انسان درشعر معاصر / رضا اغنمی

آذرماه 1377درقتل های زنجبره ای، “محمد مختاری” جزو ترورهای حکومت اسلامی بود که بعد ازشش روزجنازه اش درحوالی کارخانه سیمان تهران پیدا شد. حکومت اسلامی با زندانی کردن وکیل خانواده مقتولان، ازعدالت اسلامی خود ساخته پرده برداشت! و :
«ناصرزرافشان وکیل خانواده های مقتولان قتل های زنجیره ای، دراواخز آذرماه 79 نزدیک به 10 روز قبل ازبرگزاری دادگاه متهمان این پرونده به اتهام “افشای اسرار پرونده” و تشویق اذهان عمومی بازداشت شد».
بنگرید به “ویکی پدیا دانشنامه آزاد: «بازخوانی پرونده قتل های زنجیره ای. شهاب نیکزاد روزنامه نگار».
تروریست ها که ازمزدوران وعوامل حکومت بودند، این جنایت وحشیانه را برعهده داشتند!
این نوشته نگاهی ست به اثر آن شاد روان.

انسان درشعر معاصر
(درک حضور دیگری)
با تحلیل شعرنیما – شاملو – اخوان – فروغ فرخزاد

محمد مختاری
چاپ دوم 1378
انتشارات طوس .تهران

کتاب ششصد وچهل و پنج صفحه ای، با درآمدی انتقادی، واشاره مستقیم به اخراج پنج تن ازاعضای کانون نویسندگان ایران در سال 1358، آغاز می شود؛ که هنوز خاطره ناخوشایند و آزار دهنده اش از ذهن ها زدوده نشده است.
مختاری، با بازکردن این مسئله، ناهنجاری های فرهنگی را پیش می کشد و بحث حقوق فردی و پایمال شدن آن، روشنفکران را به چالش می طلبد. فضیلت کارمختاری ازاین نظرقابل توجه است که او انگشت اتهام را رو به کسانی دارد که حامل پیام آزاد اندیشی هستند و در کسوت روشنفکری هدایت جامعه را در آشنائی با مفاهیم دموکراسی برعهده گرفته اند. مختاری، دراین باره با فرودستان جامعه کاری ندارد. می داند که کاری ازآن ها ساخته نیست. یک راست می رود سراغ مدعیان که قراراست تحولِ فکری جامعه ازطریق آن ها تحقق پیدا کرده و راه آزادی اندیشه و بیان هموارگردد. با چنین دستمایه واذعان به کاستی ها واین که : «مسئله عدم پذیرش وتحمل دیگری یک عارضه فرهنگی دیرینه است … وقتی کسی می پندارد کل حقیقت مطلق تنها با اوست، پس دیگری را که با اومخالف است طبعا برباطل میانگارد … وازآن جا که تشخیص حق مطلبی صرفا توسط “من” و” گروه من” صورت می گیرد، پس وسیله برقراری حق، … صرفا به تشخیص و مصلحت من و گروه من مجاز است» ص 12.
همو، روی ضعف ها انگشت می گذارد و با نگاهی نقادانه، دیدگاه های خود را در تبیین آزادی اندیشه و بیان باز می کند. روشن است که مختاری، دراین درآمد 19 صفحه ای، بخشی ازعصارۀ اندیشه وافکارمدون خود را بیان می کند. اوبا ایمان قاطع، اثرات ویرانگرعدم شناسائی حقوق فردی را توضیح می دهد. با داوری سنجیده، فرهنگِ دیرپای جامعه ای را که تا خرخره درمُرداب استبداد و تعصب سنتی فرو رفته، به شدت نقد می کند. و اگر جز این بود هرگز به این صراحت نمی گفت :
«در چنین نظام فرهنگی مستبدانه ای است که ما حتا گاه ازآزادی نیز با استبداد رآی وبس مستبدانه حمایت می کرده ایم!» ص 16
مختاری تناقض های فرهنگی را می شکافد ودر سنجش انتقادی، ناهنجاری هارا محک می زند و «ساخت استبدادی ذهن» را “یک مشخصه فرهنگی دیرینه” معرفی می کند، که چنین نیز بوده و هست. می نویسد:
«کم نبوده ایم و نیستیم کسانی که همیشه رفتار دموکراتیک را همان چیزی دانسته ایم که خودداشته ایم و رعایت دمکراسی رعایت شود. …» ص 18
مختاری، با استناد به آثار ویرانگر استبداد ذهنی، در شناختِ بیماری های فرهنگی، حوزه بحث را گسترش می دهد، درست است که روی سخن با شاعران است و”عرصۀ شعر و اندیشه” را مد نظر دارد، اما هدف اصلی او، نقد فرهنگ انتقادی ست، که با فرهنگ سنتیِ سراسراستبدادی ما بیگانه است. تاجایی که تحولات عصرروشنگری نیزنتوانست ازجان سختی باستانی اش بکاهد. تنها تآثیرش به صورت منفی وسیله ای شد برای بد دهنی ها و دشمنی ها، بخصوص بین جماعتی از روشنفکرها. مختاری، درکتاب دیگرش “تمرین مدارا” درباره تعمیم این سنت واگیر می گوید:
« روشنفکر این جامعه نیز، مثل بقیه مردم، رفتارهای نهادی شده ای داشته است. از تأثیرات فرهنگی جامعه برکنار نبوده است.» همان ص 168 وازآنجا که او، اندیشمند خردگرائی ست که تحول فکری جامعه را از راه مدارا جستجو می کند، به درستیِ اعتقادش تآکید دارد؛ نوید تحول را می دهد. باور دارد که :
« این پوسته باید ازهرجا که شده بشکند، و نقد اندیشه، چنان که شایسته حضور دموکراتیک انسان است، دراین سرزمین رایج شود. …»
ازطرفی چون به درستی، از سرسختی وسماجت این سنت دیرینه آگاه است و می داند که مثل زاییده ای بدخیم بر اندام این فرهنگ چسبیده، بلافاصله با زبانی ناصحانه که دنیایی دلسوزی و مهر انسانی؛ به رگ مخاطبش تزریق می شود؛ می گوید:
«اکنون فرهنگ انتقادی ما بس فراتر از آن خودبینی های کودکانه و تنگ نطری هائی ست که نقد وبررسی را به”مچ گیری ها” و”پنبه زدن ها” و”نفی کردن های کلیشه ای” مبتذل و بازاری، و به نرخ حقارت های روزمره تبدیل می کرده است، آنگونه برخوردها که ازشأن شعر و شاعران و انسان به دور است، واگر امروزه هم گاه دیده شود، ارزانی همان هائی باد که هنوز هم به رغم این همه تجربه، هیچ کس را قبول ندارند و اثبات حضور شان همواره درنفی حضور دیگری است و تعصبشان نیز نشانگر آن است که تا جنینی کار خون آشامی است.» ص 23
این سخن مختاری، جوهراندیشۀ فرهنگی ست که بعد ازیکصد وپنجاه سال که از ورود روشنگری به وطن وآشنائی صوری جامعه با فرهنگ غرب می گذرد؛ هنوز؛ درتلاقیِ سنت و مدرنیته درگیراست و با الفبای آزادی معضلات بسیارحل ناشدنی پیش روی خود دارد حتا برای تعیین رنگ و شکل لباسش باید از حکومت وقت اجازه بگیرد. برای رسیدن به دموکراسی، سرگردان شده همه جا شکوه می کند؛ مُدام می نالد وفلاکتِ عقب ماندگی ها را گردن این و آن می اندازد. بی آنکه به خود آید و درآینه زمان لحظه ای بنگرد و عریانی خود را به دقت تماشا کند !
مختاری بعد از این مقدمه به سراغ چهار شاعر زمانه می رود وهمانگونه که روی جلد از آنها یاد کرده : نیما– شاملو – اخوان و فروغ فرخزاد؛ به تحلیل شعراین چهار شاعر معاصر می پردازد، که اولی و آخری از شگفتی ها بودند با آن همه نو آوری های تکان دهنده .
مختاری برای آماده سازی ذهنی مخاطبین، با توسل به افکار اروپائیان، شاخه های گوناگون فکری را از «رنسانس»، «عصر روشنگری و «نوزایی تا روشنگری» شرح می دهد:
«پس از رنسانس کوشش برآن شد که مفهوم وارزش گمشده انسان دریافت شود. رنسانس با زایش دوباره، دروهله نخست، بازگشت دوباره به میراث هنری وفرهنگی و ادبی دوران های باستانی یونان و روم بود … ازدرون آن گرایشی فرهنگی واجتماعی پدید آمد که انسانگرائی نامیده شد. . . . خِرد ازدوره رنسانس، به ویژه درعصر روشنگری، بزرگترین دارو وتنها معیار سنجش همه پدیده های طبیعی و انسانی بود و تا به امروز نیز قدرت و کار آیی خود را دررشد انسان حفظ کرده است. … … درآغاز یا دوران نوزایی، خرد و اندیشه اساس رهایی انسان است.» ص 38- 35
مختاری، گرایش های اساسی روشنگری را بعد از عبور ازکانت و هگل و دیگر متفکران برجسته غرب، می بندد و به سراغ تفکرانساندوستی سنتی درادبیات ایران می رود. این تذکر را باید داد که نگاه مختاری، به گرایش های غرب، چکیده ایست بسیار مفید ازافکار پخته نویسندگان اروپائی که شاید کمتر ارتباطی با موضوع کتاب دارد. ولی همانطوری که در پیش آمد برای تفهیم مطلب به خوانندۀ ایرانی، بخصوص شکافتن اندیشه های «نیما وفروغ» که به نظرش، محملی از نوآوری های کم نظیر تاریخ کشور است و بدون تردید، زایش تحولات دوران مشروطیت؛ در تضاد مستقیم با افکار سنتی جامعه؛ آوردن نظرات اندیشمندان غرب و توضیح مفاهیم گرایش ها را الزامی تشخیص داده نباید ازحق گذشت که تمیزش بجا و درست بوده به ویژه، به ضرورت شناخت وچیرگی او به روان اجتماعی زمان .
مختاری با اشاره به انسان دوستی سنتی درادبیات کهن می نویسد:
«ادبیات کهن ما سرشار از نمونه های ارزنده ایست که از اهمیت و ارزش آدمی حکایت می کند. هرگوشه ازاین گنجینه غنی، طرح و نشانی از چهره متعالی انسان، مطابق الگوهای ذهنی دوران گذشته ارائه می دهد». ص 82. البته شواهدی نیز می آورد که بیشتر ازآثار خارجی ها ترجمه شده است. خواننده به تردید می افتد تا نظر روشن مختاری را دریابد که خوشبختانه دربرخی برگ های بعدی با چنین داوری آگاهانه برخورد می کند:
« … بسیاری از مفاهیم و ارزش ها درادب پارسی وجود دارد که وقتی به گونۀ مجرد به خود آن ها می نگریم، در شگفت می شویم … چگونه چنین تناقض یا نفی اختلافات و تضادی ممکن است؟! چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابرانسان ها باور داشته باشد وهم قرن ها قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر “امتیاز” مقدررا برتابد … سرتاسر ادبیات ما ازاین دو گانگی ارزش ها، وتلاش درراه آشتی آن ها، حکایت می کند» صص 5- 84
مختاری، در نگاه به فرهنگ سنتی با نظام ارزشی جامعه درگیرمی شود. ازآلودگی فرهنگ، آگاه است. بیماری ودلپریشی آن را تشخیص داده ولی دلش نمیاید یا انگار نمی خواهد دمل چرکین را نشتربزند. با معصومیت ویژه ای می نویسد:
« ادبیات کهن ما درهرنوعش، تجلیگاه چرخش و گرایش حول چنین محوری است. به گونه ای که هم در دورشدن خود ازآن و هم درنزدیک شدنش بدان، همواره حرمت ” تابوئی” آن را حفظ و محافظت کرده است. ص 92
درشبان رمگی، حاکمان زمانه را شبان و انبوه مردم را رمه می نامد که یادگاریست منحوس، از انبیای یهود. مختاری می گوید:
«ازاین نظرگاه، انسان دروجه عام خود، درحکم کودک صغیری است که به سبب نارسایی وعدم بلوغ ذهنی، به قیم نیازمند است. یا درکلیت اجتماعی خود، درحکم رمه ای است که بی شبان و چوبدستش، ازهم می پاشد وهدر می رود.» ص 93.
مختاری درکلیت انسان کره خاکی را مخاطب قرارمی دهد، اما معلوم است که درباره چه کسانی وکدام مردم حرف می زند. مخاطب اصلی او ماییم. مای مردم ایران. مختاری این بخش را با خوانندگانش درلفافه درمیان می گذارد تا چیرگی این تفکر اقتدارگرایانه را گوشزد کند. علیرغم تغییرات شگرف جهانی ازقبیل رنسانس وانقلاب فرانسه و دگرگونی های شدیدی که عصرروشنگری افکارجهانیان را تکان داد وبا پدیده های علمی و فنی افق های تازه ای به روی انسان گشود. با این حال دردمندانه باید گفت که “شبان باچوبدستی” اش هنوز تا به امروز دربخش بزرگی ازجهان حاکم است و ازکشورهای اسلامی می توان به عنوان زبده ترین نمونه نام برد به خصوص ایران را که هشتاد میلیون ساکنان این کشورباستانی، با گوشت و پوست خود، ظلم و ستم خونبار وتحقیرهای خفتبار شبان را حس می کنند، خصوصا که این گروه شبانان فاسد وآدمکش با استفاده از تجربه های استالینی؛ با عقل شیعِی هم مجهزند.
مختاری، با ذکر شواهد مستند از بزرگان و مفاخرادبی – سیاسیِ گذشته ایران، معضل فرهنگی ما را در «ارزش و رابطه» دیده، که به ظن قوی نظرش درست است و باید پذیرفت. وقتی رابطه تابع ارزش هاست چاره ای جزتمکین وسکوت نیست. اما، نگاه کردن به گذشته ها ومحک زدن رابطه های گذشته با معیارهای امروزی هم کار درستی نیست.«رابطه و ارزش» که منحصر به مردم ایران نبوده. یونان باستان با آن تمدن درخشانش زیرهمین سلطه اداره می شد. و به طور قطع بین مردمان دیگر نیز حاکم بوده و ملت های دیگری هم درجهان با آن شرایط قرن ها زیسته اند. اما خیلی ازآن ها با دگرگونی های جهان آشنا شدند . پیام فرهنگ های تازه را دریافتند. تحت تأثیر نوآوری ها، تغییرات مثبت را پذیرفتند، با فاصله گیری ازگذشته ها پدیده های نو را به تدریج، جایگزین کهنه ها کردند و زندگی روزانه را سامان تازه ای دادند و درنهایت از سلطه ی جابرانه شبان وسنت های شبان رمگی رهیدند. مختاری، با اندوه، دردِ تلنبارشدۀ دل خود را این گونه به مخاطبین منتقل می کند:
«نه فردوسی و بیهقی و ابن سینا و غزالی و سعدی و نظامی و صائب و … در تعادل جویی خردمندانه شان ازاین ارزش وگرایش عدول کرده اند و نه سنائی و عطار و مولوی و عراقی و حافظ و … در فاصله گیری وارسته، و ترک دنیای عاشقانه و رندانه شان، از تأثیر آن مبرا یا برکنار مانده اند. » ص 95
گفتنی ست که در فاصلۀ بیش از شش قرن بین دقیقی و صائب، کوچک ترین تکانی درسیر اندیشه و افکار این مردم فراهم نیامده، انگار که جهان زیستی ما به خواب بود یا پدران ما در گوشه ای از کرۀ خاکی به خواب بودنذ! پنداری عُمر نیاکان پرافتخارمان! درسکون و سکوت قبرستانی سپری می شده است!
به هرحال آن « انساندوستی سنتی» منتسب به ادبیات کهن که مورد نظر مختاری است در بیشترآثار بزرگان خیلی کمرنگ است و اگرهم کم و بیش گفته شده درحد حرفِ مکتوب مانده و زینت المجالس دربزم شبانه شاعران برای دلخوشی محرومان. وسخن سرایان گذشته این ملک را چاره ای جز مماشات نبود. صله و مرحمتی ارباب قدرت بیشتر نافذ بود درپایداری فرهنگی و باور به این قبیل اوهام فریبنده!:
« چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابر انسان ها باور داشته باشد، و هم قرن های قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر : امتیاز” مقدر را برتابد ؟ » صص 5 – 84.
با چنین شیوه های متضاد، پذیرفتن این که اندرزها و توصیه های انسان دوستی بزرگان، درزندگی ملموس مردم نقشی نداشته عقلائی تر به نظر می رسد. چیرگی شرایط ارزش ورابطه نیز جز این نمی تواند تحلیل قانع کننده ای را ارائه دهد. فراموش نباید کرد که سراسر تاریخ ما با حضور شبان سپری شده، با انبوه رمه های پروار، مطیع و سر به زیر و لایتغیر .تنها شبان است که هرازگاهی عوض می شود ومیراث دار، صیانت و قداست چوبدستی را برعهده می گیرد. شبان چه نشان دارباشد و چه دستار بند، برای رمه بی تفاوت است. می داند که ذات هردو یکیست با خمیرمایه همگون. دراین فرهنگ، شبان با رمه همزاد است. تقدیر چنین بوده که از آغاز هستی همزادش باشد. بوده و هست. تاریخ سراسر دینی این مردم گواهی ست بر این مدعا : “طاعت و بندگی”
مختاری که روح پرتلاطم تاریخ گذشته را کاویده، خسته وملول از آن همه پند و اندرزملال آور، می گوید:
«درجامعه ای که ازراه قانون و تعلیم و تربیت اجتماعی نظام یافته باشد، نیازی به این همه ادبیات اندرزی نیست. چنان که درکشورهای پیشرفته چنین ادبیاتی وجود ندارد. …» ص 130.
همو، با حس قوی در صفحات 136 تا141 و با گذر از مشاجرات فرقه های دینی، – ناگهان، متوجه می شود کدام قانون؟ کدام نظم اجتماعی؟ آن هم قرن های گذشته و سپری شده های پیشین! – نطرقبلی خود را به طور ضمنی لغو می کند. و با آوردن این بیت معروف حافظ: “جنگ هفتاد ودوملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زد ند»، وارد جهان پرتنش تصوف و عرفان می شود.
مختاری، بعد از بحث کوتاه دربارۀ آن دو، می نویسد :
«در معرفی انسانی که دراینگونه ادبیات تصویروتصور شود … غالبا در پی آنست که قدرت علو روح بشر را بنمایاند. و نشان دهد که آدمی چگونه قادراست از خویشتن برون آید، … هرچه این ذهنیت فلسفی یا بهتر است گفته شود، انتزاع عرفانی رشد کرده است، بیشتر و بیشتر خود را با ذات هستی روبه رو یا همسنگ تخیل کرده است. یاخودرا با آن سنجیده است. یا خود را با آن متبلور یافته است. یا که از سوی دیگر باب انکار گشوده است. … طبیعی بوده است که اهل ظاهر و وفاداران به وضع موجود ازاین گرایش به ارتداد یاد کنند … کم نبوده است شمار شهیدانی که قربانی این رابطه گیری و ذهنی کردن و درونی کردن هستی شده اند. صص43 – 140 ؛
با آوردن مثالی اشاره جالبی دارد به تداوم سیادت «شبان رمگی». البته نمونه واریست از صدها اثر مکتوب، آشفته و پر از لاف و گزاف، که با کمال تأسف خیلی ها حتا از دانشورزان زمانه ما، جوهر پیام گمراه کننده آن ادبیات را فدای فصاحت وبلاغت کلام کرده خواسته و ناخواسته، بر صیانت جهل و اوهام، با آرایش های عوام پرستانه همان ها راستوده اند. اندک بوده و هستند مثل مختاری که کنجکاو است و هوشمند. که فریب نمی خورد. فریبِ سخنان بسیار دلچسب! فصیح و بلیغ را! و با صبر وحوصله خزه ها را پس می زند. درعمقِ این باورها می غلتد. غوطه می خورد. با تمیزغُددِ بد خیم وعلنی کردن ریشه های فلاکت فرهنگی؛ رسالت انسانی خود را انجام می دهد بدون کمترین واهمه از گزمه های رسمی وغیر رسمی به خصوص، دستاربندان ادمکش و چپاولگر حاکم می نویسد :
«مثلا سراسر”اسرار التوحید” درعین حال که کوچکترین معارضه ای باحکومت ها ندارد، پُر است از اشارات زندقه آمیز شخص بوسعید ابوالخیر درتسهیل و امهال مذهبی ووسعت مشرب و سعه صدر و عمل آراء و اشخاص مختلف وجوال رفتن با پیشوایان قشری. اما همین کتاب پُرهم هست ازنیمچه معجزه ها – یعنی از کرامت شیخ – و دیگر شیوخ عرفا. به همین روال است تذکره الاولیا. و به همین روال است سراسر مثنوی.» ص 145
نویسنده مبحث جالبی درباره «نفی» دارد که گوشه هائی از وضع نا به سامان فرهنگی ماست که در واقع ابزار دوری جستن و دشمنی هاست. نفی همدیگر، نفی شخصیت، نفی اندیشه، و خود حقیقت پنداری که درنهایت حضورهمیشگی کینه توزی ها وحاشیه رفتن وفراموش کردنِ تلاقی اندیشه ها و تکرار و تکرار و تکرار گذشته ها و تباهی عُمر گرانبها در سرشاخ شدن با این و آن و دامن زدن به جدل های مغشوش خود خواهانه و به رخ کشیدن کبر و غرور و نادانی ها.
«عشق به آدمی سراسر ادبیات جهان را سرشار کرده است. وچه کسانی سزاوارتر از شاعران که پیشروان این جذب باشند، و سلطه بیمار گونه “نفی دیگری” را برنتابند. ص 169
با پایان بررسی این بخش از کتاب، که نویسنده به درستی عنوان «درک حضور دیگری» را در پیشانی اثرس حک کرده است باید یادآوری کنم که باهمه بینش ها ودیدگاه های انتقاد آمیزی که به درستی به معارف کلاسیک دارد ، اما نباید از حق گذشت که حرمت مختاری به ادبیات وآثارگذشته و مؤلفان، قابل احترام است. دور از انصاف خواهد بود که قدرشناسی وارج و سپاس ازاندیشمندی که به تیغ کین فقهای سوداگر وغارتگر گرفتار شد و دراوان شکوفائی و غنای اندیشه در مسلخ فقها به خون غلتید نادیده گرفته شود.
عشق وعلاقه مختاری به ادبیات وطبع بلند وبزرگواری اش،شایستۀ هرگونه تمجید و سپاس است.
مختاری بررسی افکار نیما را با تیتر «همه را با تن من ساخته اند» شروع می کند. او از همان برگ نخست تلنگری می زند به ذهن خواننده :
«همین جا بگویم که من در شعرمعاصر، کمتر شاعری چون نیما دیده ام که چنین پیگیرانه کوشیده باشد تا به طور نسبی سلامت دید، وسعت دید، و انسجام دید نسبت به انسان، جامعه، طبیعت وجهان را، همراه باهم به دست آورد. …» ص171
بی تردید راز پایداری و ماندگاری نیما در تاریخ ادب ایران همین ممارست ها وبینش های فکری ست با ایمان به یگانگی انسان و طبیعت. و در بستر چنین حرکت های متفکرانه است که موفق می شود طرح نوی بیندازد وکاخ کهن سخنسرایان را زیر و رو کند. نیما با فاصله گرفتن از مسائل زودگذر احساسی و شعاری، به همبستگی ها ومعاشرت های خاص محفلی کمتر علاقه نشان می داد. دائم درجستجوی راهکارهایی بوده درتحول شعر و گسستن زواید دست و پاگیر از بدنه این درخت تناوروکهنسال ادب ایران. نیما، تحول فکری و اندیشیدن نو را که نیاز زمانه بود، زمانی آغاز می کند که فشار و خفقان سیاسی تازه راه افتاده بود. گروه های سنتی، پرچمداران کهنه اندیشی و حامیان شعر کهن خود نوعی عامل فشار بودند درکنترل و جلوگیری ازهرگونه نوآوری درپوشش وطنپرستی وشاهدوستی، تا جائی که تمامی آمال ملی را دربستر کهنه اندیشی ها ارزیابی می کردند و بنا به شواهد تاریخی، جوهرکلامشان عجین بود با ناسیونالیسم ناب ایرانی.
واما درباره تأثیر نیما برمعاصران، خواننده کتاب، جان کلام را درداوری فروغ می خواند. فروغ، این شاعر ژرف اندیش وفروتن زمانه ما که باعُمر اندکش چون چشمه جوشان و خروشانی سرریزشد برای سیراب کردن و بیداریِ مردم، و همو خود را مدیون نیما می داند :
« نیما شاعری بود که من درشعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم ویک جورکمال انسانی مثل حافط. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم. … ازجهت … داشتن فضای فکری خاص وآنچه در واقع جان شعراست می توانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم. … او حدی به من داد که یک حد انسانی است. انسانی را که درشعر او بود ستایش می کردم. من می خواستم آن انسان را دردنیای خودم بسازم.» ص567 همان.
و سرانجام کلام مختاری را که تجلیگاه افکار نیماست باید به دقت خواند:
«انسان تنهائی برنمی تابد.و عشق چشم انداز اصلی اوست. عشق به انسان درکلیت خود این روح غنایی را سرشارکرده است. وایمان به پیروزی در جزء به جزء ذهن او نشان همین عشق است. … زبان شعرهمان زبان همبستگی میان انسان هاست. … زبان انسان درشعر به وحدت می رسد. همچنان که درعشق با انسان دیگر به وحدت می رسد. : من تورا بوده ام آن گونه که تو/ بوده ای نیز مرا.» ص264
مختاری، بررسی درباره فروغ را با عنوان:«نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن» آغاز می کند با تحلیلی درباره رشد و کمال اندیشهِ شعری فروغ ، از«… درونی شدن، وذاتی بودن اندیشه شعری» اش بحث می کند. «خود او گفته است : من نمی گویم باید شعر متفکرانه باشد … می گویم شعرهم مثل هر کار هنری دیگرباید حاصل حس ها ودریافت هائی باشد که به وسیله تفکر، تربیت و رهبری شده اند.»
زندگی کوتاه فروغ، درچند دهه پس ازدرگذشت ش آنگونه که باید مورد تحلیل قرارگیرد وشفافیت و زلالی شاعرانگی با نوآوری های اندیشمندانه و شجاعانه اش درآن فضای متعصب و مرد سالار، بررسی شود، ممکن نبود. اما از یکی دودهه پیش، ازآن فضای تیره و تار پرده برداشته شد. میدان ریا کاری ها وبده و بستان های دلالان فرهنگی ومدعیان نتوانستند، مانع رشد آزاداندیشی نسلی نوپا، ازستمی که درزمانه اش به این زن رفت، صداها را خاموش کنند. آثارجدیدی مستند درشهامت وشجاعت و نواندیشی شاعرانۀ فروغ در داخل وخارج منتشرکردند تا معاصران و آیندگان بدانند که با این زن متفکر چه ها که نکردند! شاید هنوزهم زودباشد که رسوم ننگ آور«احترام به بزرگان» را کناری زد وکوتوله ها را معرفی نمود. هنوز زود است باحضور دستاربندان حاکم گوهر شاعرانۀ فروغ ومقام نوگرایانۀ حس فکری اورا در اجتماع همگانی کرد.
به یقین، آن عده ازستمی که درحق این شاعر زن پیشرو و شجاع کردند همان ننگینی و لعن تاریخ را دارند که قاتلان طاهره قرة العین .
بگذریم که خودش درشناخت آن جماعت هیچ کم وکسری نداشت. باچهره ها آشنا بود:
« به یک چیز دیگر هم معتقدم، و آن “شاعر بودن” درتمام لحظه های زندگی است. شاعر بودن یعنی انسان بودن. بعضی ها را می شناسم که رفتار روزانه شان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر می گویند شاعر هستند. بعد تمام می شود. دومرتبه می شوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ نظر بدبخت حسود فقیر. … من به زندگی بیشتر اهمیت می دهم. وقتی این آقایان مشت هاشان را گره می گیرد وباورم نمی شود که راست می گویند. می گویم نکند فقط برای یک بشقاب پلو است که دارند داد می زنند.» ص
623 همان
فروغ تاریخ مردسالاری سنتی را درایران به لرزه درآورد. با تن نحیف و صراحتِ کلامِ استدلالی و سروده های پخته و انتقادی اش، فرهنگ تک انسانی رازیرتازیانه نقد کشید. با زبانی بی پرواتر ازمعاصران، نه، بی پرواتر ازتمامی زن های سخنور، در سرتاسرتاریخ این ملک به جدال اهریمنی رفت که زن ستیزی را نهادینه کرده است.
صراحت کلام و رک گویی فروغ، همانطوری که در شعرش جاریست، در رفتار و گفتارش نیز صادق است. با فروتنی ذاتی به زندگی وشعرش عشق می ورزد. ادا واصول باسمه ای خیلی ها را ندارد که با سرودن یکی دو شعر در بیراهه های سرگردانی با سخنان بی محتوا برای خود اسباب شهرت فراهم سازد. راحت است و بی تکلف. می گوید:
«من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است. اما محتوای شعر من سی ساله نیست. …. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین طور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام. … دیر بیدار شده ام.» ص569 . همان
وصدای زن هوشمندی که به زمانه نارس و فرهنگ آلوده ما زود بود، زود از بین رفت. جان و اندیشه خود را از چنگال درندگان نجات داد. بی خدا حافظی رفت. یادش گرامی باد که به یادگار گذاشت:
“صدا، صدا، صدا
تنها صداست که می ماند” . پایان