نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین (بخش اوّل)/علی میرفطروس

* در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.

* تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ «خلاء» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات آن دوران را دشوار می کند.

*پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن وُ ضمیر بسیاری از ایرانیان تداوم یافت و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط تاج نامه ها و شاهنامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردید.

***

آنکس که زندگی و برازندگی می‌آموزد؛

بندگی نمی‌آموزد.

(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)

طرح مسئله:

در دوره‌های خاموشی و فراموشی،هر نسلی بر اساس رویدادهای تازه،نگاهی ‏تازه به تاریخ و قهرمانان میهن خود می‏ افکند.این«نگاه تازه» چه بسا چشم اندازِ تازه‌ای باشد که در تحقیقات پژوهشگرانِ گذشته، مستور یا مغفول مانده است، هم از این رو ست که گفته‌اند:«هر تاریخی،تاریخ معاصر است».

زندگی و سرنوشت بابک خُرّمدین هماره از دغدغه‌های ذهنیِ من بود چندان که شعر «حماسۀ بابک » در سال ۱۳۵۴بازتابی از آن است.سال‌ها بعد همکاری در اجرای« بالۀ بابک خُرّمدین » به همّت هنرمند برجسته،نیما کیان تبلور دیگری از این دغدغه‌ها بود.

طرحِ اوّلیّۀ این پژوهش در سال ۱۳۵۷ و به دنبال انتشارِ آخرین شعر صورت گرفته بود ولی متن اصلی آن در سال‌ ۵۹ و در سایۀ داس ها و هراس ها قلمی شد ؛ گوئی که در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین روحِ زمانۀ ما بود.

متن کاملِ این پژوهش -در سه دفتر-تنها چیزی بود که بهنگامِ تَرکِ ایران (۱۳۶۱) و در فراز وُ فرودهای سفری دشوار با خود آورده بودم.آن دفتر ها مروری بود بر کشاکش ها و کوشش های ایرانیان پس از حملۀ تازیان و به دنبال پاسخ به چند پرسش اساسی بود،از جمله:

– امپراتوری ساسانی چرا و چگونه در حملۀ تازیانِ بیابانی فروپاشید؟

– آیا«استقبال ایرانیان از اعراب و اسلام» واقعیّت داشته است؟

-و اساساً پس از حملۀ تازیان و سُلطۀ اسلام ما-ایرانیان- چگونه با آئین های ملّی خود کنار آمدیم؟

پاسخ به این پُرسش ها،ضمن اینکه علل و عواملِ«کیستی؟» یا «چیستیِ؟»ما را عیان می کند در عین حال،نوعی آسیب شناسی تاریخیِ ملّتی است که « در تمامتِ تاریخش

(این رودبارِ خون)

از مهربانی وُ ايثار

سطری حتّی

(نه سطوری)

بر وَی نرفته است

إلاّ ستم

يا طرحِ ارغوانیِ ساطوری

و اینک

تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانۀ «تاتار»

تفسیر می کند …»[۱]

بر این اساس،در این پژوهشِ دیرینه به قیام های بِه آفرید، سُنباد،ابو مُسلم خراسانی، استاذسیس، خِداش، مقنّع ،شعوبیّه و…بابک خُرّمدین نیز پرداخته شده بود ولی با توجه به انتشار مقالات ارزشمند در این باره،نگارنده ضمن حذف آن بخش ها،تنها به برخی جنبه های جنبش بابک خُرّمدین بسنده نموده است ، از جمله:

– خُرّمدینان در تاریخ

– آذربایجانِ آذر به جان

– دشت مُغان و قلعۀ بابک

– خُرّمدینی؟یا«خُور دینی»؟

– ستایش شادی و خُرّمی،

– اهمیّت رنگِ سرخ=سُرخ جامگان،

– تقدّسِ شراب،

– از مِیْمَنْد تا «مِی» مند

– آئین مهر و ستایش خروس سَحَری!

– نواختنِ تنبور(حتّی در میانۀ جنگ ها)،

– جایگاه زنان در باورِ خُرّمدینان

-تیره و تبار

– و…

«نگاهی نو» ناظر به تفسیری نو از برخی رویدادها،آئین ها و باورهای خُرّمدینان است.فصلی از این پژوهشِ حدود ۳۲ سال پیش در مجلۀ «ایران ‌نامه» ( چاپ آمریکا،زمستان ۱۳۶۹) منتشر شده و اینک بخش های دیگر آن -با افزودن منابع و مطالب تازه- انتشار می یابد.مراسمِ سالانۀ بزرگداشتِ خاطرۀ بابک خُرّمدین (روزهای۱۰ – ۱۲تیرماه در قلعۀ بابک) فرصتی است برای نگاهی دیگر به زندگی و سرنوشت این چهرۀ شگفتِ تاریخ ایران.

با آنچه که گفته شد،این پژوهش،محصول شور وُ شراره های جوانی و مصداقِ «آتشی ز کاروان به جا مانده» است که امیدوارم در جان های بیدار بگیرد و باعث شَرَری گردد.

این دفترِ دیرینه زمانی منتشر می شود که بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.لذا، آنرا به همۀ بابکانِ میهن؛ بهترین فرزندان آفتاب…و نیز به خاطرۀ دوست مهربانم منوچهر فرهنگی تقدیم می کنم.باشد که «بر این نامه بر سال ها بگذرد».

در این مقاله، اعداد سمت راست،سال هجری و ارقام سمت چپ معادل میلادی آن است.

پیشینۀ بحث و ارزیابی منابع

جنبش بابک خُرّمدین(سرخ جامگان) از آغاز (۲۰۰ / ۸۱۶ ) مورد توجۀ مورّخان و عقیده شناسان اسلامی بوده است هر چند که تهمت ها و دشنام های رایج شناخت آنرا بسیار دشوار و گاه غیر ممکن می کند. به جرأت می‏توان گفت که منابع تاریخی در بارۀ‏ باورهای کمتر جنبشی اینهمه به اختصار و ابهام و اتّهام سخن گفته ‏اند گوئی که برای«ابطال»یا«براندازی نظریِ» جنبشی که بیش از بیست سال امپراتوری عظیم عبّاسیان را تهدید می‌‏کرد ، همه «همصدا » هستند.با اینحال،از خلال این دشنام ها و دشمنی ها می‏توان خطوط اصلی عقاید خُرّمدینان را شناخت‏؛عقایدی که در نظرِ مؤلّفان اسلامی«إباحه»،«کفر» و «الحاد» بشمار می رفتند.

با رونق شرقشناسی در اروپا پژوهشگران غربی نیز به خُرّمدینان و جنبش بابک خُرّمدین عنایت کرده و در شناخت آن کوشیده اند. تحقیقات پژوهشگران ایرانی نیز به غنای این مطالعات افزوده اند.به پاسِ این تلاش ها و نیز با این اعتقاد که ارزیابی منابع در پژوهش‌ های تاریخی کاری است اساسی،نگارنده در آغازِ ، کتابشناسیِ تقریباً مفصّلی در بارۀ خُرّمدینان و بابک خُرّمدین ارائه کرده است. در این باره -البتّه- فضلِ تقدّم و تقدّم فضل با استاد سعید نفیسی[۲] و استاد غلامحسین صدیقی است[۳] هر چند که نگارنده با پاره‌ای از نظرات و نتیجه گیری ‌های شان موافق نیست.مثلاً: غلامحسین صدیقی در کتاب درخشان « جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری» جنبش بابک خُرّمدین را نیز «جنبش دینی» نامیده است.به نظر می‌رسد که چنین برداشتی چندان دقیق نیست و ماهیّت عُرفی و غیر دینیِ جنبش خُرّمدینان را مخدوش می کند چرا که واژۀ دین در کلماتی مانند «بِه دین» و «خُرّم دین» فاقد معنای رایج در مذهب است با این تأکید که واژۀ دین در اوستا به صورت «دِئَنا»و به معنای کیش،آئین و شناخت آمده است. از این گذشته، نشان داده ایم که در سراسرِ قرون‏ وسطی عموم مبارزات سیاسی و اجتماعی شکل دینی داشته و در نقابی از عرفان یا مذهب تجلّی می‏ کرد.این امر به آسانی از مجموعۀ شرایط و محدودیّت‏‌های تاریخیِ آن عصر قابل درک است و محتوای‏ اجتماعی یا عُرفیِ این جنبش‏ها را تحت الشُعاع قرار نمی دهد.از این رو،نگارنده معتقد است که جنبش خُرّمدینان به رهبری بابک خُرّمدین را نخست باید جنبشی اجتماعی و سیاسی‏ نامید.

در واقع، بابک‏ ابتداء یک مبارزِ اجتماعی بود نه یک مجاهد مذهبی همان گونه که مزدک نیز «بیشتر مردِ کار و اصلاح طلبیِ راستین بوده تا آموزگارِ مذهبی»[۴]و لذا «صحیح نیست که مکتب مزدک را یک جنبش دینی بنامیم».[۵]

گامی در تاریخ

تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ «خلاء» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات اجتماعی و فرهنگی آن دوران را دشوار می کند.این«گسست»ناشی از آشوب ها و آشفتگی های دورانی است که استاد عبدالحسین زرین کوب آنرا «دو قرن سکوت»نامیده است[۶] و طبیعی است که در چنان شرایط آشفته ای از آفرینش های فرهنگی، فلسفی و هنری خبری نباشد[۷]

هر چند فرار یزدگرد سوم از پایتخت (تیسفون = مداین) و فقدان فرماندهی واحد در مقابله با تازیان و نیز اختلافات و رقابت های سرداران سپاه ساسانی و حتـّی خیانت برخی از آنان[۸] عوامل مهمی در پیروزی تازیان بودند،امّا این ادعا که «ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرفتند» نه تنها با اسناد تاریخی مغایر است بلکه این اسناد نشان می دهند که خودِ تازیانِ مهاجم نیز چندان رغبتی به «ترویج اسلام» نداشتند.از این گذشته، روایت های تاریخی از شورش ‏های متعدّد ایرانیان علیه مهاجمان یاد می کنند چندانکه ۱۰۰ سال نخستِ حملۀ تازیان را می توان«سال های بیقراری ایرانیان»نامید زیرا که در فاصلۀ ۱۰۰ سال حدود ۱۲۵ شورش و قیام در ایران صورت گرفته بود.[۹]

هدفِ عُمدۀ تازیان در حمله به ایران کسب غنائم بود و عُمَر آنان را برای «ربودن غنائم فراوان»برمی انگیخت و«هوای غنائم خُسروان را در دلهای شان افکند»[۱۰] و لذا،تاراج ، باج ، خراج و اسیرگرفتن زنان و نوجوانان خصلتِ اصلی حملاتِ آنان بشمار می رفت. عمر به سران قبایل عرب گفته بود:

-« حجاز جای ماندنِ شما نیست مگر آنکه آذوقه جای دیگر بجوئید که مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند »[۱۱]

ارعاب و إرهاب

اعتقاد به«النصرُ بالرُعب» و ایجاد ارعاب و إرهاب از طریق کشتارهای هولناک وسیله ای بود برای سلطۀ روحی بر مردم مناطق اشغال شده [۱۲]. منظور از «إرهاب»شیوه‌ای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود.این شیوه از آغاز،«هم استراتژی؛ و هم تاکتیک» برای گسترش و تحکیم اسلام بود. ما به نمونه هائی از این شیوه های هولناک – حتّی برای «مسلمان سازیِ» قبایل عربی- اشاره کرده ایم.[۱۳]

سیاست «ارعاب و إرهاب» در حمله به ایران نیز کاربُردِ فراوانی داشت، مثلاً:در جنگ شهر«اُلّیس»(سال ۱۲/ ۶۳۳) خالدبن ولید(سردار تازیان) برای ترساندن و درهم شکستن شور و مقاومت مردم،دستور داد تا اسیران را برکنارۀ رودخانۀ شهر سربُریدند آنچنانکه آن رود را «نهر الدّم»(رودِ خون)نامیدند[۱۴]

در حمله به سیستان نیز ربیع بن زیاد (سردارِ عرب)برای کاستن از شورِ مقاومتِ مردم دستور داد:

-«تا صَدری[بلندائی] بساختند از آن کُشتگان(یعنی،اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان،تکیه گاه‌ها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست»[۱۵]

در حمله به جُرجان(گرگان) – یکی از مراکز مهم خُرّمدینان – نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب از خونِ گرگانیان آسیاب‌ها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و – سپس- برای ارعاب و عبرت مردم:

-«فرمود تا درمسافتِ دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند».[۱۶]

پس از فتح استخر ،نزدیک شیراز(در سال ۲۸ / ۶۴۸) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب شهر را کشتند… تازیان مسلمان مجبور شدند تا برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند. مقاومت و پايداری مردم شهر چندان بود که فاتح استخر (عبدالله بن عاص) را سخت هراسان و خشمگين ساخت بطوريکه: -«سوگند خورد که چندان بکـُشد از مردم استخر که خون براند… پس به استخر آمد و (آنجا را) به جنگ بَستـُد… و خونِ همگان مباح گردانيد و چندانکه کشتند؛ خون نمی‌رفت، تا آبِ گرم به خون ريختند، پس[خون] برفت… و عدّۀ کشتگان که نام بردار بودند چهل‌هزار کشته بود بيرون از مجهولان…»[۱۷]

نتایج شوم این حملات در ویرانی شهرها و فروپاشی مناسبات شهری در ایران-متإسفانه- کمتر مورد توجّۀ نویسندگان بوده است. روایت جریر طبری در حملۀ سپاهیان قُتیبه به نواحی مرو،بخارا،سمرقند و نیشابور بیانگر عُمق آن ویرانی ها است:

-«قُتیبه به هر شهری که جای گیرد یا سوی آن رَوَد،سوارانش در آنجا گودالی بر جای نهند»[۱۸]

در آن هنگام (۸۸/۷۰۷)بخارا و سمرقند ، مرو و نیشابور از مراکز مهم فرهنگ و اقتصاد و تجارت بود آنچنانکه شهری مانند به قول نَرشَخی:« بَیکند(نزدیک بخارا) را زیادت از هزار رِباط (کاروانسرا)بوده است به عددِ دیهای بخارا».[۱۹]

مهاجرت دسته جمعیِ قبایل عرب و اسکان آنان در شهرهای مهم ایران -چنانکه خواهیم گفت-عامل دیگری در این گسست بود. سیاستِ «عَرَب گردانیِ» یا «تعریب» نیز می توانست هویّت تاریخی و فرهنگیِ ایرانیان را -مانند مصری ها-دچار زوال سازد. آنچه که این«تعریب» را تقویت کرد مفهوم «موالی»بود که بر اساس آن،بیشتر ایرانیانِ اسیر تحتِ« ولاء » (سرپرستیِ) این یا آن قبیلۀ عرب قرار گرفتند و نام و نشان عربی یافتند.[۲۰]بر این اساس،نام ایرانی رهبران جنبش ها تغییر یافت و از جمله نام رهبر سیاه جامگان از« بهزادان پورِ ونداد هرمزد» به «ابو مسلم خراسانی» تبدیل شده بود[۲۱].

آفتابی در ظلمت

بسیاری از «موالی» از نجیب زادگان ساسانی یا از فرزندان دهقانان بودند.[۲۲] دینوَری دربارۀ«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کند که «مسلمانان اسیران زیادی از دخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»[۲۳]. یکی از این اسیران در نبردِ نهاوند ، پیروز (فیروز) بود که بعدها «ابولؤلؤ»نامیده شد.

نهاوند شهری نزدیک کرمانشاه و همدان بود و همدان یکی از مراکز مهم خُرّمدینان بشمار می رفت[۲۴].تازیان نبردِ نهاوند (در سال ۲۱/ ۶۴۲) را «فتح الفتوح» نامیده بودند زیرا که مردم نهاوند پایداری و ایستادگی بسیار نموده بودند[۲۵].پیروزی در نهاوند راه را برای فتوحات بعدیِ تازیان هموار کرد و پیروز (فیروز) پس از اسارت به مالکیّت یکی از سران و سرداران در آمد و غلام وی گردید.

معروف است که وقتی اسیران جنگ نهاوند را به مدینه آوردند «فیروز» (ابولؤلؤ) هر اسیرِ کوچک و بزرگی را که می دید، برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمَر جگرم را بخوُرد»[۲۶]

فیروز(پیروز)سرانجام،در سال ۲۳ / ۶۴۴ عُمر را در مسجد مدینه به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِ عُمر)به خونخواهی پدر،فیروز و دخترِ خُرد سالِ فیروز(لؤلؤ =مرجان) و نیز،هرمزان-سردار معروف ایرانی-را به جرم همدستی با فیروز به قتل رساند[۲۷]

روایت های تاریخی از سرنوشت این اسیران نکات دیگری نیز به دست می دهند از جمله:پس از تصرّف بخارا بدست «سعید بن عثمان»در سال۵۶/ ۶۷۵ و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:

-«ایشان [اسیران بخارائی] به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد [سعیدبن عثمان] را چه خواری ماند که با ما نکرد…چون در استخفاف خواهیم هلاک شدن – باری – به فایده هلاک شویم…پس،به سرای سعید اندرآمدند،درها را بستند و سعید را بکشتند و خویشتن را نیز به کشتن دادند»[۲۸]

خاطرۀ ملّی و تداوم تاریخ

با توجه به اینکه فرهنگ و خاطرۀ ملّی مفاهیمی تاریخی و دراز مدت هستند طبیعی بود که پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن و ضمیر بخش بزرگی از ایرانیان تداوم یابد و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط شاهنامه ها، تاج نامه ها ، سیاستنامه ها،اندرز نامه ها،نصیحت الملوک ها و گرشاسب نامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردد.[۲۹]

این احساس ملّی و مشترک می توانست در بازسازی فرهنگ و ایجاد جنبش های آینده عامل مهمی باشد[۳۰].به نظر مادلونگ و اشپولر: خُرّمدینان -و در رأس ایشان بابک خُرّمدین – دست کم در نزد بخشی از مردم ایران – نمایندۀ چنین احساسی بود[۳۱].التون دنیل نیز معتقد است که«همۀ این سرکشی ها دارای گرایشی به افکارِ کافرانه و حتّی خطرناک نسبت به اسلام بود یا چنین پنداشته می شدند»[۳۲]

برآمدنِ دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عبّاسی- خصوصاً برمکیان – فصل تازه ای از تجدید حیات ملّی و معنوی ایرانیان بود چندانکه دوران وزارت و صدارت برامکه را «تجلّیگاهِ شُکوه و عظمت دربار ساسانیان» نامیده اند. برمکیان از بازماندگان دهقانان عصر ساسانی بودند که تولیَتِ آتشکدۀ نوبهار-شهر بلخ- را برعهده داشتند[۳۳]. همۀ افراد این خاندان خصوصاً (خالد،جعفر و فضل) اهل ادب و فرهنگ و شعر و شراب و بزم و موسیقی بودند چندان که گفته اند:«ایّام شان جشن و سُرورِ دائم بود.»[۳۴]. خالد برمکی( وزیر سفّاح) خلیفۀ عبّاسی را از تخریب ایوانِ کسری (مدائن) و مصرف کردنِ مصالح آن برای ساختن شهر بغداد، منع کرده بود.«بیت الحِکمة» (خزانة الحکمة)که به همّت برمکی ها تأسیس شده بود، مرکزی برای حضور و فعالیّت دگر اندیشان و خصوصاً ایرانیان شعوبی بود[۳۵] چندانکه در بارۀ آنان گفته اند:

-«هنگامی که در مجلسی ذکر شِرک روَد،چهرۀ برمکیان درخشیدن گیرد،و اگر آیه ای از قرآن نزد ایشان تلاوت شود،احادیثی از مزدک پیش آورند»[۳۶].

نفوذ برمکیان بر خلیفۀ معروفی مانند هارون الرشید که دوران حکومتش به«هزار و یک شب» معروف است، آنچنان بود که اگر هارون چیزی از خزانه (بیت المال) می خواست میسّر نمی شد. بقول ابن خلدون «برامکه بر او چیره گشته و در فرمانروائی با او شریک بودند»[۳۷].در چنان شرایطی «تغییر خلافت عبّاسی و انتقال آن به خاندان برمکی» بسیاری از درباریان عبّاسی را نگران کرده بود. آنچه که این نگرانی را تقویت می کرد ایجاد سپاهی از ایرانیانِ هوادار برامکه توسط فضل برمکی بود.طبری تعداد این سپاه را «پانصد هزار مرد»ذکر کرده که« بیست هزارِشان به بغداد آمدند و باقیمانده در خراسان بماندند» [۳۸]. این رقم هر چند اغراق آمیز می نماید ولی باعث بدگمانی های هارون الرشید شد. قتل عام هولناک خاندان برمکیان نتیجۀ این بدگمانی ها و توطئه ها بود.

احساسات ملّی و تعلّق خاطر به گذشتۀ تاریخی ایران در جنبشِ مردآویج گیلی چنان بود که در سال های ۳۲۰ /۹۳۲ او ضمن اطلاق عنوان«شاهنشاه» به خود و برگزاری شکوهمند جشن های نوروز و مهرگان و سده،«باز گرداندن پادشاهیِ عجم را در سر داشت» و به کارگزارش در اهواز نوشت:

-«ایوان کسری را برایم آماه کن تا هنگام رسیدن به پایتخت[بغداد] در آنجا فرود آیم.تو باید آن را به همان شکلِ پیش از آمدنِ عرب بسازی»[۳۹]

چندی بعد (در سال های ۲۷۰ / ۸۸۳ ) شعوبیِان تازی ستیز و پُرشوری مانند محمد بن حسین ملقّب به یزدان(دندان؟) به قول ابن ندیم: مانند بابک خُرّمی سودای «بازگرداندنِ دولت از اسلام به ایرانیان» را داشتند و «سبب حوادثی ناگوار در اسلام گردیدند.»[۴۰]

اینکه پس از شکست بابک خُرّمدین،خُرّمدینان «یکسره به قرمطیان پیوستند»[۴۱] و در سال ۲۹۵/ ۹۰۷ در قیام ابوبلال قرمطی شرکت کردند[۴۲] نشانۀ نزدیکیِ نظریِ خُرّمدینان و قرمطیان بود؛ قرمطیانی که اقدامات ضد اسلامی شان موجب مجادلات بسیار در آن عصر بوده است.[۴۳]

ادامه دارد

<iframe width=”560″ height=”315″ src=”https://www.youtube.com/embed/EgNbhvQrTSc” title=”YouTube video player” frameborder=”0″ allow=”accelerometer; autoplay; clipboard-write; encrypted-media; gyroscope; picture-in-picture” allowfullscreen></iframe>

شعر بابک خُرّمدین، با صدای علی میرفطروس

[۱] -بخشی از شعر ایران نگارنده در لینک زیر:

ایـران!،علی میرفطروس

[۲] – مجلۀ مهر، سال اول، شماره‏ های ۹ و ۱۰ و ۱۲، تهران، ۱۳۱۲؛ سال دوم، شماره‏های ۱ و ۳، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ بابک خرّمدین، دلاور آذربایجان، چاپ اول، تهران، ۱۳۳۳؛ چاپ دوّم ۱۳۴۲.

3-Sadighi, G. H. Les Mouvements Religieux Iraniens au IIe et au IIIe Siècle de L’Hègire. Paris: Les Presses Modernes, 1938,PP229-280

جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری،انتشارات پاژنگ، تهران،۱۳۷۲، صص۳۲۶-۲۷۴

۴- فرقه های اسلامی، ترجمۀ ابوالقاسم سِرّی، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۷۷ ، ص۲۴

[۵] – کلیما، اوتاکر، تاریخ جنبش مزدکیان،ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد،انتشارات توس،تهران،۱۳۵۹،ص۳۲۹

[۶] – زرین کوب،عبدالحسین ،دو قرن سکوت،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۳۶

[۷] – در پژوهش های تاریخی معمولاً از حملۀ تازیانِ شبه جزیرۀ عربستان به عنوان «حملۀ اعراب به ایران » یاد می شود بی آنکه گفته شود که اعراب و مسیحیان حوزۀ حکومت ساسانی (مانند حیره،انبار، فرات، نواحی سواد و…) در برابر تازیان مهاجم پایداری های بسیار نموده بودند آنچنان که موجب خشم و حیرتِ سرداران مسلمان شده بود.در جنگ قادسیّه دو تن از سرداران ارمنی به نام های مامیکونیان و گرگور نیز شجاعانه جنگیدند و خود نیز کشته شدند. نگاه کنید به: طبری ،محمدبن جریر،تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)،ج۴، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،۱۳۵۲،صص ۱۴۸۰، ۱۴۸۲ ،۱۴۹۷، ۱۴۹۸، ۱۵۰۸،۱۵۰۱، ۱۵۱۲ و ۱۵۱۳.در بارۀ سرداران ارمنی در جنگ قادسیّه نگاه کنید به کتاب مورّخ ارمنی:تاریخ سِبِئوس، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی ، نشر ققنوس،تهران،۱۳۹۶،صص ۲۰۹-۲۱۰

[۸] – نگاه کنید به:طبری،ج۵، صص۱۶۲۸ و ۱۶۲۹؛بلاذُری،فتوح البُلدان،ترجمۀ آذر تاش آذرنوش،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،۱۳۴۶،صص۱۲۸-۱۳۰؛ابن خلدون، مقدّمه، ج۱،ترجمۀ محمد پروین گنابادی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، ۱۳۴۵، ص۴۹۶

[۹] -منبع دقیق این سند در یادداشت نگارنده «ناخوانا» است ولی آنچه مُسلّم است منبع این شورش ها ،مقالۀ ارزشمند یکی از ایرانشناسان برجسته -دانیل دِنِت (Daniel Dennett) یا التون دانیل (Daniel Elton) می باشد.برای گزارشی از این شورش‏ها و سرکوب ها نگاه کنید به:میرفطروس،علی،ملاحظاتی در تاریخ ایران، انتشارات فرهنگ، فرانسه -کانادا، ۱۹۸۸ ،صص ۶۷-۹۳. همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

فصل اوّل کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران

[۱۰] -بلاذُری،پیشین،ص۴۸ و ۵۱.برای نمونه هائی از این غنائم و چگونگی برخورد تازیان با آنها نگاه کنید به: طبری،پیشین،ج۴،در فتح ابُلّه،صص۱۴۳۲-۱۴۳۵؛ج ۵، صص ۱۸۱۹-۱۸۲۶؛بلاذُری،پیشین،ص۶۷

[۱۱] – طبری،پیشین،ج۴،صص۱۵۸۷-۱۵۸۹و ۱۶۵۵؛ج ۵،صص ۱۷۰۷، ۱۷۷۲، ۱۷۵۹و ۱۹۳۶؛ مقایسه کنیدبا: خواندمیر،حبیب السیر، ج۱،تهران،۱۳۳۳، ص۳۰۲ و ۴۰۱

[۱۲] – به نظر نگارنده جنایات هولناک طالبان و نیروهای داعش در «فتحِ» شهرهای عراق و سوریه و افغانستان شباهت شگفت انگیزی با حملات و هجوم های تازیان به ایران دارد.

[۱۳] -نگاه کنید به:میرفطروس،پیشین،فصل دوم،خصوصاً صص ۶۲-۶۶، و نیز نگاه کنید به لینک زیر:

ملاحظاتی درتاریخ ایران،فصل دوم

مقایسه کنید با صفحۀ ۱۶۰۶ تاریخ طبری در کشتنِ اسیرِان سپاه بهمن مردانشاه، سردار ساسانی.همچنین مقایسه کنید با خُطبۀ رُعب انگیز حجّاج بن یوسف ثقفی،طبری، پیشین،ج۸،صص ۳۵۱۹-۳۵۲۰؛ مسعودی،ابوالحسن، مُروج الذّهب، ج۳، به تصحیح کمال احمد مرعی ، مکتبة العصریّه، بیروت، ۱۴۲۵/ ۲۰۰۵، صص۱۰۷-۱۰۸؛ترجمۀ فارسی، ابوالقاسم پاینده،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران،۱۳۴۷، ج ۲، ص ۱۳۱-۱۳۲

[۱۴] – طبری،پیشین،ج۴،صص۱۴۹۱-۱۴۹۴.

[۱۵] – تاریخ سیستان،مؤلف ناشناس،به تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران ، ۱۳۱۴، صص۸۰-۸۲ .مقایسه کنید به عمل قُتیبه در حمله به جام گرد(یکی از ولایات خوارزم)،طبری،ج۹،ص۳۸۵۴؛ برای آگاهی از شعر چنگنواز سیستانی در این حملات نگاه کنید به یادداشت نگارنده:

مقدّمه ای بر شعرِ چنگ‌نوازِ سیستانی:اندکی شادی بايد/ که گاهِ نوروز است،علی میرفطروس

[۱۶] -ابن اسفندیار،تاریخ طبرستان، ج۱، به تصحیح عباس اقبال،تهران،۱۳۲۰ ، ص۱۶۴؛ گردیزی،ابوسعیدعبدالحی،تاریخ گردیزی،به تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی،تهران،۱۳۶۳،ص۲۵۱؛بلاذری،پیشین،صص۱۸۷-۱۸۸

[۱۷] -ابن بلخی،پیشین، ص ۱۱۶.

[۱۸] -طبری،پیشین،ج۹،ص۳۸۶۵

[۱۹] -نَرشَخی،ابوبکرمحمدبن جعفر،تاریخ بخارا،ترجمۀ ابونصراحمدبن القیاوی، تصحیح و تحشیۀ مُدرّس رضوی،تهران،۱۳۵۱ ،صص۲۵و۶۱-۶۲

[۲۰] -دربارۀ موالی و موقعیّت تحقیرآمیزِ شان نگاه کنید به: عزالدین اسماعیل ، فی الشعر العباسی، مصر،۱۹۸۰،صص۶۹-۷۹؛جودة،جمال،اوضاع اجتماعی -اقتصادی موالی در صدر اسلام،ترجمۀ مصطفی جبّاری و مُسلم زمانی،تهران، ۱۳۸۲؛ مقداد،محمود،الموالی و نظام ولاء من الجاهلیه الی اواخر العصر الاُموی، دار الفکر،دمشق،۱۴۰۸ق.

[۲۱] -در بارۀ«تعریب»نگاه کنید به:محمدی ملایری،محمد،تاریخ و فرهنگ ایران،ج ۱،انتشارات توس، تهران،۱۳۷۵،صص۱۶-۳۲ ؛ج ۲، صص ۱۵-۲۲ و۴۱۶-۴۱۸

[۲۲] -در بارۀ دهقانان و نقش شان در حفظ فرهنگ باستانی ایران نگاه کنید به بحث نگارنده، «دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران »،ویرایش تازۀ کتاب حلّاج:

حلّاج در ۴۰ سالگی،علی میرفطروس

[۲۳] -دینوری،پیشین،ص۱۴۱

[۲۴] – باستانی پاریزی با اشاره به کرمانشاه از فیروز به عنوان « احتمالاً کُردِ خونگرم» یاد کرده است.نگاه کنید به: آسیاب هفت سنگ،چاپ پنجم، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۶۴، ص۳۴۷

[۲۵] – نگاه کنید به مقالۀ«نبردِ نهاوند ؛واپسین مقاومت حکومت ساسانی در برابر تازیان مسلمان»،زیبا شیر آلی،مجلّۀ تاریخنامۀ خوارزمی،پاییز ۱۳۹۸،صص ۵۷ – ۶۶

[۲۶] – طبری، پیشین ،ج ۵ ، ص۱۹۵۸

[۲۷] – طبری،پیشین،ج ۵،صص۱۸۸۳- ۱۸۹۴و صص۲۰۸۸؛ بلاذُری،پیشین،صص۸۰-۸۱؛ مُجمل التواریخ و القصص،ص۲۸۱

[۲۸] – نَرشَخی،پیشین ،صص۵۴-۵۷ ،مقایسه کنید با: بلاذُری،پیشین، ص۲۹۸

[۲۹] -برای بحثی در این باره نگاه کنید به کتاب جواد طباطبائی:خواجه نظام‌الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران،انتشارات مینوی خِرَد، تهران، ۱۳۹۳. در بارۀ مفهوم ایرانشهر نگاه کنید به بحث همین نویسنده در مقالۀ زیر:

دربارۀ مفهوم ایرانشهر،دکتر جواد طباطبایی

[۳۰] – واژۀ «ملّی»و«استقلال ملّی» هرچند که مفهومی تازه و مدرن است،امّا نگارنده آنرا برای جنبش های اجتماعی این دوران – از جمله جنبش خُرّمدینان – مناسب می داند.در این باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده با نامِ« مفهوم ایران، وطن،زبان فارسی و هویّت ملّی».همچنین نگاه کنید به رسالۀ محسن عزیزی با نام«تسلّط عرب و شکوفایی احساسات ملّی در ایران»:

M.Azizi, La dominiation arabe et peponouissement du sentiment nationale en Iran(de 651 a 900), Paris,1938; E. M. Wright, “Bābak of Badhdh and al-Afshīn during the Years A.D. 816-841; Symbols of Iranian Persistence against Islamic Penetration in North Iran,” Muslim World, April 1948, PP. 43-59 ; F. Novzaribaghah, Les révolutions et les mouvements nationaux des Iraniens aux VII e et VIII e siècles,

Paris, Thèse d’Université, 1953

همچنین نگاه کنید به:دریایی،تورج،تاریخ و فرهنگ ساسانی.ترجمهٔ مهرداد قدرت دیزجی. انتشارات ققنوس، تهران، ۱۳۹۲، ۱۳۷–۱۳۸

[۳۱] -مادلونگ،پیشین،ص۱۹؛اشپولر،برتولد،تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱،ترجمۀ جواد فلاطوری،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،۱۳۴۹، ص ۳۶۶.

32 -Elton L. Daniel: The political and social history of Khurasan under Abbasid rule 747–820, University of Michigan Library , 1979, P126

تاریخ اجتماعی و سیاسی خراسان در زمان حکومت عباسیان ،ترجمۀ مسعود رجب نیا،شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی،تهران،۱۳۶۷ ص۱۳۶

[۳۳] – مسعودی،پیشین،ج۲،ص۳۸۷

[۳۴] -مسعودی،پیشین،ج۲،ص۳۷۶

[۳۵] -دربارۀ «بیت الحِکمة» نگاه کنید به:دانشنامۀ جهان اسلام،ج ۵، تهران، ۱۳۷۹، صص۸۱-۸۳ ؛دائرةالمعارف بزرگ اسلامی،ج۱۳،تهران،۱۳۸۳،صص۲۷۴-۲۸۱

[۳۶] – جَهشَیاری،الوزرا و الکُتّاب،ص ۲۶۴؛مَقدِسی،آفرینش و تاریخ،ج۶ ،ص ۱۰۷، به نقل از حلّاج،علی میرفطروس،تهران،۱۳۵۷ ،۹۴

[۳۷] -ابن خلدون،مقدّمه،ج ۱،ترجمۀ محمد پروین گنابادی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، ۱۳۴۵ ،ص۲۶

[۳۸] -طبری،پیشین،ج۱۲ ،۵۲۶۱

[۳۹] -نگاه کنید به:ابن مِسکویه،تجارب الاُمم،ج ۵،ترجمۀ علینقی منزوی،تهران، ۱۳۷۶،صصص۴۱۲-۴۱۳ و ۴۱۹ -۴۲۰. در بارۀ عقاید سیاسی مردآویج گیلی نگاه کنید به مقالۀ محسن رحمتی و علاءالدین شاهرخی «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی»،مجلۀ پژوهش های تاریخی دانشگاه اصفهان،شمارۀ ۱، بهار ۱۳۹۱،صص ۱۷ – ۳۸ ؛رضا رضازادۀ لنگرودی،جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام،ویراست دوم،نشر فرهنگ نو،تهران،۱۳۹۹،خصوصاً ص۱۱۵

[۴۰] -ابن ندیم، الفهرست، دارالمعرفه، بیروت، ۱۳۹۸ هـ/۱۹۷۸ م. ص۲۳۴ . ترجمۀ فارسی، محمدرضا تجدّد، انتشارات ابن سینا، تهران، ۱۳۴۳،ص۳۵۲؛ لوئیس، برنارد،تاریخ اسماعیلیان،ترجمۀ فریدون بدره ای،انتشارات توس،تهران،۱۳۶۲، صص۸۴ و ۱۱۰

41 -The Cambridge History of Iran, Cambridge university press, Vol 4,

1975, p.503

ترجمۀ فارسی،حسن انوشه،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۶۳،ص۴۳۸

[۴۲] -خواجه نظام الملک،پیشین،صص۲۴۵-۲۴۶، نسخۀ محمد قزوینی

[۴۳] -برای نمونه نگاه کنید به:میرفطروس،حلّاج،تهران،۱۳۵۷،صص۷۰-۸۴

اگر می‌پس