اظهارات تازه مجتبی ذوالنوری، عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس، بار دیگر بحثهای مربوط به آینده رابطه تهران و واشنگتن را در فضای سیاسی ایران شعلهور کرده است. ذوالنوری اینبار گفته که به نقل از محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان، آمریکا سه شرط کلیدی را برای آغاز توافق جدید با جمهوری اسلامی مطرح کرده است: غنیسازی صفر در خاک ایران، قطع همکاری با گروههای موسوم به مقاومت و کاهش برد موشکهای ایرانی به زیر ۳۰۰ کیلومتر. او این شروط را «غیرمنطقی» و «غیرقابلپذیرش» توصیف کرده است.
اهمیت این سخنان زمانی برجسته میشود که آن را در کنار ادعای چند روز پیش خامنهای قرار دهیم؛ رهبر جمهوری اسلامی در سخنرانی اخیرش با قاطعیت اعلام کرد: «هیچ پیغامی نه از جانب ما به آمریکا و نه از جانب آمریکا برای ما از طریق کشور ثالث رد و بدل نشده است.» با این حال، ذوالنوری امروز عملاً همان چیزی را بیان میکند که خامنهای وجودش را انکار کرده بود. این تناقض آشکار بار دیگر نشان میدهد که پنهانکاری و دروغگویی در بالاترین سطح نظام به یک الگوی ثابت تبدیل شده است.
این نخستینبار هم نیست. در هفتههای گذشته گزارشهایی منتشر شد مبنی بر اینکه مسعود پزشکیان، رئیسجمهور، پیش از سفر بنسلمان به آمریکا پیغامی برای او ارسال کرده بود. چند روز بعد خامنهای همان مضمون را در سخنرانیاش تکرار کرد، در حالی که به مردم گفته بود هیچ پیام و مذاکرهای در جریان نیست. اکنون سخنان ذوالنوری حلقه تازهای از زنجیره افشاگریهای ناخواستهای است که پرده از واقعیت پشتپرده دیپلماسی جمهوری اسلامی برمیدارد.
این وضعیت نشاندهنده ناهماهنگی عمیق و ساختاری در درون نظام است. ذوالنوری، که سالها در ساختارهای امنیتی نقش داشته، معمولاً بدون هماهنگی با نهادهای بالادستی حرف نمیزند. بنابراین اینکه او امروز جزئیات شروط آمریکا را علنی بیان میکند، میتواند نشانهای از شکاف جدی در درون حاکمیت باشد. برخی تحلیلگران حتی این اظهارات را نوعی نافرمانی پنهان از سوی جریانهای تندرو جمهوری اسلامی میدانند؛ جریانی که شاید از سیاستهای دولت پزشکیان یا روایت رسمی خامنهای ناراضی است و تلاش میکند با افشاگری، فضای داخلی را به سمت دیگری هدایت کند.
در عین حال، نباید فراموش کرد که خواستههایی همچون «غنیسازی صفر» یا «مهار برنامه موشکی» چیز تازهای نیست و بارها از سوی آمریکا و اروپا بهعنوان چارچوبهای مذاکره مطرح شده است. اما مسئله امروز این نیست که این شروط واقعیاند یا خیر؛ مسئله این است که رهبر جمهوری اسلامی حقیقت وجود پیامها و مذاکرههای غیررسمی را انکار میکند، در حالی که مقامهای دیگر نظام، مستقیم یا غیرمستقیم، همان واقعیت را فاش میکنند.
این تناقض نشانهای روشن از فرسودگی و چندپارگی حاکمیت است؛ جایی که کنترل روایتها از دست نظام خارج شده و هر جناح بر اساس منافع خود سخن میگوید. چنین شکاف و ناهماهنگیای در ساختار قدرت معمولاً یکی از علائم هشدار اولیه در مسیر فروپاشی سیاسی است؛ فروپاشیای که نه بهدلیل فشار خارجی، بلکه از دل اختلافات و چندصدایی درونی شکل میگیرد.
در نهایت، سخنان ذوالنوری بیش از آنکه یک تحلیل دیپلماتیک باشد، سندی تازه است بر اینکه جمهوری اسلامی دیگر توان هماهنگسازی پیام، مدیریت روایت و حتی حفظ ظاهر انسجام داخلی را ندارد. این آشفتگی نهتنها بیاعتمادی عمومی را تعمیق میکند، بلکه نشان میدهد ساختار حاکمیت به مرحلهای رسیده که شکافهای درونیاش بیش از هر تهدید خارجی، آینده آن را تهدید میکند.
