانده» و ابراز مراتب ارادت و ایمان به «آقا»، مقام عظما را در خلسه دائمی فرو برده بودند. دنیا به کام و ولایت مستدام به نظر میرسید.
بگذارید تصویر ۲۰ ماه بعد را نیز پیش چشمتان قرار دهم.
مقام ولایت و قائد امت روزها و شبها در نهانگاه، فرماندهان نظامیاش با پهپادهای انتحاری و موشکهای نقطهزن در گور و دولتش در حال زوال و از هم پاشیدگی، دستگاه امنیتیاش فلج مطلق، اعتبارش غباری بر آسمان و هیبتش آنقدر که حتی بچه گربه نوهاش را هم نمیترساند.
در عراق، حشدالشعبی دست بهدامان سیستانی که مولانا به دادمان برس، نایب امام زمان دیگر قادر به رساندن حق نوکری به ما نیست. آقای سیستانی هم ظاهرا گفته بود به آنها مراجعه کنید که عراق را واگذارشان کردید.
در سوریه، اسرائیل تتمه مزدوران مقام معظم را دستگیر و به زندان تلآویو برده بودند.
در یمن، حوثیها ناچار به جستن سوراخ در کوه و کمر صعده شدهاند.
با این همه، هنوز حکایت حزبالله تراژیکتر از بقیه است. هفته پیش خبری در لبنان همه را شوکه کرد. شیخ نعیم قاسم، نماینده و وکیل ولی فقیه و دبیرکل موقت حزبالله، نزد نبیه بری که ۴۰ سال است به برکت حمایت حزبالله بر کرسی ریاست پارلمان تکیه زده است، فرستادهای فرستاد.
در پرانتز بگویم که جناب نبیه بری که با همدستی سفیر رژیم و حزبالله جایگاه دولتمرد شرافتمند شیعه حسینالحسینی از یاران نزدیک امام موسی صدر را متصرف شد، شب بر سفره سفیر آمریکا لقمهچین است و بامدادان، صبحانه را در محضر حسین نوش جان میکند و ناهار را در مجلس ابن زیاد به سر میبرد و البته در اغلب هفتهها، شب جمعه هم گعدهای با سفیر رژیم و …. دارد، امروز در مقام ریاست مجلس ملی لبنان با صدها میلیون ثروت، به قارون لبنان اشتهار دارد.
نعیم قاسم ملتمسانه درخواست کرده بود که جناب استاد نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، یاران شما در حزب در شرایط بدی قرار گرفتهاند که ممکن است از سر استیصال، باعث پیوستن آنها به دشمن شود. خلاصه اینکه ما پای شما ایستادیم که ریاست شما بر پارلمان ابدی شود و حالا برادر و خواهران و فرزندان شما در حزبالله نیازمند مرحمت شما هستند.
آقای بری هم استمداد رهبر حزبالله را با دوراندیشی همیشگی خود، با پاسخ منفی و لابد اینکه پولها دست عیال سیده رنده بانو است و بنده معذورم، بازپس فرستاد. از طرفی نایب امام زمان هم، لابد با معذوریت بیشتر، پیغام داد که اوضاع ما را خود شاهدید. آنچه را با هزار کلک از طریق فرزندان اسلام ناب در ترکیه و گرجستان و سیرالئون فرستادیم، صهیونیستها کشف و مصادره کردند. سفیر مقام ما در بیروت نیز محتاج خرج آبگوشت بزباش شب جمعهها است.
حالا آقای نعیم قاسم مانده است و حقوق ۲۰ هزار جنگجو و ۱۲ هزار کادر امنیتی و مالی و اداری و خدماتی.
امپراتوری ولی فقیه از هم پاشیده شده و فقط نامی از آن باقی مانده است. روزگاری هزینه پوشک طبی اهالی حزبالله هم تامین میشد، حالا مقام ولایت از تامین نانشان هم عاجز است.
هر رهبری اگر به فاصله یک شب داروندار کشورش را به باد میداد و ۳۰۰ فرمانده عالیرتبه نظامی و امنیتیاش به قتل میرسیدند و هزار پایگاه دفاعی و هجومیاش ویران شده بود، آن هم به دست دشمنی که بارها وعده داده بود با سه سوت نابودش خواهد کرد، حداقل شهامتش را داشت که اقرار کند خطا کردم و معرکه را باختم و حالا این آمادگی را دارم که هزینه خطایم را بپردازم.
بگذارید ماجرایی را از ژوئن ۱۹۶۷ برای شما جوانترها نقل کنم.
عبدالناصر، رئیسجمهوری مصر و قهرمان میلیونها عرب، در یک خطای تاریخی و در واکنش به هوچیبازیهای رژیم تندرو دمشق که او را به همدستی با اسرائیل متهم کرده بود، سربازان سازمان ملل را از منطقه آتشبس سینا اخراج کرد و راه عبور آبی اسرائیل به تنگه تیران را بست و بیآنکه بخواهد، وارد جنگی شد که او را نابود کرد و سینا و غزه به اشغال اسرائیل درآمد.
در طول جنگ ششروزه، رادیو صوت العرب با صدای پرطنین احمد سعید، از پیروزیهای عظیم در هوا و زمین و دریا خبر میداد و احمد شقیری، رئیس وقت سازمان آزادیبخش فلسطین، در تلگرامی به ناصر میپرسید شام را دوست دارد در تلآویو میل کند یا در بیت المقدس.
روز استعفا، پنج روز پس از آغاز جنگ که حسنین هیکل، روزنامهنگار بزرگ مصر، از آن بهعنوان سختترین روز عمرش یاد میکند، عبدالناصر نوشته استعفایش را چند بار با اشک ویرایش کرد و بعد به دست او داد.
ناصر در برابر دوربین تلویزیون مصر و کشورهای عربی چنین گفت: «ما عادت کردهایم که در زمان پیروزی و زمان سختی، در زمانهای خوب و بد، کنار هم بنشینیم، با قلبهای باز صحبت کنیم و در مورد حقیقت رک باشیم و باور داشته باشیم که تنها از طریق این مسیر میتوانیم همیشه مسیر درست خود را پیدا کنیم. مهم نیست شرایط چقدر دشوار باشد و مهم نیست نور چقدر کم باشد…
اکنون به نقطه مهمی در این افشاگری میرسیم و از خود میپرسیم: آیا این به معنای آن است که ما در قبال عواقب این شکست هیچ مسئولیتی نداریم؟ صادقانه به شما میگویمــ و علیرغم هر عاملی که ممکن است در طول بحران موضع خود را بر آن بنا نهاده باشمــ من آمادهام که تمام مسئولیت را بر عهده بگیرم و تصمیمی گرفتهام که میخواهم همه شما در آن به من کمک کنید: من تصمیم گرفتهام که به طور کامل و دائمی از هر مقام رسمی و هر نقش سیاسی کنارهگیری کنم و به صفوف تودهها بازگردم و مانند هر شهروند دیگری، وظیفه خود را با آنها انجام دهم.»
این جملات از سخنرانی رئیسجمهوری جمال عبدالناصر شوک بزرگی برای تودههای مردم مصر و شاید مردم بسیاری از کشورهای عربی دیگر از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس بود. آنچه عصر روز ۹ ژوئن ۱۹۶۷، چند روز پس از شکست مصر و ارتشهای عربی از ارتش اسرائیل، از رادیو مصر پخش شد، یک بیانیه دیرهنگام و صریح خطاب به مردم مصر بود؛ پس از آنکه آنها روزها با اخبار پیروزیهای ساختگی و سالها قبل از آن با بیانیههای خوشبینانه، فریب خورده بودند.
حال تصور کنید اگر سید علی خامنهای اینقدر صداقت داشت که مثل عبدالناصر در برابر مردم اعتراف میکرد که کارهایش غلط بوده و جنگ را باخته است، چقدر میتوانست در بازسازی تصویر خودش موثر باشد؟ اما خامنهای مرد باشهامتی نیست. او از لحظه نخست حملات اسرائیل، بزدلانه به پناهگاه پناه برد و عزلت و ذلت را تجربه کرد.
عبدالناصر سه سال بعد از نطق استعفا، وقتی در سپتامبر ۱۹۷۰ بعد از بازسازی ارتش مصر و در پی بدرقه امیر کویت، فروشکست و ساعتی بعد خاموش شد، میلیونها عرب از کازابلانکا تا بغداد و از مسقط تا عدن به خیابانها ریختند و فریاد «ناصر ناصر» از همهجا به گوش میرسید. از ایران هم مرحوم هویدا و ایرج گرگین در راس تیم خبری تلویزیون به قاهره رفتند و آن تصاویر باورنکردنی را به تهران فرستادند.
امروز اما دریغ از یک پاپاسی غیرت. ولی فقیه با توهماتش اسرائیل را له میکند، آمریکا را میلرزاند، سپهسالار میشود و از سوراخ، نبرد با دشمن را هدایت میکند، اما دولتش از تامین آب و برق و نان مردم هم عاجز است.
مافیای فساد نیز همچنان مشغول غارت است و هکتور شمخانی و اخوان بر تعداد جزیره نخلهای خود در دبی میافزایند. اسرائیل هم زیج نشسته تا فصل پایانی سناریو خود را بهموقع به صحنه آورد. آنوقت دل سید علی آقا گرم است که هر شب در یک پناهگاه است و مجتبی جانش در پناهگاهی دیگر و دولت با سه واسطه، گزارشها را به عرض «رهبر معظم» میرساند و دستورها را اخذ میکند.
چیزی از هیبت دولت باقی نمانده است، حتی قبل از آنکه از رهبر و نظامش چیزی باقی نماند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.